۵- در فرایند توانمندسازی می‌بایست توجه به تسهیل کردن شرایط و موقعیت افراد داشت نه هدایت و رهبری آنان. ضمن آنکه قدرت در این فرایند، کاهش تضادها و چالش‌ها دربین افراد و جامعه می‌باشد. (اقلیما، ۱۳۸۸: ۱۸۸)
با توجه به اصول مطرح شده که توسط متخصصین در فرایند توانمندسازی مطرح گردیده است می‌توان به طور خلاصه این اصول را در مددکاری اجتماعی چنین خلاصه کرد:
۱- تمرکز بر رشد و توسعه ظرفیت‌ها و توانمندی‌ها (نه بر کمبودها و ضعف‌ها)
۲- تأکید بر همکاری متقابل با مراجعان (نه اعمال قدرت توسط مددکار اجتماعی).
۳- تأکید بر خود تصمیم‌گیری و مسئولیت مراجعان(با مشارکت در فعالیت‌ها)
۴- توجه به ظرفیت‌های بالقوه انسان‌ها (جهت یادگیری، رشد و تغییر)
۵- توجه به جامعه و ارتباطات اجتماعی (جهت دستیابی به رشد و توسعه ظرفیت‌ها)
۶- توجه به نیازها، خواسته‌ها و علایق افراد (شروع باید از جایی که مورد علاقه فرد است) باشد (اقلیما، ۱۳۸۸: ۱۹۱).
همچنین طراحان توانمندسازی بر چند اصل کلی زیر نیز تأکید دارند: ۱- توانمندسازی یک فرایند است ۲- توانمندسازی فرآیندی از بالا به پایین نیست بلکه در بطن جامعه اجرا و مردم در آن مشارکت داده می‌شوند ۳- توانمندی مراجعان بدون مشارکت آنها امکان‌پذیر نیست.
۲-۷-۳ زمینه‌های توانمندسازی
در ادبیات توانمندسازی، زمینه‌های زیر برای توانمندسازی در نظر گرفته شده است که هر کدام دارای اجزایی نیز می‌باشد.

(( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))

۱- توانمندسازی شخصی
این مجموعه عوامل زمینه خودمختاری و فرصتهای زندگی کودکانی که بین خواسته‌های خودشان و چیزهایی که در جامعه امکان‌پذیر است گرفتار شده‌اند را توصیف می‌کند. «عزت نفس و اعتماد به خود، تشخیص عدالت و بی‌عدالتی، شناخت نیازها و علائق، خود پنداره، آزادی و فرصت‌ها، رهایی از خشونت، کاهش میزان ساعات کار، صحت و سلامتی جسمی، تحصیلات و آگاهی، توانایی تصمیم‌گیری در خانواده، گسترش زمینه‌‌های اقدام و عمل». (شیرزاد پرگو، ۱۳۸۹: ۳۶)
۲- توانمندسازی اجتماعی
به لحاظ اجتماعی توانمندسازی از جوانب مختلف نگریسته شده و بنابراین دیدگاه های مختلفی راجع به آن وجود دارد که در ادامه به طور مختصر بیان می شود. توانمندسازی توسط عدّه‌ای از دیدگاه سیاسی نگریسته شده و تغییر در توزیع قدرت که منجر به دسترسی بیشتر به خدمات و محصولات یا افزایش فرصت مشارکت در فرایند سیاسی می‌شود، تعریف شده است. شهروندان از موقعیتی که در آن تصمیم‌گیری‌ها بی‌تأثیر بوده‌اند، به موقعیتی می‌رسند که در آن به طور فعال در تصمیمات سیاسی مشارکت می‌کنند و بر خروجی آن تأثیر دارند. در نتیجه در این نگاه هدف توانمندسازی، کاهش فاصله‌ای قدرت می‌باشد(قلی پور و رحیمیان، ۱۳۸۸: ۳۲).
به توانایی درک و استفاده از افکار و احساسات و رفتارها به طور تلفیقی، اشاره می‌کند تا آن دسته از وظایف و تکالیف اجتماعی را انجام دهد که در فرهنگ و موقعیت خاص مطلوب به حساب می‌آید(امیمه به نقل از چمنی بالابیگلو، ۱۳۸۹: ۴۶).
