۲-۷-۴٫ پاسخ هارمان به اشکال عدم لحاظ تجارب ادراکی در توجیه
حال پس از این مقدمات به اشکال مذکور بر گردیم، باید بگوییم که از منظر هارمان، این اشکال وارد نیست؛ چرا که ایشان می­گوید ما اصلاً مقدمه دوم استدلال شما را قبول نداریم، از آنجا که اصلاً باور تجربی ما تحت و بوسیله­ی همین شواهد و داده ­های حسی ایجاد می­ شود، معنا ندارد که دیگر بخواهد باور با شواهد تجربی تعارض داشته باشد، تجارب حسی از منظر هارمان، سبب ایجاد باور می­گردند. هارمان می­گوید آنچه ما بر آن تأکید داریم این است که این شواهد تجربی سبب توجیه باور ادارکی نمی­شوند و حتی همین باورهای ادراکی مستقیم نیز مبتنی بر استنتاج هستند. به نظر ایشان، مبناگرایان خیال کرده ­اند، وقتی ما انسجام گرایان، می­گوییم توجیه یک باور منوط به باورهای دیگر می­باشد، این سبب عدم لحاظ تجارب ادراکی است، اما توجه نکرده ­اند که ما منکر لحاظ تجارب ادراکی نیستیم؛ چرا که به نظر ما اگر این تجارب حسی نبودند باورهای ادراکی نیز نبودند. فقط تمام ادعای ما این است که توجیه این باورهای ادراکی منوط به باورهای دیگر است. به نظر هارمان ما به وسیله باورهای دیگرمان، در پرتو تبیین دست به استنتاج می­زنیم و باورهای خویش را موجه می­کنیم. در ذیل با ایراد عبارات خود هارمان، به این پاسخ او وضوح بیشتری می­بخشیم.
هارمان خود به نحو ضمنی ملتفت به این اشکال بوده است، از این رو صریحاً می­گوید: « معرفت ادراکی مستقیم[۲۷۵] ، مبتنی بر استنتاج است، اما صرفاً استنتاج از باورهای پیشین نیست؛ چرا که در این صورت ارتباط با ادراک برقرار نمی­ شود. ادارک باید داده ­ها را برای ما مهیا کند که خود آن داده ­ها نتیجه استنتاج نیستند، اما آنها موجبات استنتاج که بر آن معرفت ادراکی، مبتنی می­ شود، را فراهم می­آورند. [ تأکید از نگارنده می­باشد]» ( ۱۹۷۳, p 184) هارمان می­گوید این داده ­ها تحریکات حسی[۲۷۶] اند. این تحریکات حسی به نظر هارمان سبب می­شوند که ما به نظام باورها و اطلاعاتی که داریم، ورودی­هایی اضافه کنیم. (ibid, p 185 ) سپس هارمان با توجه به این سه نکته مذکور که معرفت ادارکی نیاز به داده در مرتبه نخست و استنتاج در مرتبه بعد دارد و با لحاظ اینکه داده همان تحریک حسی است، می­گوید: « معرفت ادارکی مبتنی بر استنتاج از تحریکات حسی است.» (ibid ) هارمان در توضیح این مطلب می­گوید این تحریکات حسی برای مدرِک داده ­های استنتاجش را فراهم می ­آورد. البته هم چنان که خود هارمان تذکر می­دهد خود همین تحریکات حسی، داده هستند. ایشان می­گوید این تحریکات حسی برای مدرِک صورت­ها و انطباعات غیر زبانی را فراهم می­ کنند که از سنخ مفاهیم نیستند. (ibid, p 185-186 ) مراد ایشان از این صور غیر زبانی همان احساسات و انطباعاتی است که ما از خارج و محیط اطراف خودمان دریافت می­کنیم. از نظر هارمان این داده ­ها نظیر داده ­های ورودی به رایانه می­باشند که فی نفسه این داده ­ها بار معرفتی ندارند، بلکه رایانه به وسیله این داده ­ها اطلاعات را پردازش می­ کند و با توجه به اطلاعاتی که از قبل نیز به آن داده شده است، دست به استنتاج به وسیله آنها می­زند. از منظر هارمان انسان نیز مانند رایانه است، لذا همان گونه که رایانه دست به استنتاج بر اساس داده ­ها می­زند، انسان نیز به وسیله داده ­های ادراکی دست به استنتاج می­زند و مانند رایانه صرفاً آن صوری که دریافت کرده است، و داده­هایی که از قبل برایش مهیا بوده ­اند، زمینه عمل استنتاج را برایش فراهم می­ کنند. ( ibid, p 176-177; 183; 186)

(( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))

با توجه به این نکات از منظر هارمان دیگر فرض مستشکل از این قرار که امکان دارد باورهای ادراکی ما با شواهد ما در تعارض باشند، معنا ندارد؛ چرا که معرفت ادراکی ما برگرفته از همین داده ­ها است، از این رو فرض تعارض باور با تجارب ادراکی ما معنا ندارد. از این رو که همین تجارب هستند که منجر به پیدایش این باور شده ­اند. به عبارت دیگر همچنانکه در فوق تبیین کردیم، به نظر هارمان این تجارب مقدمه حصول باور می­باشند اما توجیه بر اساس باورها و با توجه به استنتاج انجام می­ شود. این مطلب را در قالب مثال ایشان توضیح می­دهیم. هارمان می­گوید وقتی شما جونز را در اتاق می­بینید، نوری که برخورد به چشم­های شما می­ کند ، عصب شبکیه شما را تحریک می­ کند و این تحریک منجر به شروع فرآیندی می­ شود که در نتیجه آن این باور که جونز در خانه است، برای ما حاصل می­ شود. (ibid, p 179) همچنانکه در این مثال دیدیم تجربه دیداری سبب حصول این باور گشت.
پس با توجه به پاسخی که هارمان داد، فرض تعارض باور با تجارب و شواهد ادراکی معنا ندارد، از این رو مقدمه دوم استدلال از منظر ایشان کاذب است. آنچه هارمان دست بر آن می­ گذارد این می­باشد که فقط ما نباید مثل مبناگرایان فکر کنیم که نفس همین احساس است که سبب توجیه باور ادراکی ما می­ شود، بلکه فقط حصول باور به دست آن می­باشد و آنچه سبب توجیه باور می­باشد، استنتاج است.
