نتایج نهایی نشان می‌دهد:

    1. احتمال شاد بودن مردم بومی مسن‌تر در مقایسه با همتایان خود بیشتر است.
      1. احتمال درک شادی برای کسانی که ثروت بیشتری دارند، بالاتر است و افزایش درآمد ماهانه خانوار احتمال شاد بودن را افزایش می‌دهد.
      2. ( اینجا فقط تکه ای از متن فایل پایان نامه درج شده است. برای خرید متن کامل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. )

    1. پاسخ‌دهندگانی که از مدرسه فنی­و­حرفه­ای و کالج هستند یا از مراکز آموزش عالی فارغ‌التحصیل شده‌اند در مقایسه با کسانی که از مدرسه ابتدایی یا (گروه مرجع) فارغ التحصیل شده ­اند احتمال شاد بودنشان بیشتر است.
    1. بالا بردن شایستگی شغلی و سطح درآمد به ویژه برای گروه‌های فقیر با شادمانی همراه است.
    1. در پروتستان‌ها و کاتولیک­های بومی در مقایسه با مذاهب دیگر، احتمال شاد بودن بیشتراست.
    1. منطقه جغرافیایی نقش مهمی را در درک شادی ایفا می‌کند.
    1. کسانی که به قلمرو سنتی مردم بومی نزدیک­ترند و شانس بیشتری برای ادامه سبک زندگی بومی خود دارند شادتر هستند و در واقع نزدیکی به گروه، شادی را بالا می­برد.
    1. با توجه به وضعیت سلامت، ارتباط مثبتی بین سلامت و شادی وجود دارد؛ یعنی افراد سالم از لحاظ جسمی و روانی به احتمال زیاد شادتر هستند.

در نهایت می­توان گفت، جالب‌ترین یافته­ ها با توجه به اثرات محرومیت اجتماعی در شادی قابل مشاهده است. نتایج نشان می‌دهد که مردم به احتمال زیاد در صورتی که به صورت مجتمع هستند و یا در جامعه بیشتر حضور دارند بیشتر شاد هستند وکناره­گیری مردمان بومی از جریان اصلی جامعه عنصری حیاتی در توجه به طرد اجتماعی و شادمانی است. همچنین در میان پاسخ ­دهندگان، کسانی که از مزایای پزشکی، تحصیلات عالی، ثروت زیاد برخوردارند و بدون مشکل مسکن یا مشکلات مالی هستند، احتمال شاد بودنشان بیشتر از دیگران است.
از یافته­های این تحقیق می­توان در سیاست­گذاری برای پایداری اجتماعی مردمان بومی استفاده کرد؛ به‌عنوان مثال ارائه‌ مشاوه و سلامت یا خدمات در منزل و یا خدمات پزشکی برای مردم بومی و شبکه ­های امنیت اجتماعی و رفاه را به جای مقررات فردگرایی اختصاص داد. در کل متارکه مردمان بومی با توجه به مفاد رفاه اجتماعی یک عنصر بسیار مهم در رابطه با محرومیت اجتماعی و شادی است.