توانمندسازی گاهی به عنوان اکتساب مهارتهایی که شهروندان را قادر می‌سازد تا در موقعیتهای مختلف کنترل بیشتری داشته باشند تعریف می‌شود. از این منظر توانمندسازی ظرفیت مشارکت و احساس خود اثربخشی در شهروندان ایجاد می‌نمایند. این مفهوم از توانمندسازی دیدگاه مجموع مثبت[۴۳] به قدرت دارد و فرض می کند هر شهروندی در جامعه دارای قدرت است و هدف نهایی فرایند مشارکت متمرکز نمودن قدرت تمام شهروندان برای همکاری در تحقق جمعی می‌باشد.
توانمندسازی توسط عده‌ای از صاحبنظران به عنوان تحول درونی فرد تعریف می‌شود که با ایجاد اعتماد به نفس آغاز می‌شود و به سرعت به احساس خود ارزشمندی فرد تبدیل می‌شود که موجب موفقیت شخصی وی می‌شود. هدف این نوع توانمندسازی افزایش پتانسیل شهروندان برای تغییر خود می‌باشد (Kyem, 2004).
از نظر تعدادی از نویسندگان نظیر مومکا[۴۴]، ریفکین[۴۵] و گروه بانک جهانی(۱۹۹۹) بین توانمندسازی و تغییر نهادهای جامعه و به طور کلی خود جامعه رابطه وجود دارد. از آنجایی که نهادها الگوی جمعی افکار، احساسات و کنش ما هستند احتمال دارد زمانی که اعضای جامعه کنترل بیشتری بر امور خود داشته باشند، دست خوش تغییر شوند. این دیدگاه ادعا می‌کند توانمندسازی منجر به آگاهی سیاسی و مشارکت می‌شود و هم زمان با فعالیت شهروندان در انجمن‌ها، آنها شروع به تغییر نهادها و محیط پیرامون خود می‌نمایند.
اصلی‌ترین گروه هدف در توانمندسازی، شهروندان هستند. استدلال مدافعان توانمندسازی آن است که مردم باید توانمند شوند تا بتوانند در مورد زندگی خودشان تصمیم بگیرند. یکی از راه های توانمندسازی شهروندان این است که دولتها بخش عمومی را به عنوان مشتری در نظر بگیرند و بیاموزند به خواسته‌های مردم گوش فرا دهند. تمام این ابزارها به منظور اعطای نقش مستقیم و معنادار در ایجاد و اجرای سیاست عمومی به شهروندان طراحی می‌شود، به عبارت دیگر موجبات توانمندسازی شهروندان می‌شود(قلی پور و رحیمیان، ۱۳۸۸: ۳۲).
۳- توانمندسازی روانی
توانمندی روانی چنین فرض می‌شود که فرد با محیط در تعامل است و در این فرایند، فرد مفهوم زندگی و عزت نفس را پیدا می‌کند. این دو عنصر برای هدایت رفتار فرد در زندگی و برای بدست آوردن توانمندی‌های مختلف مفید است(تیلور، ۱۹۸۷ به نقل از چمنی بالابیگلو، ۱۳۸۹: ۴۷).
۴- توانمندسازی سیاسی
توانایی نفوذ در تخصیص منابع یک سازمان یا جامعه از طریق ابزارهای رسمی یا غیررسمی است و به عنوان رایج‌ترین راه رسیدن به اقدام و تشریک مساعی با دیگران جهت اثرگذاری بر شرایط اجتماعی ضروری است. توانمندسازی سیاسی نیازمند تداوم پیشرفتهای قانونی و سیاسی محلی و شرکت و تلاش برای اثرگذاری این فرایند از طریق حمایت می‌باشد. توانمندسازی سیاسی شامل سواد سیاسی، مشارکت در گروه های سیاسی، سازماندهی سیاسی، تأثیرگذاری بر ساخت سیاسی، مشارکت در فرآیندهای سیاسی بین‌المللی، مشارکت در فرآیندهای گردهمایی سازمان ملل می‌شود.
