ط ) تأثیرناپذیرى از قضاوت دیگران‏
مسئله دیگر که باز مربوط به تربیت عقلانى است این است که قضاوتهاى مردم درباره انسان نباید براى او ملاک باشد. اینها یک بیماریهاى عمومى است که اغلب‏ افراد کم و بیش گرفتارش هستند. مثلًا انسان یک لباسى را براى خودش انتخاب کرده و تشخیصش این است که رنگ خوبى را انتخاب کرده. بعد یکى مى‏آید و
مى‏گوید: این رنگ مزخرف چیست که انتخاب کرده‏اى؟! آن یکى و آن دیگرى نیز همین را مى‏گویند. کم کم خود آدم اعتقاد پیدا مى‏کند که بد چیزى است. تازه آنها هم که مى‏گویند، گاهى براى این است که عقیده انسان را تغییر بدهند نه آنکه از روى عقیده خودشان مى‏گویند. اینکه انسان در مسائلى که مربوط به خودش است تحت تأثیر قضاوت دیگران قرار بگیرد [صحیح نیست‏] و به ما گفته‏اند هرگز تحت تأثیر قضاوت و تشخیص دیگران نسبت به خودتان قرار نگیرید. ( مطهری ، ۱۳۷۸، ج ۲۲، صص ۵۴۷ -۵۴۶ )
ی)عقل نظرى و عقل عملى‏
مطلب دیگر- که قدماى ما هم همیشه مى‏گفته‏اند این است که- مى‏گویند عقل انسان دو بخش است: بخش نظرى و بخش عملى، یا احکام عقل انسان دو بخش است: نظرى و عملى. یک قسمت از کارهاى عقل انسان درک چیزهایى است که هست. اینها را مى‏گویند عقل نظرى. قسمت دیگر درک چیزهایى است که باید بکنیم، درک «بایدها». اینها را مى‏گویند عقل عملى‏ .( مطهری ، ۱۳۷۸، ج ۲۲، ص ۳۳۹ )
حکمت نظرى از «هست» ها و «است» ها سخن مى‏گوید و حکمت عملى از «باید» ها و «شاید و نشاید»ها .
حکمت عملى عبارت است از علم به تکالیف و وظایف انسان؛ یعنى چنین فرض شده که انسان یک سلسله تکالیف و وظایف دارد نه از ناحیه قانون، اعم از قانون الهى یا بشرى- که آن داستان دیگرى است- بلکه از ناحیه خرد محض آدمى.
پس کسانى که به حکمت عملى قائلند، معتقدند که انسان یک سلسله تکالیف و وظایف دارد که همانها حکمتهاى عملى است و عقل و خرد مى‏تواند آنها را کشف نماید .حکمت نظرى منقسم است به الهیات و ریاضیات و طبیعیات، علیهذا حوزه بسیار وسیعى دارد، اکثریت قریب به اتفاق علوم بشرى را فرا مى‏گیرد. ولى حکمت عملى منقسم مى‏شود به اخلاق، تدبیر منزل، سیاست جامعه. چنانکه مى‏بینیم حکمت عملى محدود است به علوم انسانى، البته نه همه علوم انسانى بلکه پاره‏اى از آنها.
حکمت عملى از جنبه‏هاى مختلف محدود است: اولًا محدود است به انسان، شامل غیر انسان نمى‏شود. ثانیاً مربوط است به افعال اختیارى انسان، پس شامل کارهاى غیر اختیارى بدنى یا روحى- که در قلمرو پزشکى و فیزیولوژى و روان شناسى است- نمى‏شود. ثالثاً مربوط است به «باید» هاى افعال اختیارى انسان که باید
چگونه باشد و چگونه نباشد. از این رو با نیروى عقل از دستگاه ادراکى و با نیروى اراده از دستگاه اجرایى سروکار دارد، نه با خیال (از دستگاه ادراکى) و میل (از دستگاه اجرایى). از این رو بحث درباره اختیار انسان و مقدمات عمل اختیارى که چه مقدماتى رخ مى‏دهد تا فعل اختیارى انسان صورت گیرد، و یا بحث درباره ماهیت اختیار که چیست و آیا انسان مجبور است یا مختار، از حوزه حکمت عملى خارج است و مربوط است به روان شناسى یا فلسفه. رابعاً حکمت عملى درباره همه «باید» ها بحث نمى‏کند، بلکه درباره آن عده از «باید» ها بحث مى‏کند که «باید» هاى نوعى و کلى و مطلق و انسانى است نه «باید» هاى فردى و نسبى.( مطهری ، ۱۳۷۸، ج۲۲، صص۳۱- ۳۰)
ک) عادت به تفکر و تعقل‏
انسان براى اینکه از چنگال تسلط شهوات تباه کننده جسم و جان و عقل و ایمان و دنیا و آخرت نجات پیدا کند، راهى جز تقویت جانب نیروى عقل ندارد. یکى از راههاى تقویت این نیرو این است که کارى کند که تعقل و تفکر در کارها برایش به صورت یک عادت درآید، از عجله در تصمیم بپرهیزد.

(( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))

انسان باید از منطق پیروى کند نه از احساسات. انسان در کارى که از روى منطق صورت مى‏گیرد حساب و پیش بینى‏هاى لازم را کرده، نورافکن عقل و اندیشه خود را به اطراف انداخته و جوانب و اطراف کار را تحت نظر گرفته است. ولى در کارى که از روى احساسات صورت مى‏گیرد نقشه و حساب و دوراندیشى‏در کار نیست، صرفاً روح بشر از راهى داغ شده و هیجانى پدیده آمده و انسان براى آنکه هیجان روحى خود را تسکین دهد به عملى مبادرت مى‏کند و به واسطه غبار و تیرگى که از تهیّج احساسات پیدا مى‏شود مجال دوراندیشى و توجه به عواقب و نتایج کار از انسان سلب مى‏شود.
بر همه افراد بشر کم و بیش، هم منطق حکومت مى‏کند و هم احساسات. یک جمله که انسان در حضور جمعى ادا مى‏کند یا یک عملى که در اجتماع انجام مى‏دهد، از یک طرف وابسته به یک سلسله احساسات و عواطف و هیجانات درونى است و از طرف دیگر چون کم و بیش در اطرافش دقت و فکر شده وابسته به منطق و تعقل است. ولى برخى مردم بیشتر اهل منطق‏اند و بعضى مردم بیشتر اهل احساسات. جامعه
شناسان مى‏گویند این اختلاف در میان ملل نیز دیده مى‏شود؛ بعضى از ملل به منطق نزدیکترند و بعضى به احساسات.
این دستور جامع رسول اکرم مى‏گوید: همیشه در کارها منطق را دخالت بده و جلو طغیان و حکومت احساسات را بگیر؛ مرد منطق باش نه احساسات. هر اندازه که یک فرد یا یک ملت در راه کمال و ترقى پیش مى‏رود، به تدریج از احساسات به منطق مى‏گراید. نزدیک شدن به حکومت منطق و خارج شدن از تحت سیطره و حکومت احساسات، دلیل بر پختگى و تکامل روح است. انسان در طفولیت و کودکى یک پارچه احساسات بى‏منطق است و به همین جهت از اداره کردن خود و از حفظ مصالح خود عاجز است، و به همین جهت است که طفلى را زود مى‏شود در جریانى وارد کرد و احساساتش را استخدام کرد و به نفع خود در مجرایى به کار انداخت. اما هر اندازه که از سنین عمر مى‏گذرد و تجربه زیادتر مى‏شود، منطق در وجود انسان قوّت مى‏گیرد.
البته تنها مرور زمان و گذشتن عمر کافى نیست که انسان را مرد منطق و تعقل کند؛ این فضیلت اخلاقى نیز مانند همه فضایل دیگر اخلاقى تمرین و ممارست و مجاهدت لازم دارد؛ اولًا اندوخته علمى و سرمایه فکرى لازم است، ثانیاً انسان باید مدتى با زحمت خود را وادار کند که در پیشامدها و تصمیمها زیاد فکر کند و تا عواقب و نتایج کارى را کاملًا نسنجد به هیجانات درونى خود ترتیب اثر ندهد.( مطهری ، ۱۳۷۸، ج۲۳، صص ۷۷۹- ۷۷۸ )
ل ) تقوا و روشن بینى‏
قرآن کریم مى‏فرماید: اگر پاک و پرهیزکار بوده باشید خداوند به شما روشن بینى مى‏دهد و بر بصیرت شما مى‏افزاید .کتاب مقدس ما قرآن به موجب این آیه و آیه‏هاى دیگرى صریحاً بین تقوا و پرهیزکارى از یک طرف و روشن بینى و افزایش نور بصیرت از طرف دیگر رابطه مستقیم قائل است؛ یعنى به هر اندازه آدمى پاکتر و پرهیزکارتر و بى‏غرض و مرض‏تر و در مقابل حقایق تسلیم‏تر باشد، نورافکن عقل و فکرش روشن‏تر و نافذتر است. در حدیث معروفى آمده است که: از فراست مرد با ایمان در حذر باشید که او با نور خدا مى‏نگرد.