تحقیق هالر[۱۴۷] و هادلر[۱۴۸] (۲۰۰۶) در تحلیلی مقایسه­ ای و بین ­المللی به این مسئله پرداختند که «چگونه روابط و ساختار اجتماعی، شادمانی و ناشادمانی را تولید می­ کند». این پژوهشگران در این تحقیق از آمارهای بین المللی ۴۱ کشور بر اساس پیمایش جهانی ارزش­ها استفاده کرده ­اند موضوع مهم و محوری این تحقیق این است که شادمانی و رضایت از زندگی باید به عنوان محصول ویژگی­های فردی از سویی و روابط و ساختار اجتماعی از سوی دیگر، بررسی شود. یکی از تفاوت­های شادمانی و رضایت از زندگی این است که اولی حاصل فرایندی مادی و داشته­ها و خواسته­ های اجتماعی و دومی حاصل تجربه­ای مثبت به ویژه در روابط صمیمانه و نزدیک است. تمرکز این تحقیق بر اوضاع اجتماعی خرد و کلان است که به وجود آورنده یا از بین برنده شادمانی و رضایت است. فرض می­ شود روابط اجتماعی زیاد و نزدیک، مشارکت و موفقیت شغلی، ریشه ­های فرهنگی، مذهب و مشارکت در آن­ها، موجد شادی و رضایت از زندگی باشد. عوامل تأثیرگذار بر ابعاد کلان عبارت است از: موقعیت اقتصادی، ساختار اقتصادی نسبتاً برابر، دولت رفاه خوب و دموکراسی. ابعاد کلان بیشتر بر رضایت از زندگی تأثیرگذار است تا شادمانی. در این تحقیق، یک رگرسیون چندگانه مقایسه­ ای در تحلیل شادمانی ۴۱ کشور براساس داده ­های پیمایش ارزش­های جهانی، در دنیا انجام شده است نتایج نشان می­دهد مشارکت اجتماعی در سطح خرد و مشارکت فرهنگی یک فرد، به طور گسترده­ای بر شادمانی وی تأثیرگذار است. در کل یافته­های این تحقیق گویای آن است که روابط اجتماعی خوب و به هم پیوسته، موفقیت­های شغلی و حرفه­ای، جهت­گیری و مشارکت­های اجتماعی- فرهنگی و شرایط کلان اقتصادی برابر و عادلانه، وضعیت مناسب رفاه و دموکراسی سیاسی بر شادی افراد جامعه اثر گذارند.
چانگ[۱۴۹](۲۰۰۹) در پژوهشی تحت عنوان «سرمایه اجتماعی و شادی ذهنی در تایوان» با هدف آزمون پیش ­بینی­های نظری سرمایه اجتماعی و بررسی روابط میان اشکال مختلف سرمایه اجتماعی و شادی ذهنی در تایوان، از داده ­های پیمایشِ روند توسعه اجتماعی در تایوان( ۲۰۰۳) استفاده کرده است. یافته­ ها نیز در این تحقیق، اساساً با ویژگی­هایی ارتباط دارند که از طریق مدل سرمایه اجتماعی به دست می ­آید. همچنین، تأثیرات تک تک اجزای متفاوت سرمایه اجتماعی بر شادی ذهنی مشخص شده ­اند که عبارت­اند از: مشارکت داشتن در سازمان­های غیرمنفعت طلبانه، حضور داوطلبانه در اجتماعات و اعتماد. به طور کلی یافته­های این پژوهش نشان می­دهد روابط اجتماعی توأم با اعتماد، اثر تعیین کننده بر شادمانی دارد. همچنین، در سطح کلان نیز رابطه مثبتی بین سرمایه اجتماعی و احساس شادمانی وجود دارد.
پاودتاو[۱۵۰] (۲۰۰۷) پژوهشی را با عنوان «ارزش­گذاری کردن بر دوستان، آشنایان و همسایگان: استفاده از پیمایش‌های رضایت از زندگی برای ارزش­گذاری بر روابط اجتماعی» انجام داد. پاودتاو معتقد است که شواهد قابل توجهی در ادبیات جامعه ­شناسی و روان­شناسی وجود دارد که بر عامل روابط اجتماعی در ترویج شادی تأیید دارند؛ با این حال میزان تأثیر روابط اجتماعی در ایجاد شادی تا حد زیادی ناشناخته باقی مانده است. متغیر مستقل این پژوهش روابط اجتماعی است. این مقاله با بهره گرفتن از روش قیمت­ گذاری، ارزش پولی رضایت به‌دست آمده از افزایش فراوانی تعامل با دوستان، بستگان و همسایگان را برآورد می­ کند. پرسش اصلی این تحقیق این است که «آیا با پول می­توان بیشترین میزان