۵- توانمندسازی فرهنگی
تأثیر بر تربیت سمبولیک، قدرت واضح فرهنگی، حفظ یا توسعه فرهنگ کودکان، تبلیغات دوستدار کودکان، موفقیت در سیستم های تعیین شده توسط مذهب.
۶- توانمندسازی اقتصادی
شامل همه فرآیندها از تضمین زنده ماندن تا ثبوت بخشیدن به استقلال کودکان و از دستیابی به نیازهای ضروری در سطح فردی تا تأمین زندگی گروهی می‌شود. این بخش همچنین کار با دستمزد و بدون دستمزد کودکان تا اقتصاد بازار و خانواده به عنوان یک سیستم اقتصادی خرد تا هدف تأثیرگذاری کودکان بر ساختارهای کلان را در بر می‌گیرد.
سواد اقتصادی، مالکیت و روش های تولید، درآمد و کنترل مالی، کاهش وابستگی و خطرها و فشارها، فرصتهایی برای تأثیرگذاری بر خط مشی اقتصادی و تولید و برنامه‌ریزی(Wichterich & Rodenberg,1999: 43).
۲-۷-۴ توانمندسازی کودکان خیابانی با حمایت سازمانهای مردم نهاد
معمولاً توانمندسازی واژه‌ای است که در بحث‌های مربوط به توانمندسازی فقرا و افراد محروم یک کشور بکار می‌رود و ازنظر علوم اجتماعی، راهبردی برای اصلاح جامعه‌ی قطبی شدۀ افراطی است. توانمندسازی در مورد گروه‌هایی از جامعه است که در آن، امتیازات، به ضرر یک گروه بزرگ و به نفع یک گروه کوچک اختصاص یافته است (کنیلا، ۱۳۸۳: ۱).
تئوری توانمندسازی به عنوان یک رویکرد نهادی و عمل برنامه‌ریزی، به طور گسترده‌ای در ادبیات کودکان خیابانی مستند نشده است. نظریه توانمندسازی تنها به‌دنبال علل اولیه، دوم، سوم و چهارم از زندگی کودکان در خیابان نیست زیرا این نظریه نه تنها در پی پاسخگویی به نیازهای روزمره افراد بلکه به بازسازی روابط اجتماعی در سطح شهری، ملّی و جهانی نیز می‌پردازد. در پرداختن به نیازهای فوری و تسهیل تحول ساختاری، الگوی توانمندسازی به کودکانی که در خیابان حضور دارند و به کسانی که ساکن در خیابان هستند برای ورود مجدد به جامعه مدنی کمک می‌کند (Rocha 1997: 30).
برای شناخت بیشتر از کاربرد توانمندسازی برای کودکان خیابانی، ابتدا باید به توضیح الگوی توانمندسازی زنان فقیر پرداخت. الگوی توانمندسازی با موفقیت در مورد زنان فقیر در کشورهای در حال توسعه که در حال تلاش برای غلبه بر بی‌عدالتی‌های اجتماعی، سیاسی و اقتصادی هستند بکار می‌رود.
در نظریه توانمندسازی برای زنان به دو نوع نیاز پرداخته شده است: نیازهای عملی و نیازهای استراتژیک. نیازهای استراتژیک به عنوان نیاز به تحول ساختاری جامعه، به حذف زنان از موقعیت اجتماعی تابع خود و درک آن است، در حالی که نیازهای عملی، نیازهای فوری روزانه مانند نیاز به مسکن، غذا، پوشاک، بهداشت و درمان و… است. موزر[۴۶] استدلال می‌کند که رویکردهای سیاست توانمندسازی «به دنبال رسیدن به جنسیت استراتژیک به طور غیرمستقیم از طریق نیازهای جنسیتی عملی است. از نیازهای عملی جنسیتی به عنوان پایه‌ای برای ساخت یک پایگاه پشتیبانی امن و یک ابزار که از طریق آن به نیازهای استراتژیک می‌توان رسید، استفاده می‌شود» (Moser 1993: 77).