مقصود این است که مرد با ایمان به موجب ایمانى که دارد همواره دل و روح خویش را از آلایشها پاک نگه مى‏دارد و نمى‏گذارد آینه روحش با غبار حسادت و کینه توزى و خودخواهى و عناد و لجوج و تعصب مکدّر شود و براى عقل که نور خداست حجابى و پرده‏اى پدید آید و لهذا از این نور خدایى حداکثر استفاده را مى‏برد و بى‏پرده حقایق را مشاهده مى‏نماید.
بین دل که کانون احساسات و عواطف است و عقل که کانون مشاعر و ادراکات است ارتباط و پیوستگى برقرار است. از دل محبت و آرزو و میل و عاطفه برمى‏خیزد و از عقل فکر و منطق و استدلال و استنتاج سر مى‏زند. اگر بخواهیم عقل را در کار فکر و منطق و استدلال و استنتاج آزاد بگذاریم باید میلها و عواطف نیک و بد خود را تحت نظر بگیریم. اگر بر ما طمع و حرص حکومت کند، اگر اسیر عناد و لجاج و تعصب باشیم، اگر گرفتار عقده حسادت و کینه توزى باشیم و این آتشها در وجود ما شعله‏ور باشد، باید بدانیم که از این آتشها که هیزمش جز وجود ما و سلامت خود ما و اعصاب و قلب و اعضاى خود ما چیزى نیست دودهای تیره برمى‏خیزد و فضاى روح ما را تیره و تار مى‏کند. وقتى که تیرگى فضاى روح را گرفت، چشم عقل نمی تواندببیند. علی علیه السلام می فرماید :
« بیشتر زمین خوردن‏هاى پهلوان عقل همانا در فضاى حکومت طمعهاست‏» .( نهج البلاغه ، حکمت ۲۱۹) و نیز على علیه السلام مى‏فرماید :
« خودبینى و بزرگ بینى انسان نسبت به خود (که از آن به «عُجب» تعبیر مى‏شود) یکى از حاسدان عقل و خرد اوست‏ ».( نهج البلاغه ، حکمت ۲۱۲)

در قرآن کریم این تعبیر زیاد آمده که «بر دلها قفلها زده شده است.» و یا اینکه «گوش هست و شنوایى نیست، و چشم هست و بینایى نیست». درباره عده‏اى از مردم مى‏فرماید: «کران و لالان و کوران‏اند و امیدى به بازگشت آنها نیست». واقعاً هم همین‏طور است که آدمى در اثر یک نوع بیماریهاى روانى و اخلاقى قوّه تمیز و ادراک خود را از دست مى‏دهد، از حوادث جهان عبرت نمى‏گیرد، در مکتب زندگى- که پر است از تجربه و پند و اندرز- درسى فرا نمى‏گیرد. مدرسه روزگار آموزنده ترین مدارس است. تاریخ جهان و
سرگذشت جهانیان و نشیب و فرازهایى که براى افراد و ملتها همواره پیش آمده و پیش مى‏آید، بهترین معلم است. رمز سعادت در کیفیت استفاده و بهره‏اى است که انسان از آموزشهاى تکوین مى‏برد.