شادی را به‌دست آورد یا منابع رضایت واقعی، داشتن روابط عمیق میان فردی با دوستان نزدیک و افراد دیگر در جامعه است؟» این مقاله با بررسی داده ­های موج ۱۰-۷ و موج ۱۲۵ از بررسی پانل خانواده بریتانیا (BHPS) در بین سال­های ۱۹۹۷ تا ۲۰۰۳ جمع­آوری شده است. در این پژوهش بیش از ۱۰۰۰۰ نفر از خانواده­های انگلیسی که به‌طور تصادفی در سراسر کشور انتخاب شده بودند، به پرسش «به‌طور کلی، شما از زندگی خود راضی هستید یا خیر» در یک مقیاس ۷ درجه­ای از (۱) بسیار ناراضی تا (۷) بسیار راضی، پاسخ داده بودند. علاوه بر اطلاعات در مورد رضایت از زندگی، از پاسخ ­دهندگان خواسته شده بود که به پرسش‌هایی درمورد شبکه ­های اجتماعی نیز پاسخ دهند: «هر چند وقت یک‌بار دوستان و خویشاوندانی که با شما زندگی نمی­کنند را ملاقات می­کنید؟ (در خانه یا جای دیگر)»، «اغلب چه مقدار با همسایگان خود صحبت می­کنید؟» پاسخ­ها در طیف ترتیبی ۵ طبقه­ای کدگذاری شده بود: ۱-هرگز ۲- کمتر از یکبار در ماه ۳- یک یا دو بار در ماه۴- یک یا دو بار در هفته ۵- اغلب روزها.
نتایج تحقیق نشان داد افزایش سطح تعامل با دوستان و بستگان تا ۸۵۰۰۰ پوند در یک سال برحسب رضایت از زندگی ارزش دارد. از نظر آماری این مقدار خیلی بزرگ است؛ وقتی از ازدواج که ارزشی در حدود ۵۰۰۰۰ پوند دارد هم بیشتر است و می ­تواند حدود دو سوم شادی از دست رفته‌ی جدا شدن (۱۳۹۰۰۰-) یا بیکاری (۱۴۳۰۰۰-) را جبران کند.
کریستین بجنسکو[۱۵۱] (۲۰۰۸) تحقیقی را با عنوان «سرمایه اجتماعی و شادی در ایالت متحده» انجام داده است. وی در این مقاله به «ارتباط بین سرمایه ­اجتماعی و میانگین شادی در ایالت­متحده» پرداخته و در آن سرمایه ­اجتماعی را با ابعاد اعتماد ­اجتماعی، هم‌دلی و معاشرت­پذیری مورد سنجش قرار داده است. داده ­ها به صورت پانل از نُه سرشماری ایالات متحده در طول ۱۹۸۳-۱۹۹۸ از ۴۸ ایالت به‌دست آمده است.
نتایج حاکی از آن است که ” اعتماد ­اجتماعی” ارتباطی مثبت­ و قوی با شادی دارد. اگر چه تأثیرات بالقوه معاشرت­پذیری و هم‌دلی در سطوح جامعه، رابطه‌ی معنی­داری در برآوردهای منطقه­ای به‌دست داده است، اما یافته­ ها اهمیت بیشتری به اعتماد­ اجتماعی در ارتباط با شادی می­ دهند.
کوپر و همکاران[۱۵۲])۲۰۱۱) در پژوهشی تحت عنوان «بررسی رابطه بین نابرابری درآمد و شادکامی در آمریکا» چنین استدلال کرده ­اند، در سال­هایی که میزان نابرابری درآمد کمتر بوده شادکامی افراد بهتر بوده است نتیجه مهم­تر آن است که فقر مادی و احساس بی عدالتی منجر به کاهش شادکامی در افراد خواهد شد. بر اساس نتایج این مطالعه شهر محل سکونت نیز با ارزیابی وضعیت شادکامی در افراد ارتباط داشته و شهروندان ساکن شهرهای درجه اول و دوم وضعیت شادکامی پایین­تری را نسبت به ساکنان شهر درجه سه گزارش کرده ­اند. در حقیقت برای شهرهای کوچکتر شادکامی بهتری برآورد شده است. این امر می ­تواند به عواملی نظیر مشغله­کاری، آلودگی هوا، آلودگی صوتی، تراکم بیشتر جمعیت بستگی داشته باشد. بر این اساس افراد در سطوح پایین­تر اقتصادی در مقایسه با افراد در سطح اقتصادی( خوب / بسیار خوب ) به صورت معناداری وضعیت شادکامی خود را کمتر ارزیابی نموده بودند و افراد در سطوح اقتصادی ارزیابی شده در دسته بندی« نه خوب / نه بد، بد و بسیاربد » به ترتیب به احتمال ۱/۷۵، ۲/۱۴، ۲/۳۲ برابر نسبت به افراد دارای وضعیت اقتصادی بسیار خوب، وضعیت شادکامی خود را نامناسب­تر گزارش کرده بودند.