با توجه به مدعای ایشان که آنچه در توجیه این باورهای ادراکی مدخلیت دارد، استنتاج است. معرفت­های ادراکی که ما داریم از طریق استنتاج موجه می­شوند آن هم از رهگذر بهترین تبیینی که برای این داده ­های ادراکی و انطباعاتی که برای ما حاصل شده است، با توجه به باورهای دیگرمان وجود دارد. پس به نظر هارمان شناسا به بهترین تبیینی که راجع به نحوه ظهور اشیاء بر خودش یعنی همین انطباعات وجود دارد، دست می­زند و این کار وی منجر به معرفت ادراکی او می­گردد. پس ایشان در این نظریه خویش نه تنها تجارب ادراکی را نادیده نمی­گیرد بلکه به نظر وی باید برای توجیه حتماً تجارب دیگر را که در قالب باورهای دیگر نیز ریخته شده ­اند، مورد توجه قرار داد. هارمان می­گوید هرچند وقتی شما جونز وارد اتاقتان می­ شود و شما او را می­بینید، می­گویید روشن است که ما نیازی برای استنتاج بر این باورمان که او در اتاقمان می­باشد، نداریم؛ چرا که مستقیماً او را داریم می­بینیم. اما با وجود این، اینجا نیز معرفت شما مبتنی بر ادراک است؛ چرا که صرف دیدن مجوز حصول باور به اینکه او وارد اتاق شده است، نیست؛ چرا که باور باید موجه و معقول باشد و تنها وقتی معقول است که مبتنی بر استنتاج باشد. این استنتاج « با توجه به باورهای پیش­زمینه[۲۷۷]­ای شما به همراه اطلاعاتی که در باب چگونگی ظهور اشیاء بر شما وجود دارد.» (ibid, p 173 ) انجام می­ شود. باورهای دیگر و انتظارات و چشم­ داشت­های قبلی شناسا در نحوه استنتاج وی تأثیر دارد؛ مثلاً اگر کسی به ما بگوید اسمیت تغییر قیافه داده است و خود را شبیه جونز درآورده است، آن وقت توجه ما به این مطلب، در نحوه استنتاج ما از انطباع دیدن صورت جونز برای باور بر وجود جونز تأثیر می­ گذارد. پیش فرضها و چشم داشت­های ما در نحوه استنتاج از انطباعاتمان تأثیر می­گذارند. اگر فی المثل چشم داشت خاصی نداشته باشیم صرف همین چگونگی ظهور اشیاء منجر به استنتاج باور به نحو خودکار با توجه به باورهای قبلی ما می­شوند اما اگر اطلاعات و باورهای قبلی ما به این انطباع مربوط باشند، آن وقت این استنتاج نیاز به توجه دارد. (ibid, p181-184 ) البته باید متذکر شویم که استنتاج از منظر هارمان فرآیندی آگاهانه نیست، این آگاهی تا حدی در قیاس موجود است، اما استنتاجات استقرایی مخصوصاً در ادراک حسی این گونه نیستند.[۲۷۸]
ایشان می­گوید همین توجه به استنتاجی بودن معرفت ادراکی است که پاسخ برخی خطاهای ما را می­دهد و مثلاً مشکل گتیه را حل می­ کند. از این رو در برخی موارد که ما در عین توجیه خویش خطا می­کنیم، بدین دلیل است که استنتاج ما مبتنی بر بهترین تبیینی بود که براساس شواهدمان داشتیم و بهترین تبیین، اگرچه بهترین توجیه را دراختیار ما می­ گذارد، اما توان دراختیار گذاشتن توجیه خطا ناپذیر را ندارد؛ مثلاً ما براساس اینکه می­بینیم شکلاتی رو به روی ما است، به این باور که شکلاتی روبه روی ما است می­رسیم؛ چرا که با توجه به باورهای دیگری که داریم و با توجه به این اطلاعاتم که شرایط عادی واقعیت خارجی منجر به ایجاد این انطباع در من می­ شود، به این باور می­رسم. اما در این مورد خاص مثال ما خطا کردم؛ چرا که تصویر شکلات در آینه منجر به ایجاد این انطباع در من شده بود و من متوجه این واقعیت نبودم. (ibid, p 173-174; 176 )
پس خلاصه هارمان تبیین کرد که در توجیه باورها نه فقط انسجام گرا، شواهد و تجارب ادراکی را نادیده نمی­گیرد، بلکه بر نقش خاص آن برای حصول باور تأکید می ورزد، اما آنچه که توجیه در پرتوی آن بدست می ­آید از ناحیه باورهای دیگر از رهگذر تبیینی که برآمده از استنتاج می­باشد، هست.
فصل پنجم: تحلیل و ارزیابی مشکل جدایی در نظریه­ های انسجام صدق و توجیه
۱-۵٫ مقدمه
اکنون پس از بیان تقریرهای مختلف مشکل جدایی، باید اشکالات و پاسخ­های مطرح شده به این اشکال را ارزیابی و تحلیل کنیم. این فصل، مهمترین فصل پایان نامه است. ابتدا محل دقیق نزاع و دامنه­ این مشکل را بررسی خواهیم کرد. سپس به تحلیل مشکل جدایی در نظریه­ های انسجام صدق و توجیه با توجه به اشکال و پاسخ­های مطرح شده در فصول قبل خواهیم پرداخت. البته در بررسی خویش به پیش فرض های این مشکل نیز پرداخته و آنها را تحلیل خواهیم نمود.