على علیه السلام فرزند بزرگوار خود حسن بن على را اکیداً توصیه مى‏کند که در تاریخ گذشتگان فکر کن و آثار آنها را مطالعه نما، و مى‏فرماید: من خودم هرچند در آن زمانها نبوده‏ام و از نزدیک شاهد وقایع آنها و زیر و رو شدن اوضاع آنها نبوده‏ام ولى در تاریخ زندگانى آنها سیر و مطالعه کرده‏ام، رمز کار آنها و نشیب و فرازهاى زندگانى آنها را به دست آورده‏ام، حالا مثل این است که همراه آنها بوده‏ام چون اطلاعات کافى در این زمینه دارم و بلکه مثل این است که از اول دنیا تا امروز زنده بوده‏ام و همراه همه آنها بوده‏ام، تجربه‏هاى فراوان آموخته‏ام، درسهاى زیادى یاد گرفته‏ام، اکنون گنجینه‏اى هستم از تجربه‏ها و حکمتها که به صورت پند و اندرز براى تو و دیگران بیان مى‏کنم.
یک تجربه در جلو چشم صدها نفر واقع مى‏شود، ولى آیا همه آنها به یک نحو از آن تجربه استفاده مى‏کنند؟ البته نه. استفاده هرکدام بستگى دارد به دو چیز: یکى‏ میزان عقل و علم و هوش و ذکاوت هرکدام از آنها، و
دیگرى میزان صفا و خلوص نیت و طهارت و پاکى روح آنها. قرآن کریم مى‏فرماید: کسانى که در راه ما (یعنى در راه رسیدن به حقیقت و خیر و سعادت) مجاهده کنند و از روى صدق گام بردارند، ما روى عنایت و لطف عمیمى که داریم که به هر مستعدى به اندازه استعدادش فیض و رحمت مى‏رسانیم، او را هدایت و راهنمایى مى‏کنیم، به او روشنى و بصیرت مى‏دهیم که بهتر ببیند و بهتر درک کند و بهتر قضاوت کند. در آیه دیگر مى‏فرماید:
آیا آن کس که روحى مرده داشت و ما او را زنده ساختیم و نورى به او دادیم که با آن نور در میان مردم حرکت کند و معاشرت نماید، با آن نور با مردم برخورد کند، با آن نور روابط اجتماعى خود را با دیگران تحت نظر بگیرد، آیا اینچنین آدم روشن با آن کسى که عناد و لجاج و سایر صفات رذیله او را تیره و تاریک کرده است و در تاریکى گام بر مى‏دارد، در میان شک و حیرت و تردید و اضطراب گرفتار است و راه بیرون شدن را نمى‏داند، آیا این دو نفر مساوى با یکدیگرند؟
این است که بزرگان و پیشوایان دین و اخلاق گفته‏اند تا انسان روشن بین نباشد، راه سعادت خویش را پیدا نمى‏کند و تا دودهاى آتش حسد و کینه و خودپرستى و تکبر و دیوصفتى و سایر صفات رذیله را از بین نبرد، نورافکن عقلش نمى‏تواند راه را بر او روشن کند. ( مطهری ، ۱۳۷۸ ، ج۲۲، صص ۱۴۴ – ۱۴۱)
م) تقوا و حکمت عملى‏
این نکته را اول باید بگویم که آن حکمتى که به اصطلاح مولود تقواست و آن روشنى و فرقانى که در اثر تقوا پیدا مى‏شود حکمت عملى است نه حکمت نظرى.
حکما اصطلاحى دارند که عقل را منقسم مى‏کنند به دو قسم: عقل نظرى و عقل عملى. البته مقصود این نیست که در هر کسى دو قوّه عاقله هست، بلکه مقصود این است که قوّه عاقله انسان دو نوع محصول فکر و اندیشه دارد که از اساس با هم اختلاف دارند: افکار و اندیشه‏هاى نظرى، و افکار و اندیشه‏هاى عملى.
عقل نظرى همان است که مبناى علوم طبیعى و ریاضى و فلسفه الهى است. این علوم، همه در این جهت شرکت دارند که کار عقل در آن علوم قضاوت درباره واقعیتهاست که فلان شى‏ء این‏طور است و یا آن‏طور؟ فلان اثر و فلان خاصیت را دارد یا ندارد؟ آیا فلان معنا حقیقت دارد یا ندارد؟ و اما عقل عملى آن است که
مبناى علوم زندگى است، مبناى اصول اخلاقى است، و به قول قدما مبناى علم اخلاق و تدبیر منزل و سیاست مُدُن است. در عقل عملى، مورد قضاوتْ واقعیتى از واقعیتها نیست که آیا اینچنین است یا آنچنان؟ مورد قضاوت، وظیفه و تکلیف است: آیا «باید» این کار را بکنم یا آن کار را؟ این‏طور عمل کنم یا آن‏طور؟ عقل عملى همان است که مفهوم خوبى و بدى و حسن و قبح و باید و نباید و امر و نهى و امثال اینها را خلق مى‏کند. راهى که انسان در زندگى انتخاب مى‏کند مربوط به طرز کار کردن و طرز قضاوت عقلى عملى اوست و مستقیماً ربطى به طرز کار و طرز قضاوت عقل نظرى وى ندارد.