۲-۱-۲-۲. ادبیات تجربی زنان سرپرست خانوار
۲-۱-۲-۲-۱. ادبیات تجربی داخلی زنان سرپرست خانوار
در این قسمت سعی خواهد شد که ضمن بررسی پژوهش­های موجود در رابطه با طرد اجتماعی و فقر زنان سرپرست خانوار، به دلیل عدم وجود پژوهشی در زمینه احساس شادمانی این گروه از زنان، به آن دسته از پژوهش­های اشاره شود که وضعیت سلامت روان و مشکلات روحی (استرس، افسردگی و اضطراب) این جمعیت را مورد بررسی قرار داده است.
وحیدیگانه(۱۳۹۲) پایان نامه­ کارشناسی­ارشد خود با عنوان «بررسی وضعیت طرد اجتماعی زنان­سرپرست­خانوار( مطالعۀ موردی زنا­ن­سرپرست­خانوار در لیست انتظار سازمان بهزیستی شهرستان­های تهران و ری ) » با هدف بررسی و سنجش میزان طرداجتماعی در ابعاد عینی و ذهنی، شناخت شرایط و عوامل خطرزای طرد و نیز پیامدهای روانی ـ اجتماعی آن در میان خانواده­های زن­سرپرست به اجرا درآورده است. از اینرو به معرفی رویکرد طرد اجتماعی و عملیاتی­سازی و کاربرد آن و مشخص کردن میزان طرد تجربه شده و احساس شده و نیز شناخت عوامل تأثیرگذار بر طرد زنان­سرپرست­خانوار پرداخته است. همچنین این ­پژوهش قصد دارد تصویری از موانع موجود بر سر راه ادغام و شمول این زنان در جامعه بدست دهد و عواملی که آنان را از جریان اصلی زندگی اجتماعی جدا و به حاشیه کشانده و محرومیت­شان را عمیق­تر ساخته، شناسایی کند. جامعه­آماری این مطالعه زنان سرپرست­خانوار در لیست انتظار سازمان بهزیستی شهرستان­های تهران و ری در تابستان ۱۳۹۲ است که از روش کمی(پیمایش) و کیفی(مصاحبه) بهره­ گیری شده است که بخش کمی با ۱۱۰ نفر با تکنیک پرسشنامه مورد آزمون قرار گرفت و بخش کیفی با ۵۰ نفر از طریق تکنیک مصاحبه نیمه­ساخت­یافته صورت گرفته است که نتایج توصیفی حاکی از آن است، میانگین نمره شاخص­ های طرد اجتماعی عبارت­اند از: طرد عینی۵۲/۵۸، طرد ذهنی۶۴/۷۰ و پیامدهای طرد: ۷۶/۶۸. نتایج استنباطی نشان می­دهد که به ترتیب تحصیلات والدین، سن و حوادث مطرودساز تجربه شده توسط زنان­سرپرست­خانوار، بیشترین اثر را بر عوامل میانجی داشته است. بعد از آن نیز درصد شاغلین خانوار، تعداد اعضای خانوار، مدت سرپرستی خانوار و در نهایت وضعیت تأهل به ترتیب بالاترین تأثیر بر عوامل میانجی­دار بوده است. در رابطه با سایر عامل میانجی یافته­ ها نشان می­دهد سه عامل میانجی که بیشترین اثر را بر طرد اجتماعی زنان و ابعاد آن داشته اند به ترتیب تحصیلات، شغل و سلامت عمومی زنان سرپرست­خانوار بوده است و بعد از آن نیز مقطع ترک تحصیل، محل تولد، ترک تحصیل، موانع اشتغال و منطقه سکوت زنان­سرپرست­خانوار به ترتیب بالاترین تأثیر را بر طرد اجتماعی زنان و ابعاد آن داشته اند.