رولاند بیان می‌کند که تمایز بین نیازهای عملی و استراتژیک از تغییرات اساسی مورد نیاز برای مقابله با تبعیض‌های جنسیتی است (Rowland 1997: 7). رویکرد توانمندسازی به همین ترتیب می تواند برای کودکان خیابانی که نیازهای فوری و استراتژیک دارند مورد استفاده قرار گیرد. سازمانها باید به بهبود روشن در شرایط زندگی و معیشت کودک خیابانی و تلاش برای اصلاح عدم تعادل‌های موجود در قدرت اجتماعی، اقتصادی و سیاسی با تسهیل تحول ساختاری بپردازند (Friedmann 1992: 97).
نردبان توانمندسازی روچا می‌تواند ساده‌ترین مدل در روشن کردن این موضوع باشد چرا که او به هر دو بُعد نیازهای عملی و استراتژیک در کار خود می‌پردازد. نردبان توانمندسازی او مفیدترین ابزار برای اعمال سیاست‌های توانمندسازی کودکان خیابانی است. توانمندسازی فردی مربوط به کودک خیابانی می‌تواند از طریق ارائه خدمات محلی و درمان فردی عمل کند. این خدمات ممکن است شامل موارد زیر باشد: مسکن، غذا و ارائه لباس، مراقبت‌های پزشکی، درمان و آموزش مهارت‌ها. این خدمات محلی شامل بهبود شرایط زندگی خود، افزایش مهارت‌های مقابله‌ای و ترکیب کردن با اعتماد به نفس و حس کنترل بر خود است. سیاست‌های توانمندسازی در این سطح، رسیدگی به نیازهای ساختاری کودکان خیابانی نیست، امّا قطعا رسیدگی به فوری‌ترین نیازهای عملی کودکان خیابانی را در بر می‌گیرد (Nelson 1995: 77).
توانمندسازی فردی کودکان خیابانی این است که آنها را دوباره وارد محیط خانواده کرد که در نتیجۀ آن، نیاز مجدد به یکپارچه‌سازی خانواده برای خانواده‌های کودکان خیابانی می‌باشد. این امر در بسیاری از موارد نیازمند بازسازی روابط خانواده است. به این منظور برای بهبود ساختار اجتماعی قدرت درخانواده، همه افراد خانواده نیاز به تأمین نیازهای عملی و در اغلب موارد، درمان مداوم برای جلوگیری از الگوهای سوء‌استفاده دارند. اگر کودک خیابانی را نمی‌توان دوباره در ساختار خانواده یکپارچه کرد اما نباید دوباره در خیابانها رها شوند، سازمان ها می توانند جایگزین خانواده ها شوند که به عنوان نمونه‌ای کوچک از جامعه هستند. زندگی در این خانواده‌ها، کودکان خیابانی را می‌تواند برای ارتباط با دیگران و تبدیل شدن به انسانهای موثر در یک محیط اجتماعی که نیاز به مذاکره، خود رأیی و مشارکت در فرایند تصمیم‌گیری دارند توانمند کند. این کار آنها را تبدیل به انسانهای اجتماعی و با تجربه برای عمل کردن و تطبیق با محیط خارجی می‌کند (Nelson 1995: 78). سازمانهای مردم نهاد می‌توانند با اقداماتی که تحت عنوان عوامل خارجی انجام می‌دهند، کودکان خیابانی را تحریک و تشجیع کنند و باعث حرکت آنها در جهت اقدامات مناسب شوند (Friedmann 1992: 144).
سازمانهای مردم نهاد می‌توانند کودکان خیابانی را به عنوان یک واحد جمعی برای تغییر روابط اجتماعی، سیاسی و اقتصادی درجامعه توانمند کنند. آنها می‌توانند به ایفای نقشی فعال‌تر در فرایند توانمندسازی اجتماعی و سیاسی به عنوان “پدر و مادر” و یا حداقل یک مدافع برای کودک بپردازند. سازمان باید به طور فعال به مخالفت با رفتار دولت برای مقابله با کودکان بپردازد و در همان زمان نقش واسطه بین دولت و جامعه کودکان خیابانی را بازی کنند (Nelson 1995: 79). سازمانها باید به جلوگیری از ارائه خدمات به کودکان خیابانی به عنوان گیرندگان منفعل کمک کنند و باید به آنها کمک کنند تا به جای تماشاچی بودن، به عوامل فعال در فرایند توسعه جامعه تبدیل شوند. سازمان بیشتر باید حسی از همبستگی جمعی در میان کودکان خیابانی به منظور آماده‌سازی آنها به عنوان یک نهاد سازمان یافته که قادر به اعتراض و تغییر وضعیت خود باشند پرورش دهند(Nelson 1995: 80).