قبل از اینکه به ارزیابی و سنجش این مشکل در نظریه انسجام دست بزنیم، ذکر مطلبی لازم به نظر می­رسد. همان طور که می­دانیم نسبت به هر نظریه می­توان سه موضع را اتخاذ کرد: موضع انتقادی، موضع دفاعی یا موضع بی طرفی. سعی نگارنده در فصول قبلی پایان نامه بر این بود که تا حد امکان رویکردی بی طرف نسبت به ارائه دیدگاه­ های مختلف داشته باشد؛ چرا که به نظر تنها در این صورت هدف ایضاح دقیق مدعاهای طرفین و ارائه دقیق استدلال­های ایشان امکان­ پذیر خواهد بود. از این رو، در ارائه نظریات مختلف سعی نمودم همراهی و همدلی کامل را با ایشان نمایم و تا حد امکان نظریات طرفیق را به صورت کاملاً شفاف و دقیق بیان کنم. به نظر اگر با پیش فرض مثبت و یا منفی نسبت به نظریه­ای به بررسی آن بپردازیم، نمی­توانیم به تصویر دقیقی از آن دست یابیم.[۲۷۹] اما به اقتضای حقیقت طلبی نمی­ توان پس از طرح نظریات این بی طرفی را حفظ نمود. در این فصل بنابر آن است که به بررسی و سنجش مشکل جدایی در نظریه­ های انسجام صدق و توجیه بپردازیم و نظر خویش را نسبت به جوانب مختلف این نظریه بیان کنیم. البته نگارنده به هیچ روی ادعای صحت همه دیدگاه­ های خویش را – چه در نقد و یا تعدیل و یا ارائه دیدگاه جدید- ندارد. اما به هر روی در این فصل، نگارنده کوشش کرده است که در ارائه نظریات خویش تعهد به استدلال را حفظ کرده و ذره­ای از آن تخطی ننماید.
۲-۵٫ محل نزاع در مشکل جدایی
قبل از اینکه به بررسی و سنجش این مشکل دست بزنیم، باید در مرحله نخست محل نزاع را بررسی کنیم و در مرحله بعد دامنه­ بحث را مشخص کنیم. به نظر می­رسد نظریه انسجام صدق، در حقیقت نظریه­ای در باب توجیه است و به اشتباه نظریه­ای راجع به ماهیت صدق نیز دانسته شده است. این نظریه باید نظریه­ای در باب توجیه تلقی گردد و مشکل جدایی هم به تبع باید مشکلی راجع به نظریه انسجام توجیه تلقی گردد. می­توان در عین حفظ دلایلی که منجر به تغییر دیدگاه فیلسوفان از نظریه مطابقت به نظریه انسجام صدق گردید، شهود مطابقی از صدق را هم حفظ کرد و به نظریه انسجام صدق قائل نشد؛ به عبارت دیگر نمی ­توانند دلایل نسبتاً به حقی که منجر به ایجاد این نظریه شدند، اثبات دیدگاه نظریه انسجام صدق را نمایند؛ چرا که دلیل ایشان اخص از مدعایشان است. به نظر محل اصلی این نزاع از آن رو که این مشکل در حقیقت مربوط به نظریه انسجام توجیه ست، در نظریه انسجام توجیه است. در ذیل این ادعای خویش را مستدل می­سازیم.
به نظر می­رسد برای اینکه مشخص کنیم که آیا طرح بحث مشکل جدایی در بحث از ماهیت صدق، درست است یا نه، باید اولاً‌ اشاره کنیم که بحث در معنا و چیستی صدق، چگونه بحثی است و ما در نظریه صدق در پی چه چیزی می­باشیم. اگر بدانیم در ماهیت صدق بحث از چه چیزی می­ شود، علی القاعده مطلع خواهیم شد که باید چه مباحث و انتقاداتی حول و پیرامون آن شکل بگیرد.
واژه « صادق» همان طور که می­دانیم از دیدگاه منطقی محمولی است که موضوع آن حامل صدق نامیده می­ شود. لذا مراد شناسا از بیان اینکه امری صادق است، ‌اسناد و حمل محمول صادق بر این حامل صدق است. بنابراین « صادق است» یک محمول منطقی محسوب می­ شود که به موضوع و شناسه خود ویژگی را اسناد می­دهد. این ویژگی[۲۸۰] « صدق » است. فیلسوفان در نظریات مختلفی که راجع به صدق داده­اند، کوشیده­اند که مراد از این محمول صدق را روشن کرده و بیان کنند که مراد از این وصف وقتی گزاره به آن متصف می­گردد، چه است. البته روشن است که ایشان باید تحلیلی ارائه بدهند که تمام جملات خبری را در بر بگیرد.
پس از ذکر این مقدمه، می­گوییم به نظر می­رسد که طرح مشکل جدایی در نظریه انسجام صدق بجا نباشد؛ چرا که این نظریه در پی بدست دادن تبیینی از معنا و چیستی محمول صدق است. این نظریه درگیر این است که نظریه­ای را ارائه کند که در آن شروط صدق گزاره­ها بدست آید. اگر در این بین اشکالی مانند شبهه دروغگو مطرح شود، باید به حل آن همت بگمارد؛ از این رو که نفس نظریه صدق را تحت الشعاع قرار می­دهد اما مشکل جدایی غیر مرتبط با بحث معنا شناسی و چیستی محمول صدق در گزاره­ها است. نظریه صدق از آن رو که نظریه صدق است، عهده دار تبیین ارتباط با واقعیت نیست که بخواهد در این نظریه آن ارتباط گسسته شده باشد و در پی آن بگوییم این نظریه باید این مشکل را حل کند. قائلین به نظریه انسجام صدق، چون قائل به نظریه انسجام