* دول: یازدهمین برج فلکی
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
توضیحات: نام این برج به عربی «دلو»، به لاتین «Aquarius»، و نشانۀ اختصاری آن «♒» می‌باشد. این برج فلکی، به صورت انسانی تصور شده است که در حال ریختن آب از یک دلو به سمت پایین است. صورت فلکی دلو برج یازدهم از دایرهالبروج است و مابین صورتهای جدی و حوت قرار دارد. در نجوم سنتی، ورود خورشید به این برج، برابر با آغاز ماه بهمن است. این برج در زبان سانسکریت kumbhá «کوزه، آبدان» (مونیرویلیامز، ۱۹۶۰: ۲۹۳) نامیده می‌شود.
ریشه شناسی: پژوهشگران در مورد ریشه شناسی این واژه نظری ندارند: فارسی میانه: Dōl (مکنزی، ۱۳۷۳: ۶۵؛ بهار، ۱۳۴۵: ۳۹۱)؛ فارسی نو در متون ترفانی: dalū [dlw] (دوبلوا، ۲۰۰۶: ۱۰۳)؛ فارسی نو: دول = صورت فلکی آبکش، آبریز؛ معادل انگلیسی: Water-carrier، Aquarius از لاتین؛ معادل عربی: دلو، ساکب‌الماء.

Dō-pahikar
(اسامی بروج)
* دوپیکر: سومین برج فلکی
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
توضیحات: نام این برج به عربی «توأمان» به معنی «دوقلوها»، به لاتین «Gemini»، و نشانۀ اختصاری آن «♊» می‌باشد. این صورت فلکی در منطقهالبروج و میان دو صورت گاو (ثور) و خرچنگ (سرطان) قرار دارد. ورود خورشید به این برج در نجوم سنتی برابر است با آغاز ماه سوم از سال شمسی مطابق خرداد. ترجمه لاتین این برج یعنی Gemini به صورت دو کودک برهنه تصور شده‌ است که در کنار یکدیگرند و آنرا به شکل «مرد قائم» نیز تصویر کرده‌اند. برج دوپیکر در نجوم سنتی خانه سوم است و خداوند این خانه سیاره تیر (عطارد) است (خانه دیگرِ سیارۀ تیر، برج سنبله است).
ریشه شناسی: این واژه مرکب است از: dō «دو» + pahikar «پیکر»؛ هند و ایرانی آغازین: *dua- «دو»+ *pratiHka- «تصویر» (لوبوتسکی، ۲۰۰۹: ۴۰، ۸۵)؛ سانسکریت: dvá- «دو» (مونیرویلیامز، ۱۹۶۰: ۵۰۴)+ pratikṛtay- (بارتولومه، ۱۹۰۴: ۸۲۸)؛ فارسی باستان: *duvi- «دو» در duvitīya- «دوم» (کنت، ۱۹۵۳: ۱۹۲) + patikara- «پیکره» (کنت، ۱۹۵۳: ۱۹۵؛ بارتولومه، ۱۹۰۴: ۸۲۸)؛ فارسی میانه: dōpaykar (بهار، ۱۳۴۵: ۳۸۳)؛ dōpahikar (مکنزی، ۱۳۷۳: ۶۵؛ دورکین-مایسترارنست، ۲۰۰۴: ۱۴۵)؛ فارسی میانۀ ترفانی: dō-pahikar (بویس، ۱۹۷۷: ۳۷)؛ فارسی نو: دوپیکر؛ انگلیسی: two + picture ؛ معادل انگلیسی: Gemini ؛ معادل عربی: جوزاء، «گوسپند سیاه است که میان او سپید باشد» (دهخدا).