اگر NGO ها و CBO ها رویکرد توانمندسازی را در این سطوح مختلف اعمال کنند، آنها نمی‌خواهند که فقط در جهت پاسخگویی به نیازهای عملی و استراتژیک کودکان خیابانی بپردازند بلکه آنها در جهت از بین بردن علل اول و دوم و سوم و چهارم از پدیده کودک خیابانی نیز کار می‌کنند. دلیل آن این است که رویکرد توانمندسازی نیازمند تحول مردم و “اصلاح عدم توازن موجود قدرت اجتماعی، اقتصادی و سیاسی است”Friedmann 1992: 144)).
به طور کلی می‌توان این‌گونه نتیجه‌گیری کرد که: اگرچه زبان توانمندسازی هنوز در شبکه ای از سازمانها و سازمان‌های مرتبط با کودکان خیابانی در سراسر جهان بکار برده نشده است ولی سازمانها در صورتی که مایل به کاهش جریان انتقال کودکان خیابانی به خیابان و بهبود زندگی آنها هستند باید توانمندسازی را در سیاستها و برنامه‌های خود بکار ببرند که این خود باعث می‌شود که این سازمانها به موفقیت بیشتری در رفع نیازهای عملی و استراتژیک کودکان خیابانی از کسانی که موفق به اتخاذ اصول توانمندسازی نمی‌شوند توفیق یابند.
۲-۷-۵ مزایای توانمندسازی برای سازمانهای مردم نهاد کودکان خیابانی
الگوی توانمندسازی بزرگترین قدرت خود را در شناختن درست ماهیت پیچیده و علل فقر و حاشیه‌نشینی اجتماعی برای ارائه در خود نهفته دارد. با توجه به ماهیت کلی آن، الگوی توانمندسازی لایه‌های متعدد علّت‌های دخیل در مشکلات اجتماعی و اقتصادی مانند افزایش تعداد کودکان خیابانی می‌پردازد. بسیاری (هر چند نه همه آنها) از سیاستگذاران و برنامه‌ریزان جریان رفاه اجتماعی و مدل‌های توسعه جامعه می‌تواند مدل توانمندسازی را بکار ببرند. این نظریه بسیاری از نمونه‌های رفاه اجتماعی و برنامه‌های توسعه جامعه و پاسخ به یک نیاز خاص محلی و به طور مستقیم بهبود شرایط زندگی و امرار معاش از افراد ضعیف را شامل می‌شود Friedmann 1992: 158)).
مدل توانمندسازی، پروژه‌های کوچک[۴۷] را به دیدگاه خود جذب می‌کند، امّا از این گام هم فراتر می‌رود و پروژه “بلند[۴۸] مقیاس” که رفاه اجتماعی یا توسعه جامعه‌ای را به همراه می آورد هم شامل می‌شود و شبکه خود را با سازمان‌های غیردولتی، CBO ها و دولتها گسترش می‌دهد و پیوندی بین آنها برای تأمین نیازهای کودکان خیابانی و در عین حال رفع مشکلات کودکان خیابانی بوجود می‌آورد. از آنجا که الگوی توانمندسازی بسیار انعطاف‌پذیر و سیاست‌ها یا برنامه‌های خاص را تجویز نمی‌کند، می‌توان آن را به راحتی به محیط‌های مختلف و برنامه‌های موجود وفق داد و آن را در مورد هر سازمان مردم نهاد کودکان خیابانی، با توجه به شرایط‌ محیطی و اجتماعی ارائه کرد. مدل توانمندسازی می‌تواند در سازماندهی اقدامات برنامه‌ریزی‌های اجتماعی و در ارزیابی مداخلات موجود برای این کودکان بکار برده شود.