توجیه نیز بودند، وقتی این اشکال به نظریه انسجام صدق وارد گردید، ناآگاهانه ( و برخی آگاهانه) در صدد بر آمدند که احراز صدق این باورها را که مستشکل مدعی گسست آنها از واقعیت می­باشد، را نشان دهند. بیان نحوه احراز صدق باورها در حقیقت بحثی مربوط به توجیه است. پس این اشکال نیز در حقیقت مربوط به نظریه انسجام توجیه است اما نوعاً چنین تفکیکی در میان قائلین به نظریه انسجام صدق نگردیده است؛ چرا که ایشان از آن رو که هم در صدق و هم در توجیه انسجام گرا بودند، نیاز به این تفکیک نداشته­اند. به عبارت دیگر منطق دانان اصولاً به روابط میان قضایا و صور گوناگون استنتاج می­پردازند و منظور آنان از صدق بیشتر تعیین شرایط استنتاج های صوری و منطقی معتبر بوده و تعیین نسبت میان ذهن و عین خارج از وظایف دست اندرکاران منطق صورت است. لذا این اشکال باید متوجه نظریه انسجام توجیه باشد؛ چرا که توجیه، مسأله­ای معرفت شناسانه است و ناچاراً باید آن نسبت میان معرفت و متعلق اش را بیان کند. البته از آن جهت که طبق نوعی شهود مفهوم صدق همواره ما را در ارتباط با خارج نگاه می­دارد و تا امری در جهان خارج به گونه ­ای خاص نباشد، نمی­گوییم گزاره مربوط به آن صادق است[۲۸۱]، این نظریه باید این شهود ما در صدق را تبیین کند. به نظر می­رسد نظریه انسجام صدق،‌ این شهود را می ­تواند تبیین کند. انسجام گرا با بهره گرفتن از اینکه ما از باورهای خویش نمی­توانیم بیرون برویم، می ­تواند در نظریه خویش این شهود مطابقی را این گونه تبیین کند که این شهود ناشی از این است که ما وقتی می­گوییم گزاره صادق است، برخی باورهای خویش را خود واقعیت می­گماریم آنگاه شهوداً می­پنداریم که باورهای دیگر خود را به مصاف خود واقعیت که چیزی جز همین باورها نیست، برده­ایم در حالی که در اینجا نیز ما باوری را با باور یا تجربه دیگری مقایسه می­کنیم. پس این شهود در پی عدم دقت شناسا و ناشی از فهم عرفی است. در ذیل به تبیین این دیدگاه خواهم پرداخت. ایشان از رو که دیده­اند هر وقت باوری با سایر باورها در انسجام بود، ما آن باور را به وصف صدق متصف می­کنیم، خود صدق را نیز به انسجام تفسیر کردند.
به نظر نگارنده می­رسد که این سخن ایشان حداقل از دو جهت اشکال دارد:
جهت اول اینکه به نظر می­رسد که این چنین نیست که هر وقت باوری در انسجام با سایر باورها بود، متصف به وصف صدق شود. می­توان برخی از باورها را فرض کرد که صرف نظر از این رابطه باز ما آنها را به وصف صدق متصف می­کنیم و محمول « صدق» را بر آنها فرض می­کنیم. دو سنخ مثال نقض برای این سخن ایشان در ذیل بیان می­کنم.
در مثال نقض اول گزاره « اجتماع/ ارتفاع نقیضین محال است» را در نظر بگیرید؛ یعنی امتناع تناقض. فرض کنید که شناسا موضوع و محمول و نسبت میان این دو را توانسته تصور کند، آیا وی صرف نظر از هر چیز دیگری نمی­گوید که گزاره « اجتماع/ ارتفاع نقیضین محال است» صادق است؟ مسلم است که وی چنین عملی را انجام می­دهد و کمتر معرفت­شناسی منکر موجه بودن وی در تصدیق به این گزاره حتی بدون در نظرگرفتن باورهای دیگر شناسا می­گردد. شهوداً وی در این باورش مستقلاً موجه و صادق است.
ممکن است ایشان بگویند که توجیه و تصدیق به خود این گزاره نیز در گرو انسجام با سایر باورها است و سخن شما مصادره به مطلوب است. در پاسخ به ایشان می­گوییم که اگر بخواهید چنین سخنی بگویید به تناقض دچار می­شوید؛ چرا که از ایشان می­پرسیم، نفسِ خود انسجام با سایر باورها را چگونه تشخیص می­دهید؟ با توجه به اینکه حداقل چیزی که در نسبت انسجام، لازم می­دانید، سازگاری منطقی است، باید بگویید با سازگاری منطقی این باور با سایر باورها تشخیص می­دهیم. سپس می­گوییم سازگاری منطقی با عدم تناقض میان باورها محقق می­گردد و روشن است که استفاده از اصل امتناع تناقض یعنی تصدیق به گزاره­ای که در فوق ذکر کردیم. از این جهت که برای صدق و توجیه این گزاره بنابر نظریه خویش باید به انسجام این باور با سایر باورها متوسل شود و از طرف دیگر برای انسجام این باور با سایر باورها نیاز به پیش فرض گرفتنِ موجه و صادق بودن این گزاره دارد. پس در عین اینکه این گزاره – رتبتاً[۲۸۲]– موجه نیست، باید موجه باشد، پس باید هم موجه باشد و هم نباشد و این تناقض آشکار است. به نظر انسجام گرا مجبور است که صدق و توجیه این گزاره را به عنوان باوری پایه و پیش فرض بپذیرد.