Drafšag [Paz. drafša | MP *dlpšk’ | Av. drafša- | P drfš, N ~]
(منازل قمر)
* درفشک. به معنی «پرچمک، عَلَمَک»: خانه نوزدهم ماه. از ابتدای نیمسب تا ۱۳ درجه و ۲۰ دقیقه همان برج
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
بسامد و خوانش: نام این منزل قمر در بندهشن تنها یک بار و به صورت پازند آمده است. املاهای مختلف این واژه در نسخ مختلف به شرح زیر است: در M51 (garafša)، و در سایر نسخ (grafša) (پاکزاد، ۲۰۰۵: ۳۶پ۴۸). یوستی (۱۸۶۸: ۱۲۷)، انکلساریا (۱۹۵۶: ۳۱)، بهار (۱۳۴۵: ۴۰۱)، و بهزادی (۱۳۶۸: ۵-۶) این واژه را به صورت Grafša می‌خوانند. بهار (۱۳۷۵: ۶۰)، به تبعیت از هنینگ (۱۹۴۲: ۲۴۶)، املای پازند grafša را خوانش غلط برای واژه پهلوی Drafšag می‌داند، که با توجه به حذف [k] پایانی واژه های پهلوی در املای پازند آنها (رک. Abarag)، درست ترین نظر است. با این وجود، پاکزاد (۲۰۰۵: ۳۶) از پسوند آن صرفنظر کرده و آنرا Drafš خوانده است.

( اینجا فقط تکه ای از متن پایان نامه درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. )

توضیحات: معادل هندی این منزل قمری Mula «ریشه، بُن» (مونیرویلیامز، ۱۹۶۰: ۸۲۶) و در عربی «شَولَه» می‌باشد که ستاره های (ν و λ عقرب) را در بر می‌گیرد (بهار، ۱۳۷۵: ۶۰؛ هنینگ، ۱۹۴۲: ۲۴۵). نام این منزل قمر برگرفته از ستاره شاخص این منزل است که در لاتین «Shaula» و در عربی «شوله» نام دارد.
ریشه شناسی: متشکل از drafš + پسوند -ag ، به معنای «پرچمک، علمک»؛ drafšag در پهلوی به معنای «پرچم» است که با واژه «شوله» در عربی کاملاً مطابقت دارد. چراکه مطابق کتاب منتهی الارب به نقل از دهخدا، «شوله، علم است کژدم را». واضح است که واژه های عَلَم، درفش، و پرچم دارای معنای یکسان هستند و از آنجا که در قدیم، پرچم را از «دم حیوانات» درست می‌کردند و بر «سر نیزه» می‌زدند (دهخدا)، انتخاب آن برای اشاره به ستاره شوله که هم بر «دم» عقرب است و هم همانند «نیزه» تیز است، بسیار بجا بوده است: ایرانی باستان: از ریشه *drep- «لرزیدن، تکان خوردن (مانند پرچم)» (چئونگ، ۲۰۰۷: ۷۵)؛ سانسکریت: glep- «لرزیدن» (مونیرویلیامز، ۱۹۶۰: ۳۷۴)؛ drapsá- (مونیرویلیامز، ۱۹۶۰: ۵۰۰)؛ اوستایی: drafša- (بارتولومه، ۱۹۰۴: ۷۷۱)؛ فارسی میانه: Drafšag (هنینگ، ۱۹۴۲: ۲۴۶)؛ مشتق از drafš [dlpš] (مکنزی، ۱۹۷۱: ۲۷؛ دورکین-مایسترارنست، ۲۰۰۴: ۱۳۹)؛ فارسی میانه اشکانی ترفانی: مشتق از drafš (بویس، ۱۹۷۷: ۳۵؛ نیبرگ، ۱۹۷۴: ۶۵)؛ پازند: drafša (نسخ بندهشن)؛ Drafša (بهار، ۱۳۷۵: ۶۰)؛ فارسی نو: از درفش؛ درفشه (بهار، ۱۳۷۸: ۴۳)؛ انگلیسی: trepid «ترسو» مرتبط با tremble «لرزیدن»؛ معادل عربی: شوله.