نظریه توانمندسازی همچنین می‌تواند به عنوان پایه و اساس و یا چارچوبی برای آن دسته از سازمانهای غیر دولتی و یا CBO ها که هنوز شکل نگرفته‌اند و یا به‌صورتی پایدار و محکم برقرار می‌باشند عمل کند همچنین NGO ها و CBO ها به عنوان “حرفه‌ای” و “کارشناسان” می‌‎توانند، توانمندسازی جمعیت هدف خود را با ارائه دانش، اطلاعات و مهارت‌های لازم به مراجعان خود انجام دهند. همچنین سازمانها می‌توانند افراد جامعه را از طریق عمل بر روی توانمندسازی جامعه از طریق تسهیل انتقال آن توسط نیروهای خارجی، به یک موضوع که قادر به اقدام باشد توانمند کنند (Rocha 1997: 38).
۲-۸ مبانی نظری تحقیق
پدیده کودکان خیابانی یکی از آسیب‌ها و مسائلی است که نمی‌توان برای تشریح آن از یک یا چند نظریه خاص استفاده کرد. با توجه به اینکه اکثر نظریات به عوامل پیدایش کودکان خیابانی و عوامل خانوادگی و اجتماعی کودکان خیابانی پرداخته شده و نظریات محدودی در زمینه توانمندسازی کودکان خیابانی وجود دارد، در این تحقیق سعی شده است به ذکر نظریاتی پرداخته شود که ارتباط بیشتری با موضوع پژوهش دارد. نظریه‌هایی که برای این پژوهش انتخاب شده است در قالب دو دسته، تئوری منابع بلود و ولف و نظریه‌های توانمندسازی روچا، فریدمن، رولاند، آلسوپ و هینسون و نایلا کبیر است.
۲-۸-۱ تئوری منابع
در تئوری‌های توانمندسازی در مددکاری اجتماعی فرض را بر این می‌گیرند که منشأ توانمندسازی، قدرت است، اصولاً صاحبان قدرت به افراد ضعیف قدرت نمی‌دهند و خود افراد ضعیف باید قدرت را به دست بیاورند. هدف توانمندسازی، گرفتن قدرت از دیگران و دادن آن به مراجعان به منظور داشتن کنترل دائمی بر امور زندگیشان می‌باشد، فرض فعالیت توانمندسازی این است که مددکاران اجتماعی قدرتشان را در طی یک دوره زمانی به مراجعان واگذار می‌کنند تا به او کمک نمایند از طریق بدست آوردن کنترل بر زندگیشان، به طور دائم قدرت بدست آورد، مددکاران اجتماعی برای انجام این کار نیاز به منابع دارند (مالکوم پین، ۱۳۹۱: ۵۴۷). بلود و ولف از معروفترین افرادی هستند که در رابطه با قدرت و منابع اظهارنظر کرده‌اند که هرچند نظر آنها در زمینه قدرت در روابط خانوادگی بیان شده است ولی می‌توان از آن در رابطه با توانمندسازی کودکان خیابانی بهره برد. بلود و ولف یک رابطه آشکار بین قدرت و منابع در خانواده را در نظر می‌گیرد و قدرت را به عنوان توانایی بالقوه یک عضو برای نفوذ و تسلط بر رفتار دیگری تعریف می‌کند. فرض اصلی در نظریه منابع آنها این است که فرد منابع و امکاناتی در اختیار دارد که جهت رسیدن به اهداف، خواسته‌ها و علایقش مهم است و می‌تواند بر روی دیگرانی که اهداف، نیازها و خواسته‌های مشابه‌ای دارند اثر بگذارند و در برابر اهداف و خواسته‌های دیگرانی که چنین منابعی را در اختیار ندارند مانع ایجاد کنند، که می توان آن را نوعی اعمال قدرت دانست. از آنجایی که منبع به عنوان هر چیزی است که یک عضو را قادر می‌سازد که نیازها و اهداف دیگر اعضای خانواده را تأمین کند. بنابراین میزان قدرت در یک خانواده به یک همسر امکان می‌دهد که منابع بیشتری را بدست آورد. در خانواده هم اهداف، نیازها و خواسته‌های متعددی برای زن و شوهر وجود دارد که هر یک به تناسب میزان منابع در اختیار می‌تواند آنها را تحقق بخشند. میزان قدرت در خانواده‌های پدرسالار و در تمام خانواده‌ها بوسیله مقایسه میزان منابع و شرایط زندگی آنها مشخص می‌شود، به عبارتی بین منابع در دسترس زوجین و میزان قدرت در جامعه رابطه وجود دارد (بلود و ولف، ۱۹۶۰: ۲۹).