برای فهم مثال نقض دوم، انسانی را فرض کنید که از ابتدای تولد در یک محفظه­ای محبوس و در کما به سر می­برد. وضعیت وی به گونه ­ای است که هیچ ادراکی ندارد. اما به یک باره پس از ۲۰ سال از حالت کما خارج می­گردد و در همین لحظه چشم وی به این محفظه در بسته و دستگاه­های پیرامونش می افتد. حال فرض کنیم که وی در همین لحظه و به صرف همین دیدن، باوری تشکیل دهد مبنی بر اینکه چیزی می­بیند[۲۸۳]. در اینجا وی را شهوداً را در این باورش موجه می­دانیم در حالی که بنابر فرض وی هیچ باور دیگری ندارد که بخواهد این باور با آن باورها در انسجام باشد و از این رو صدق و توجیه خویش را از انسجامی که با سایر باورها دارد، کسب کند.[۲۸۴]
جهت دوم اینکه به فرض ما قبول کنیم که یک باور وقتی صادق است که در انسجام با سایر باورها باشد. اما به فرض قبول چنین امری، لازمه­ی این سخن این نیست که ما صدق را به انسجام تفسیر کنیم؛ چرا که دلیل ایشان اخص از مدعا است؛ از این رو که می­توان این سخن را قبول کرد، اما به نظریه دیگری در صدق قائل شد. ایشان از آنجا که غیر از نظریه مطابقت نظریه صدق دیگری برایشان متصور نبود که با این سخن ایشان هماهنگ باشد، به اشتباه این نظریه را که در حقیقت نظریه­ای در باب توجیه است، نظریه­ای در باب صدق تلقی کردند در حالی که به نظر می­توان با نظریه­ای همچون حداقل گرایی در صدق به چنین هدفی دست یافت؛‌ چرا که به نظر نگارنده هرچند تبیینی که در فوق برای شهود مطابقی از منظر انسجام گرایان ذکر کردم، بهترین تبیینی است که به نظر می­توان برای این نظریه بیان کرد، اما حاصل این تفسیر دست برداشتن از این شهود در حقیقت است اما دست برداشتن از شهودهایمان در فلسفه صرفاً زمانی جایز است که آن با تحلیل فلسفی و استدلال­های ما در تعارض باشد. ایشان هرچند در اینکه ما از ذهن خویش نمی­توانیم بیرون برویم، برحق بودند، اما می­توانستد نظریه صدقی را قبول کنند که هم با این مطلب هماهنگ باشد و هم شهود مطابقی ما را در حقیقت و نه صرفاً از منظر شناسا حفظ کند. به نظر می­توان با نظریه حداقل گرایی در صدق ( “P” صادق است اگر و فقط اگرP )[285] هم دغدغه معرفت شناسانه و توجیه­ای را راجع به صدق حفظ کرد و هم شهود ما را از آن. به نظر می­رسد هیچ تلازم منطقی بین نظریه انسجام توجیه با نظریه انسجام صدق برقرار نیست بلکه به نظر نگارنده می­رسد که می­توان در صدق نظریه حداقل گرایی را برگزید اما در توجیه قائل به نظریه انسجام شد؛ بدین­گونه که فرد بنابر نظریه حداقل گرایی در صدق می ­تواند بگوید گزاره برف سپید است صادق است اگر و فقط اگر برف سپید است[۲۸۶] اما یگانه راه شناسا برای فهم صدق این گزاره را از راه توسل به نظریه انسجام توجیه بداند؛ بدین­گونه که اگر از منظر شناسا گزاره برف سپید است در انسجام با سایر باورهای وی بود، وی دلیل خوبی برای اینکه به صدق این گزاره باور کند دراختیار دارد. اما خودِ صدق، چیزی غیر از انسجام با باورها است. پس معنای محمول صدق یک چیز است و تصدیق به صدق گزاره و توجیه برآن چیز دیگری است.[۲۸۷]
نگارنده در این پایان نامه قصد دفاع از نظریه حداقل گرایی و یا نظریه انسجام صدق و توجیه را ندارد. تمام سخنی که نگارنده مدعی آن است این است که لازمه­ی منطقی قبول نظریه انسجام توجیه، حتماً نظریه انسجام صدق نیست، بلکه با نظریه حداقل گرایی در صدق نیز این سخن سازگار است.
پس اشکالاتی که به نظریه انسجام صدق در باب مشکل جدایی کرده ­اند، در حقیقت اشکال به این نظریه در توجیه است و چون در آن زمان هنوز تفکیک دقیقی میان نظریه انسجام صدق و نظریه انسجام توجیه صورت نگرفته بود، می­توانیم بگوییم نوع اشکالات در حقیقت به نظریه انسجام توجیه معطوف بوده است. پس محل نزاع در حقیقت معطوف به نظریه انسجام توجیه است و این اشکال باید بر آن وارد گردد. با توجه به مقدمات مذکور روشن گردید که تحلیل و ارزیابی­هایی که در رابطه با مشکل جدایی خواهم انجام داد، هم نسبت به مشکل جدایی در نظریه انسجام صدق، صادق است و هم نسبت به مشکل جدایی در نظریه انسجام توجیه.
۳-۵٫ دامنه مشکل جدایی
مشکل جدایی در نظریه انسجام صدق و توجیه را نوعاً در باورهای تجربی مطرح کرده ­اند. اما به نظر می­رسد دامنه­ این مشکل اعم از باورهای تجربی است. به نظر می­رسد مشکل جدایی – به معنای اعمی که مد نظر نگارنده در این پایان نامه است، در باورهای حاصل از چهار منبع معرفت یعنی ادراک حسی، حافظه، گواهی و درون نگری قابل طرح است و نظریه انسجام باید راهکاری ارائه دهد که مشکل جدایی را در تمام این موارد حل کند. برای اینکه این ادعا را موجه سازیم منابع گوناگون معرفت را بیان می­کنیم و نشان دهیم که مشکل جدایی در همه این منابع، غیر از باورهای حاصل از عقل امکان طرح دارد.
معرفت شناسان معاصر بر پنج منبع معرفتی اتفاق نظر دارند که عبارتند از : ادراک حسی، حافظه، درون نگری عقل و گواهی. این پنج منبع معرفتی از منظر معرفت شناسان تنها کانالهایی هستند که ما از طریق آنها با عالم واقع روبرو می­شویم و از طریق آنها معرفت و باورهای ما شکل می­گیرد. از منظر معرفت شناسان راه دیگری غیر از این منابع معرفت برای نقب زدن به عالم واقع وجود ندارد. شناسا از طریق استدلال به وسیله باورهایی که از طریق این منابع بر می­خیزند، به معرفت خود از واقعیت می افزاید. این پنج منبع را نام می­بریم،[۲۸۸] سپس ورود/ عدم ورود مشکل جدایی را در باورهای حاصل از این منابع نشان خواهیم داد.

    1. ادراک حسی: به طور کلی آنچه به هنگام آگاهی یافتن از عالم خارج، در نتیجه به کارگیری از حواس ظاهر ( بینایی، شنوایی، بویایی، چشایی، بساوایی) رخ می­دهد، ادراک حسی نامیده می­ شود. بسیار روشن است که محل نزاع ادراک حسی را در بر میگیرد و همگان بر آن اذعان دارند. روشن است که مشکل جدایی واقعیت با باور در مورد این منبع معرفتی مطرح می­گردد. گویا باور حسی که مفاد آن از طریق ادراک حسی حاصل شده است، توجیه و صدق آن از طریق ارتباط با عالم خارج محقق می­گردد اما این نظریه آنرا نادیده گرفته است.