صادقی(۱۳۸۹) در پایان نامه کارشناسی­ارشد خود تحت عنوان«مطالعه ابعاد طرد اجتماعی زنان روستایی ­سرپرست­خانوار در رابطه با وضعیت اشتغال و اقامت» طرد را از منظر ابعاد اجتماعی و با تأکید بر جنسیت و اقتصاد و محیط مورد بررسی قرار داده­ است و در پی فهم و سنجش ابعاد طرد اجتماعی در بین زنان­ فقیر روستایی بوده و به وضعیت طرد اجتماعی زنان فقیر بر حسب متغیرها و شاخص­ های طرد اجتماعی پرداخته است. سؤالات اصلی تحقیق این است که چگونه زنان در چرخه­ی زندگی به گونه ­ای نظام­مند از جریان اصلی اجتماع طرد و به حاشیه­ رانده می­شوند؟، چه عللی به طرد زنان از عرصه ­های اجتماعی انجامیده است؟، الگوی توزیع ابعاد طرداجتماعی در میان زنان چگونه است؟. در این تحقیق که از دو روش کمی (پیمایش) و کیفی (مصاحبه) استفاده شده، چهار بعد اصلی طرد اجتماعی یعنی: طرد از شبکه های حمایتی، روابط اجتماعی، مشارکت اجتماعی و همچنین شرمساری یا بدنامی اجتماعی مورد سنجش قرار گرفته و توزیع آن در ۱۶۹ نفر نمونه­ از زنان دهستان ملارد(۱۱ روستا) تحقیق به­دست آمده است. همچنین با بهره گرفتن از روش کیفی کوشش شده درک عمیق­تری از تجربه­ زیسته زنان در مورد طرد، فرایندها و علل آن به دست آید. بدین منظور، نمونه ­ای متشکل از ۵۱ نفراز زنان به گونه ­ای هدفمند و بر اساس ویژگی­های مختلف آن­ها تعیین و مورد مصاحبه قرار گرفته­اند. یافته­های این پژوهش حاکی از آن می­باشد که پیوندهای درون­گروهی همواره و تحت هر شرایطی بر رفاه اعضاء شبکه تأثیر مثبت ندارد و پیوند بین­گروهی زنان از کمترین تنوع و ناهمگونی برخوردار است که این مسئله شانس دریافت حمایت­های متنوع­تر را برای زنان کاهش می­دهد و زنان در فعالیت­های غیررسمی و خودجوش طرد کمتری را تجربه می­ کنند. در نهایت اینکه به دلیل فقر و موقعیت اجتماعی خاصی که در آن به سر می­برند در معرض تجربه تحقرآمیز و طعنه­آمیزی قرار می­گیرند که در آن از بالا به پایین به آن­ها نگاه می­ شود یا از سوی بقیه جامعه، به دیده ظن و تردید به آن­ها نگریسته می­ شود، تجربه­ای که روال عادی کنش­اجتماعی ­زنان را بر هم می­زند، بر کیفیت روابط بین شخصی آن­ها سایه می­افکند و می ­تواند به ایجاد فاصله آنان از سایر اعضاء جامعه دامن زند و فرصت­ها را در جامعه محدود می­ کند. با توجه به نتایج کمی، مقایسه وضعیت طرد اجتماعی در میان دو گروه زنان بومی و مهاجر حاکی از آن است که زنان فقیر بومی، از لحاظ حمایتی از شبکه درون­گروهی قوی­تری برخوردارند و در فعالیت­های اجتماعی غیررسمی، مشارکت فعال­تر نسبت به همتایان مهاجر خود دارند. همچنین زنان شاغل نسبت به زنان غیرشاغل، از شبکه حمایتی بین­گروهی قوی­تر و ناهمگون­تری برخوردارند و فعالیت­های اقتصادی این دسته از زنان، شعاع حمایتی گسترده­تر و منابع حمایتی بیشتری را برای آن­ها فراهم کرده است. نتایج کیفی تحقیق گویای آن است که طرد و محرومیت انباشتی زنان به موقعیت کنونی آن­ها برنمی­گردد بلکه به گونه ­ای فرایندی، با پیشینه و گذشته­ی آن­ها، با ویژگی­های فردی، ساختار خویشاوندی، فقر مزمن و بین نسلی و با برخی وقایع خاص در ارتباط است. علاوه برآن، عوامل اجتماعی و فرهنگی (غیردرآمدی) متعددی در به حاشیه راندن زنان از جریان اصلی اجتماع نقش دارند که به نوبه خود می ­تواند فرصت خروج از فقر و محرومیت را برای آن­ها دشوار سازد.