اینکه در آثار دینى وارد شده که تقوا عقل را روشن مى‏کند و دریچه حکمت را به روى انسان مى‏گشاید -همچنان که لحن خود آنها دلالت دارد- همه مربوط به عقل عملى است، یعنى در اثر تقوا انسان بهتر درد خود و دواى خود و راهى که باید در زندگى پیش بگیرد مى‏شناسد؛ ربطى به عقل نظرى ندارد، یعنى مقصود این نیست که تقوا در عقل نظرى تأثیرى دارد و آدمى اگر تقوا داشته باشد بهتر دروس ریاضى و یا طبیعى را
مى‏فهمد و مشکلات آن علوم را حل مى‏کند. حتى در فلسفه الهى نیز تا آنجا که جنبه فلسفه دارد و سر و کارش با منطق و استدلال است و [انسان‏] مى‏خواهد با پاى استدلال گام بردارد و مقدمات در فکر خود ترتیب مى‏دهد تا به نتیجه برسد همین‏طور است. در نوعى دیگر از معارف ربوبى، تقوا وپاکى و مجاهدت تأثیر دارد ولى آنجا دیگر پاى عقل نظرى و فلسفه و استدلال و منطق و ترتیب مقدمات و سلوک فکرى از نتیجه به مقدمه و از مقدمه به نتیجه در میان نیست.
مقصود این است: این حقیقت که بیان شده که تقوا موجب ازدیاد حکمت و ازدیاد بصیرت و روشن بینى مى‏شود ناظر به مسائل نظرى و عقل نظرى نیست، و شاید علت اینکه در نظر بعضى‏ها قبول این مطلب اینقدر مشکل آمده همین است که این مطلب را به حدود عقل نظرى توسعه داده ‏اند.
و اما نسبت به عقل عملى البته مطلب همین‏طور است و مى‏توان گفت قبل از هر استدلال و تقریبى، تجربه گواه این مطلب است. واقعاً تقوا و پاکى و رام کردن نفس امّاره در روشن بینى و اعانت به عقل تأثیر دارد ولى البته نه به این معنى که عقل فى المثل به منزله چراغ است و تقوا به منزله روغن آن چراغ ، و یا اینکه دستگاه عقل به منزله یک کارخانه مولّد روشنایى است که فعلًا فلان مقدار کیلو وات برق مى‏دهد و تقوا که آمد فلان مقدار کیلووات دیگر بر برق این کارخانه مى‏افزاید. نه، این طورها نیست، طور دیگر است. ( مطهری ، ۱۳۷۸، ج ۲۳، صص ۷۱۴- ۷۱۲) ‏
ن ) راز تأثیر تقوا در روشن بینى‏
یکى از حالات و قوایى که در عقل انسان یعنى در عقل عملى انسان، یعنى در طرز تفکر عملى انسان که مفهوم خوب و بد و خیر و شرّ و درست و نادرست و لازم و غیر لازم و وظیفه و تکلیف و اینکه الآن چه مى‏بایست بکنم و چه نمى‏بایست بکنم و این گونه معانى و مفاهیم را بسازد تأثیر دارد، طغیان هوا و هوس‏ها و مطامع و احساسات لجاج آمیز و تعصب آمیز و امثال اینهاست، زیرا منطقه و حوزه عقل عملى انسان به دلیل اینکه مربوط به عمل انسان است همان حوزه و منطقه احساسات و تمایلات و شهوات است. این امور اگر از حد اعتدال خارج شوند و انسان محکوم اینها باشد نه حاکم بر اینها، در برابر فرمان عقل فرمان مى‏دهند، در برابر نداى عقل و وجدان فریاد و غوغا مى‏کنند، براى نداى عقل حکم پارازیت را پیدا مى‏کنند،

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...