    1. حافظه : حافظه نوعی توانایی ذهنی است که با آن می­توان اموری را به یاد داشت و یا به یاد آورد. باورهایی ما داریم که حافظه از مفاد آنها حافظه پشتیبانی می­ کند. به نظر مشکل جدایی در اینجا نیز امکان طرح دارد؛ چرا که طبق نظریه انسجام، صدق و توجیه باور منوط به انسجام آن با سایر باورها است اما به نظر می­رسد که باورهای مبتنی بر حافظه[۲۸۹]، صدق آنها وابسته بر حافظه باشد. حافظه توانایی ذهنی است که می ­تواند واقعیتِ باورهای مبتنی بر حافظه قلمداد شود. به نظر صدق و توجیه چنین باورهایی مبتنی بر این است که حافظه از مفاد آنها پشتیبانی کند، وقتی کسی از شناسا می­پرسد « نهار امروز چه خورده­ای؟» شناسا با بهره گرفتن از حافظه خود در صدد پاسخگویی به این سؤال بر می آید. صدق و توجیه باور شناسا به آنچه که امروز خورده است، مبتنی بر باورهای دیگر وی نیست، بلکه مبتنی بر حافظه اش است. واقعیت در باورهای مبتنی بر حافظه، نفس و خود حافظه است. این نظریه چون صدق و توجیه این باورها را صرفاً مبتنی بر باورهای دیگر کرده است، میان باورهای مبتنی بر حافظه و واقعیتشان ( حافظه ) جدایی افکنده است.
    1. درون نگری: آنچه به هنگام آگاهی یافتن از امور درونی و حالت­های ذهنی، در نتیجه به کارگیری از حواس باطن رخ می­دهد، درون نگری نامیده می­ شود. آنچه که مورد درون نگری واقع می­گردد، باید حالات روانی مانند امید، ترس یا حالات زیست شناختی مرتبط با حالات روانی مانند درک گرسنگی ، تشنگی باشد.[۲۹۰] به نظر در باورهایی که مبتنی بر درون نگری­اند، نیز اشکال جدایی با واقعیت امکان دارد؛ چرا که این نظریه صدق و توجیه این باورها را منوط به انسجام با باورهای دیگر می­داند، در حالی که مستشکل می ­تواند بگوید، صدق و توجیه این باورها مبتنی بر واقعیت خودشان که همان حالات ذهنی است، هست. در اینجا این نظریه میان این باورها با واقعیت شان جدایی افکنده است.
    1. گواهی[۲۹۱]: گواهی به طور کلی نوشته یا سخنی است که شخص دیگری را به باور و یا معرفت درباره گزاره­ای می­رساند. باورهایی نیز شناسا دارد که از طریق گواهی برای وی حاصل گردیده­اند. به نظر مشکل جدایی در گواهی نیز قابل طرح باشد. این ادعا را با مثالی تبیین می­کنم. فرض کنید فردی در زندان می­باشد و هیچ اطلاع و باوری راجع به بیرون زندان ندارد. نگهبان به درون سلول وی می ­آید و به او می­گوید « الان بیرون برف می­بارد.» در اینجا شناسا این باور را نه به خاطر رؤیت خودش بلکه به خاطر گواهی نگهبان بدست می ­آورد. به نظر انسجام گرا، صدق و توجیه این باور مبتنی بر گواهی، منوط به انسجام آن با سایر باورهای شناسا است. در اینجا مستشکل می ­تواند ادعا کند که صدق و توجیه این باور، مبتنی بر واقعیتِ گواهی است که عبارت از شهادت و سخن نگهبان به وی است و در این نظریه بین باور و واقعیت اش جدایی افتاده است.
    1. عقل: اگر بخواهیم اقسام مختلفی که ادعا کرده ­اند از چنین منبع معرفتی سرچشمه می­گیرند را یاد کنیم، از هدف اصلی خویش خارج می­شویم. لذا باورهای بدیهی[۲۹۲] که مهمترین نوع از باورهای مبتنی بر چنین منبع معرفتی­اند را ذکر می­کنیم. باورهای بدیهی باورهایی هستند که احراز صدق آنها تنها با به کارگیری عقل و در وضعیتی کاملاً مستقل از تجربه امکان­ پذیر است. مانند اینکه « هیچ مربعی مستطیل نیست.» ما با رجوع به خود، در می­یابیم که صدق این گزاره، واضح­تر این است که بتوان آن را انکار کرد. به نظر مشکل جدایی در باورهایی که از این منبع معرفتی سرچشمه می­گیرند، امکان طرح ندارد؛ چرا که این باورها اصلاً واقعیتی فراسوی خودشان برایشان وجود ندارد که بخواهد صدق و توجیه آنها وابسته به آن واقعیت باشد[۲۹۳] تا بگوییم این نظریه چون صدق و توجیه این گزاره­ها را به انسجام با باورهای دیگر می­داند، بین این باورها و واقعیتاتشان جدایی افکنده است.[۲۹۴]

پس دامنه­ نزاع در مشکل جدایی اعم­تر از آن چیزی است که ایشان این اشکال را در آن مطرح کرده ­اند. البته ایشان ناآگاهانه به این مطلب اذعان دارند؛[۲۹۵] شاید اهمیت باورهای تجربی سبب شده است که مشکل جدایی را در این باورها بیشتر مطمح نظر قرار دهند. به هر روی، به نظر می­رسد اگر مراد از واقعیت را به معنای اعم بگیریم – به نحوی که حالات ذهنی را هم شامل بشود- دامنه­ بحث به نحو جامع و مانع مشخص می­ شود و ارزیابی ما از این مشکل دقیق تر می­گردد.
۴-۵٫ ارزیابی مشکل جدایی در نظریه انسجام صدق و توجیه
۱-۴-۵٫ مقدمه
همان گونه که گفتیم ارزیابی این مشکل در نظریه صدق و انسجام تقریباً به یک نحو است. قبل از اینکه به بررسی تحلیل­هایی که مشخصاً بر نظریه انسجام توجیه وارد گردیده­اند بپردازیم، به بررسی این مشکل در نظریه انسجام صدق می­پردازیم. هرچند همان­ طور که گفتیم در حقیقت این مشکل نظریه انسجام توجیه است و از همین جهت تداخل در بررسی مسأله پیش خواهد آمد.