مؤمنی زاده (۱۳۹۳) در پژوهشی تحت عنوان «تحلیل مقایسه­ ای در خصوص زنان سرپرست خانوار» با به کار­گیری برخی معیارها و شاخص­ های آماری، به بررسی شکاف جنسیتی بین مردان و زنان و به ویژه زنان سرپرست خانوار پرداخته است. مطالعات نشان می­ دهند که زنان بیش از مردان در معرض فقر و تبعیض جنسیتی قرار دادند. زنان سرپرست خانوار به واسطه عدم آشنایی با مهارت­ های اجتماعی، عدم دسترسی به منابع و در نتیجه کیفیت زندگی پایین و نیز با از دست دادن شبکه روابط و مسؤلیت افراد تحت تکفل در معرض انواع آسیب های اجتماعی و روانی قرار دارند. در اغلب جوامع در حال توسعه و از جمله ایران، بسیاری از مشاغل در انحصار مردان است و بجز مشاغلی مانند پرستاری و آموزش که بیشتر با زنان مرتبط دانسته می­ شود و در آن­ها دستمزد نسبتاً پایین است، در هر ۲بخش­ خصوصی و عمومی احتمال استخدام مردان بیش از زنان است. در واقع، زمینه اشتغال زنان در عرصه­ فعالیت­های اقتصادی گسترده و متنوع نمی ­باشد. در جامعه شهری، ۶/۱۳ درصد زنان شاغل در بخش آموزش۴/۱۱ درصد در بخش بهداشت و ۲۸/۱۸ درصد در بخش صنعت فعالیت دارند که زنان شاغل در بخش صنعت اغلب به عنوان کارگران گروه صنایع دستی و مشاغل مرتبط با آن مانند فرش مشغول می­باشند. در واقع زنان اکثراً تحت تأثیر عوامل فرهنگی و سنتی به مشاغل مشخصی هدایت و جذب می­شوند و حضور آنان در اکثر بخش­ها بسیار محدود است. به عنوان مثال تنها ۲ درصد از زنان در واسطه­گری­های مالی اشتغال دارند. در واقع، تنها فعالیت­هایی که زنان بخش عمدهای از شاغلین آن­ها را به خود اختصاص می­ دهند آموزش و بهداشت است؛ به طوری که بیش از ۴۹ درصد شاغلین بخش آموزش و ۴۷ درصد بهداشت و مددکاری را زنان تشکیل می­ دهند. مقایسه توزیع خانوارها به تفکیک سرپرست نشان می­دهد که خانوارهای دارای سرپرست­زن عمدتاً در دهک­های پایین درآمدی تمرکز یافته اند، به گونه ای که بیش از ۷۱ درصد این خانوارها در ۵ دهک اول قرار دارند. این نسبت در مورد مردان۷/۵۳ می باشد. این اختلاف در دهک اول مشهودتر است، در حالی که فقط ۶۶/۷ درصد خانوارهای دارای سرپرست مرد در این دهک قرار دارند، ۶۳/۲۸ درصد یعنی یک چهارم از خانوارهای دارای سرپرست­زن در دهک اول که پایین­ترین سطح درآمدی است جای گرفته­اند و این امر حاکی از سطح بالاتر فقر در بین خانوارهایی است که سرپرست آن زن می باشد.