به نظر بلود و ولف منابع شامل توانایی کسب درآمد، تحصیلات و پرستیژ شغلی می‌باشد که همگی وابسته به دنیای اقتصادی بیرون خانه است. جایی که مردان برتری بیشتری نسبت به زنان دارند البته منابع غیراقتصادی هم مثل مشارکت، حمایت عاطفی و مهارتهای اجتماعی در قدرت نقش دارند که بیشتر به زنان مربوط است(آدامز و لینز، ۱۳۸۳: ۱۵۴ به نقل از چمنی بالا بیگو، ۱۳۸۹). همچنین بلود و ولف معتقدند که خانواده‌هایی که دارای اعضای بیشتری هستند و گسترده‌تر می‌باشند، عموماً سنتی‌تر، سختگیرتر و در اعمال قدرت تنبیهی‌تر عمل می‌کنند. بلود ریشه آنرا در منابع کمیاب جستجو می‌کند و معتقد است خانواده‌هایی که اعضای کمتری دارند شیوه اعمال قدرت آنها دموکراتیک‌تر است (بلود و ولف، ۱۹۶۶: ۳۹۸).
بنظر نگارنده کودکانی که در خانواده‌های پرجمعیت هستند و شیوه اعمال قدرت در آنها مستبدانه است در دستیابی به منابع دچار مشکل هستند لذا برای کسب قدرت و دستیابی به منابع به خیابان روی می‌آورند و در ابتدا تنها به صورت محدودی در خیابان می‌مانند و دوباره به خانواده برمی‌گردند و با گذشت زمان که با افراد بیشتری در خیابان آشنا می‌شوند و به منابع دسترسی می‌یابند، از آنجایی که ارتباطشان با خانواده نیز محدود است، خانه را بتدریج ترک و به کودکان خیابانی می‌پیوندند. کودکانی که در ابتدا می‌شد با آموزش شیوه‌های فرزندپروری دموکراتیک به خانواده‌ها از خیابانی شدن آنها جلوگیری کرد. بعضی از این کودکان بتدریج جای پدر و مادر را در کنترل منابع بدست می‌گیرند و روابط و نقش‌ها در خانواده دگرگون می‌شود ولی از آنجایی که از بسیاری از حقوق خود مانند آموزش، بهداشت، تفریح و… محروم می‌شوند این سوال مطرح است که تا چه حد دستیابی به بعضی منابع (مانند درآمد) و عدم دستیابی به منابع دیگر(مانند آموزش، بهداشت، تفریح، عدم مشارکت در فعالیت‌های اجتماعی، حمایت عاطفی و مهارت‌های اجتماعی) در فرایند دستیابی به قدرت این کودکان تأثیر دارد و می‌تواند آنها را توانمند کند و تا چه حد سازمانهای مردم نهاد می‌توانند با کمک به در دسترس قرار دادن منابع، به آنها در جهت توانمندسازی کمک کنند. السون و کرامول معتقدند که نظریه منبع با تأکید بر سه فرض عمده می‌کوشد تا به شناخت پدیده‌های اجتماعی دست یابد: ۱- هرانسانی به طور مستمر می‌کوشد تا نیازهای خود را برآورده سازد. ۲- بسیاری از نیازهای انسانی با کنش متقابل برآورده می‌شوند. ۳- طی این کنش متقابل مبادله دائمی منابعی انجام می‌شود که در برآورده ساختن احتیاجات فرد و دستیابی به اهداف نقش موثری را ایفا می‌کنند (قندهاری، ۱۳۸۲: ۲۲ به نقل از چمنی بالابیگو، ۱۳۸۹: ۶۳).

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...