لازم است قبل از اینکه به بحث مشکل جدایی بپردازیم، به این پرسش پاسخ دهیم که آیا همه این اشکالاتی که ما به عنوان مشکل جدایی از آنان یاد کردیم، واقعاً از مشکل جدایی بر می­خیزند، یا نه؟[۲۹۶] با توجه به تحلیلی که در فصل مشکل جدایی صدق در اشکال­های مختلف بیان نمودیم، این مطلب مبرهن شد که همه اشکالاتِ مذکور مبتنی بر پیش فرض جدایی واقعیت با باور در نظریه انسجام صدق بودند. آنچنانکه در تقریر منطقی اشکالات نشان دادم، مشکل جدایی پیش فرض همه این اشکالات بود که گاهی صریحاً از عبارات مستشکل چنین امری قابل برداشت بود و گاهی هم با دقت در استدلال او، این پیش فرض برای منتج بودن اشکالش، ضروری بود. پس می­توان اشکالات متعدد مذکور را در زمره تقریرهای مشکل جدایی قرار داد. پس به نظر نگارنده، مشکل جدایی در نظریه انسجام صدق، به مثابه حد وسطی تلقی شد که مستشکلان از منظرهای گوناگون به آن نگریستند و از هر منظر، اشکالی خاص به انسجام گرایان وارد کردند. البته همان طور که در آن فصل اشاره کردم، مشکل نسبیت صدق را می­توان به نحوی تقریر کرد که مبتنی بر مشکل جدایی نباشد. پس صرف نظر از این اشکال، در تمامی اشکالات دیگر اگر ما مشکل جدایی در نظریه­ های انسجام را حل یا منحل کنیم، به تمامی آن اشکالات پاسخ گفته­ایم؛ چرا که با این عمل آن استدلالات را عقیم ساخته­ایم.
پس از ذکر این مطلب، می­گوییم که برای بررسی مشکل جدایی ناچاریم این مسأله را در قالب یکی از آن اشکالاتِ مذکور بررسی کنیم؛ چرا که اگر بخواهیم اشکال و پاسخهای مختلف را ارزیابی کنیم، منجر به تکرار بسیاری از اشکال و پاسخها هستیم. این عمل علاوه بر اینکه مطلوب نبوده، مورد نیاز هم نیست؛ چرا که وقتی تکلیف این اشکال در یکی از مهمترین تقریرهایش روشن گردید، می­توان با بهره گرفتن از مطالبی که در همان اشکال گفتیم در باب اشکال­های دیگر نیز دست به ارزیابی زد. از آنجا که به نظر اشکال تعیین از قویترین تقریرهایی است که در پرتوی مشکل جدایی به نظریه انسجام صدق وارد شده است، ما مهمترین پرسش و پاسخ­های مطرح شده به این اشکال را بررسی می­کنیم[۲۹۷] .
۲-۴-۵٫ بررسی مشکل جدایی نظریه انسجام در اشکال تعیین
به نظر نگارنده مشکل جدایی نمی­تواند در هیچ کدام از تقریرهای خویش، بخصوصه اشکالی بر نظریه انسجام صدق و توجیه تلقی گردد. اما به نظر می­رسد پاسخ­های انسجام گرایان به اشکال مذکور صحیح نیست. پس از ذکر نقد خویش به پاسخ انسجام گرایان در صدق و توجیه به این مسأله راه حل خویش را برای حل این مسأله بیان می­کنیم و نشان می­دهیم اشکال مذکور به نظریه­ های انسجام از این حیث که نظریه­ای در ساختار توجیه هستند، وارد نیست.
اشکال تعیین را راسل به نظریه انسجام وارد کرد. شاید تقریرهای دیگر مشکل جدایی حتی در نظریه انسجام توجیه، همه الهام گرفته از همین اشکال راسل باشند. اشکال راسل این بود که وی بیان کرد بدیهی است که برخی گزاره­ها کاذب هستند؛‌ چرا که واقعیت تجربی برخلاف آنها است. اما از آنجا که می­توان برای گزاره­های کاذب نیز نظامی فرض کرد که با آن منسجم باشند، انسجام گرا باید بگوید این گزاره­ها نیز صادق هستند.[۲۹۸] برای تبیین این اشکال دو امر متناقض راجع به واقعیت خارجی را در نظر گرفت که یکی از آنها واقعاً صادق و دیگری کاذب است. ایشان نشان داد که چون می­توان برای هر دوی این گزاره­های متناقض نظامی فرض کرد که این دو گزاره در آن منسجم باشند، انسجام گرا نمی­توانست بگوید که به چه ملاکی یکی از این گزارها کاذب است. از منظر راسل تنها راه این است که وی بگوید یکی از این دو گزاره چون با واقعیت خارجی مطابق و دمساز است، صادق است، اما انسجام گرایان نمی­توانستند چنین پاسخی بدهند.
انسجام گرایان پاسخ دادند که ما معتقد به اینکه صدق گزاره منوط به انسجام آن با هر مجموعه ­ای ولو خیالی هست، نیستیم بلکه به نظر ما باید گزاره­ها منسجم با باورهای مورد اعتقاد شناسا باشند و شناسا به گزاره صادق در اینجا معتقد است. ایشان مقدمه دوم راسل را چنان تفسیر کردند که شامل فقط گزاره­های واقعی بشود، نه فرضی و انتزاعی، از این رو پاسخ به ایشان را دادند.