شیخاوندی(۱۳۸۸)، پایان نامه کارشناسی­ارشد خود تحت عنوان «بررسی تأثیر مؤلفه­ های توسعه­پایدار بررسی پایگاه اقتصادی ـ اجتماعی زنان سرپرست­خانوار(مطالعه موردی)» با هدف بررسی ارجحیت مسائل مرتبط با کیفیت زندگی زنان­سرپرست­خانوار، به عنوان قشری­آسیب­پذیر انجام داده است. یکی از فرضیات این تحقیق این می­باشد که زنان­سرپرست­خانوار از زندگی خود رضایت­خاطر ندارند. جامعه­آماری این تحقیق زنان­سرپرست­خانوار تحت پوشش کمیته­امداد امام خمینی مرکز استان آذربایجان­شرقی(تبریز) می­باشد. این تحقیق با روش پیمایش و تکنیک پرسشنامه صورت گرفته است. متغیر مستقل این تحقیق، مؤلفه­ های توسعه­پایدار(دانش، بهداشت و سلامتی، تغذیه مناسب، ایجاد امنیت، حمایت اجتماعی(مانند مشاوه) و حمایت اقتصادی(مانند پرداخت مستمری و کمک هزینه اجاره­بهای مسکن)، توزیع عادلانه درآمد، امید به آینده. متغیر وابسته: پایگاه اقتصادی ـ اجتماعی شامل شغل، تحصیلات، درآمد و وضعیت رفاهی و رضایت از جنبه­ های مختلف زندگی و متغیر کنترل: کلیه واحدهای آماری تحت پوشش امداد می­باشد. بنابراین همگی از خدمات بیمه­ای، خدمات درمانی و حقوق مستمری برخوردارند. نتیجه این پژوهش نشان داد : ۹/۹۴ درصد از زنان سرپرست خانوار از وضع مالی خود ناراضی بوده ­اند، ۲/۴۱ درصد از وضعیت سلامتی خود احساس نارضایتی می­کردند، نیمی از جمعیت زنان­سرپرست­خانوار از وضعیت مسکن خود احساس نارضایتی داشتند، حدود ۷۰ درصد از شانس و قسمت خود ناراضی هستند و وضع تغذیه آن­ها متوسط ارزیابی شد. در کل ۹/۳۶ درصد اظهار داشتند که از زندگی خود ناراضی هستند.