drang
(نجوم)
درنگ: پس-اُفت
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
توضیحات: واژۀ drang صورت دیگری از واژۀ dagrand است. املای این واژه در همه نسخه ها [dlng̈] است (پاکزاد، ۲۰۰۵: ۷۵). این همگونی املای نسخ مختلف تنها نشانده این است که هیچ اشتباهی در کتابت رخ نداده است. در بندهشن (۵: ۷) آمده است: «سیر و ستیز ایشان [همچشمگان دیوان] در بهیزه و درنگ به اخترشناسی پیداست».[۱۱] مکنزی (۱۹۶۴: ۵۱۳)، در خوانش ترکیب wihēz ud drang تردید داشته و احتمالات گوناگون را برای این دو واژه به ترتیب چنین برمی‌شمرد: wihēz/wišēb/nišēb و nīrang/nērōg/ud drang . انکلساریا (۱۹۵۶: ۵۸-۵۹) این ترکیب را vēhīz ū dērang خوانده و آنرا «پسرفت و کندی» (retrogression and slowness) ترجمه می‌کند. بهار (۱۳۷۸: ۵۶)، آنرا vihēz ud drang خوانده و آنرا «بهیزه و درنگ» ترجمه می‌کند.
از آنجا که در جمله مربوطه ترکیب «بهیزه و درنگ» در تقابل با ترکیب «سیر و ستیز» که متشکل از دو واژۀ متضاد است («سیر» اشاره به پیشروی و «ستیز» اشاره به پسروی دارد)، بکار برده شده است، قرار گرفتن drang در برابر واژۀ نجومی wihēz نیز نشان دهنده آن است که واژۀ drang یک واژۀ تخصصی نجومی و متضاد wihēz است. درنتیجه، چون واژه wihēz به معنی «جهش، پیش برد و شتاب» است (نک. wihēz)، واژه drang نیز مخالف آن و به معنی «پس افتادن، وقفه و پس-اُفت» است. اطلاق drang «درنگ، وقفه، پس-اُفت، پسرفت» به این پدیده تنجیمی بسیار مناسب است. از طرفی، با واژه های مشابه همچون dagrand و dagr «دیر و دور» نیز اشتباه نمی‌شود.
ریشه شناسی: (رک. dagrand)

Dum(b) [dwm(b’) | Av. dūma- | M, N ~]
(نجوم)
* دُنب: دم گوزهر، ذَنَب، عقدۀ جنوبی
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
توضیحات: این واژه معادل با واژه Gōzihr-dumb است. (برای توضیحات نجومی رک. Gōzihr و Gōzihr-sar)
ریشه شناسی: به احتمال زیاد این واژه وام گرفته از آرامی بوده که در عربی «ذَنَب» خوانده می‌شود: سانسکریت: در سانسکریت تنها واژه ای که می‌تواند با dumb مرتبط باشد، واژۀ بی همخانوادۀ dumbaka- به معنی «گوسپند دم کلفت» است که ریشه آن نامشخص است (مونیرویلیامز، ۱۹۶۰: ۴۸۴)؛ اوستایی: dūma- (نیبرگ، ۱۹۷۴: ۶۷)؛ فارسی میانه: dumb [dwmb’] (بهار، ۱۳۴۵: ۱۴۱-۱۴۲؛ مکنزی، ۱۳۷۳: ۶۷؛ نیبرگ، ۱۹۷۴: ۶۷)؛ فارسی میانه اشکانی ترفانی: dumb (دورکین-مایسترارنست، ۲۰۰۴: ۱۴۵)؛ فارسی نو: دم، دمب، دنب؛ انگلیسی: Deneb وام‌گرفته از عربی «ذَنَب»؛ معادل انگلیسی: Tail (of the Dragon) ، descending node ، south node ؛ معادل عربی: ذَنَب.
ترکیبات:
gazdum «دارای دم گزنده: (برج) عقرب»
Gōzihr-dumb «دمِ گوزهر، عقدۀ جنوبی، ذَنَب»
dumbōmand (صفت برای ستارۀ دنباله دار) «دم دار، ذو ذنب، دنباله دار».

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...