واکر به این پاسخ اشکال کرد که اگر ملاک صرف انسجام باشد، نفس یک نظام نمی­تواند علت مشخص کردن یک مجموعه­ خاصی از گزاره­ها باشد؛ چرا که می­پرسیم این نظام خاص چه ویژگی داشت که سبب شد این گزاره­ای که صادق است، با آن منسجم باشد و گزاره­ی کاذب با آن منسجم نباشد؟ تنها راه این است که اعتراف کنید شروط صدق این گزاره در واقعیت خارجی نهفته است و چون مطابق با آن است، ما این گزاره را صادق تلقی می­کنیم؛ چرا که اگر بگویید علت صدق این باوری که در انسجام با سایر باورهای ما است، انسجام با سایر باورهای ما می­باشد؛ دچار تسلسل خواهید شد و به اشکال ما نمی­توانید پاسخ بدهید که چگونه بدون حساب واقعیت عینی با نظریه­ای همچون مطابقت، به این باور واقعی خویش می­رسید. برخی از معرفت شناسان با توجه به این مطلب اقرار کردند که با توجه به این اشکال راهی جز قبول نظریه مطابقت نداریم و انسجام معیاری است که از آن طریق می­توانیم این مطابقت را احراز کنیم.[۲۹۹]
یانگ به واکر پاسخ داد که ما می­توانیم بدون اینکه به شروط صدق عینی خارجی متوسل شویم، هم توجیه­ای بر صدق باور واقعی و طرد کردن نظام­های معین بدیل ارائه کنیم و هم به تسلسل دچار نشویم؛ چرا که می­توانیم بگوییم ولو اینکه واقعیت خارجی وجود داشته باشد اما شروط صدق گزاره­ها، شروطی­اند که در تحت آنها این گزاره­ها در انسجام با نظام معین در می­آیند که از زمره همین گزاره­ها، گزاره­های در باب اینکه کدام نظام، نظام معین است، هستند[۳۰۰]. ما بین واقعیات و شروط صدق آنها تمیز قائل می­شویم و با این کار اشکال تعیین به تقریر واکر، حل می­گردد؛ چرا که مغالطه ایشان این است که صدق نظریه مطابقت پیش فرض گرفتند. واکر بسیار موشکافانه فرض کرد که واقعیات عینی شروط صدق همه گزاره­ها هست و از آنجا که ما قبول می­کردیم یک واقعیت در باب آن نظامی که ما قبول کردیم، وجود دارد و آن علت صدق گزاره شده است؛ آنگاه به نظر می­رسید که ما چاره­ای جز قبول نظریه مطابقت نداریم و باید برای اثبات باور واقعی بودن آن متوسل به شروط صدق عینی بشویم؛ اما همچنانکه گفتیم، نظریه انسجام صدق می­گوید که واقعیات شروط صدق گزاره­ها نیستند. اما واکر می­گفت اگر شما نگویید علت صدق باور واقعیت خارجی است، به تسلسل برای بیان علت صدق و قبول این گزاره دچار می­گردید. یانگ در پاسخ به وی می­گوید این تسلسل محالی نیست و همه نظریات صدق به آن مبتلا هستند.[۳۰۱]
اما تحلیل یانگ در پاسخ به اینکه چرا این گزاره در این نظام معین و واقعی است و گزاره نقیض آن در نظامی­دیگر این گونه نیست، از این قرار است که تشخیص همه داوری­ها در باب صدق یا کذب گزارهایی که در انسجام با نظام معینی هستند: از نظرگاه و منظر یک نظام انجام می­گیرد یا نظام­های مختلف. از منظر یک نظرگاه، نظام­های دیگر چون حداقل یکی از گزاره­های آنها از منظر نظام وی صادق نیستند، اخذ نمی­گردند.[۳۰۲] اگر از منظر چند نظام بخواهیم در نظر بگیریم، می­گوییم که این فرض امکان ندارد؛ چرا که ما محصور نظام باورهای خویش هستیم و نمی­توانیم به کلی رها از نظام باورهای خویش شویم و لذا همیشه دارای یک نظام باور بوده­ایم و در پرتوی همان نظام در مورد صدق و کذب باورها و نظام­های دیگر دست به سنجش می­زنیم، لذا نمی­ شود چند نظامِ باورِ مختلف داشته باشیم و از منظر آنها نگاه کنیم؛ از این رو که باورهای نظامهای دیگر را یا سازگار با باورهای قبلی خود می­بینیم که آنرا اخذ می­کنیم و یا سازگار نمی­بینیم که آنها را طرد می­کنیم؛ او در تبیین این نکته از استعاره کشتی نویرات بهره برد. پس ما براحتی تعیین می­کنیم که چه نظامی، نظامِ معین است؛ چرا که به هرحال، یک نظام معین بیشتر نداریم و همان را اخذ می­کنیم و فرض دو نظام معینی که چنین گزاره­های متعارضی را بخواهند توجیه کنند، فرضی است که مصداق خارجی برای آن متصور نیست . پس ما می­توانیم بگوییم کدام گزاره صادق و کدام گزاره کاذب است و این عمل به وسیله نظام باورهای ما انجام می­گیرد.
۳-۴-۵٫ ارزیابی پاسخ انسجام گرایان
به نظر می­رسد اگرچه پاسخ یانگ به اشکال راسل، دقیق است اما اگر این پاسخ را تحلیل کنیم، به این نظر می­رسیم که یانگ پاسخی روان شناسانه به این اشکال داده است. تمام سخنی که یانگ می­گوید این است که ما باور به گزاره و نظام صادق داریم؛ از این رو که از منظر ما نظام­های منسجم دیگر ممکن نیست. اشکال ما این است که هیچ ضرورتی وجود ندارد که نظام باورهای شناسا باور صادق و از این رو نظام صادق را دربر بگیرد. در مثال راسل دو گزاره داشتیم: گزاره اول « اسقف استوبس به جرم قتل به دار آویخته شد.» گزاره دوم « اسقف استوبس در رختخوابش فوت کرد.» او گفت امکان اینکه دو نظام منسجم داشته باشیم که در هرکدام یکی از این­ها صادق باشد، وجود دارد. نهایت سخنی که پاسخ یانگ می­گوید، این است که امکان صدق یکی از این نظام­ها از منظر شناسا وجود دارد و از لحاظ روانی مردد بودن شناسا میان این دو امکان ندارد. ایشان خلط بین ضرورت روانی با ضرورت منطقی کرده است.
به نظر نگارنده اشکال اصلی به یانگ این است که وی هیچ دلیل منطق به درست نداد ت

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...