حسینی و همکاران (۱۳۸۸) در پژوهشی تحت عنوان«بررسی سلامت روان زنان سرپرست خانوار تحت پوشش سازمان بهزیستی شهر تهران» به تعیین وضعیت سلامت روان زنان سرپرست خانوار تحت پوشش سازمان بهزیستی شهر تهران پرداخته­اند. اهداف فرعی این پژوهش: تعیین وضعیت سلامت روان زنان سرپرست خانوار تحت پوشش سازمان با توجه به نوع علت سرپرستی آن­ها، تعیین وضعیت سلامت روان زنان سرپرست خانوار تحت پوشش سازمان بهزیستی شهر تهران با توجه به میزان تحصیلات آن­ها، تعیین وضعیت سلامت روان زنان سرپرست خانوار تحت پوشش سازمان بهزیستی شهر تهران با توجه به مدت زمان تحت پوشش قرار گرفتن در سازمان بهزیستی شهر تهران می­باشد. روش این پژوهش پیمایشی است و جامعه آماری این پژوهش را ۲۵۰۰ نفر از زنان سرپرست خانواری که تحت پوشش مجتمع­های حمایتی بهزیستی شهر تهران قرار دارند تشکیل می­دهد. حجم نمونه این پژوهش ۳۰۰ نفر است که به صورت تصادفی سهمیه­ای از بین مجتمع­های بهزیستی انتخاب شده ­اند. یافته­های پژوهش حاکی از آن است که ۷۷./. از زنان سرپرست خانوار این پژوهش از سلامت روان کامل برخوردار نبوده و تنها ۲۳./. از آن­ها از سلامت روان کامل برخوردار بوده ­اند. همچنین­ نتایج نشان می­دهد که بین علت سرپرستی آن­ها با سلامت روان آنان رابطه وجود ندارد. اما در رابطه با دو متغیر تحصیلات و مدت زمان سرپرستی نشان می­دهد که رابطه­ای بین این دو متغیر با سلامت روان آن­ها وجود دارد. همچنین طبق نتایج این پژوهش: ۵۵./. از زنان سرپرست خانوار سازمان بهزیستی شهر تهران از عزت نفس پایینی برخوردار هستند که بیشترین فراوانی از بین گزینه­ ها : علائم جسمانی، اضطراب، عزت نفس، افسردگی مربوط به عزت نفس پایین آزمودنی­هاست، ۵۴./. از اضطراب بالایی برخوردارند ۵۳./. از نظر جسمانی در وضعیت خوبی قرار ندارند، ۴۹./. هم دچار افسردگی­ می­باشند.
گروسی و شبستری (۱۳۹۰) پژوهشی تحت عنوان «بررسی رابطۀ سرمایۀ اجتماعی و سلامت روان در بین زنان سرپرست خانوار در شهر کرمان» با هدف شناخت عوامل اجتماعی مرتبط با سلامت روان زنان سرپرست خانوار تحت پوشش بهزیستی شهر کرمان انجام دادند. برای انجام این پژوهش از چارچوب نظری سرمایۀ اجتماعی، سرمایۀ اجتماعی شبکه(در بعد ساختاری، تعاملی و کارکردی) و پیامدهای آن در حوزه سلامت استفاده شده است. نمونۀ این پژوهش ۳۲۵ زن سرپرست خانوار تحت پوشش بهزیستی بودند و اطلاعات از طریق پرسشنامۀ دوقسمتی محقق­ساخته و پرسشنامۀ جی اچ کیو بیست و هشت [۱۵۳] همراه با مصاحبه جمع­آوری شد. نتایج این پژوهش نشان داد که زنان سرپرست خانوار تحت پوشش بهزیستی شهر کرمان از نظر وضعیت درآمد، مسکن و تسهیلات در وضعیت نه چندان مطلوبی به ­سر می­برند که نزدیک به ۴۴ درصد این زنان از نظر سلامت روان وضعیت مطلوبی ندارند. متغیرهای میزان درآمد، میزان تحصیلات، علت مسؤلیت سرپرستی خانوار، تعداد افراد تحت تکفل و سن زنان، از جمله عوامل مهمی هستند که با سطح سلامت روان رابطه داشته اند و با افزایش سن و افزایش تعداد افراد تحت تکفل، سطح سلامت روان کاهش می­یابد. همچنین، سطح سلامت روان در بین زنانی که از همسرشان جدا شده ­اند، یا همسرشان به علت محکومیت و از کار افتادگی نمی­تواند سرپرستی خانواده را به عهده بگیرد، نسبت به سایر زنان سرپرست خانوار، از جمله کسانی که همسرشان فوت کرده است، سطح نامطلوب­تری دارد. در واقع، به نظر می­رسد فوت همسر و حذف کامل مرد از زندگی این زنان کمتر از سایر حالت­ها به سلامت روان صدمه می­زند. طبق نتایج این پژوهش، سرمایۀ اجتماعی عام و ابعاد اصلی آن، یعنی اعتماد اجتماعی، احساس تعلق و مشارکت اجتماعی ارتباط معنی­داری با سلامت روانی زنان سرپرست خانوار دارد؛ یعنی با افزایش سرمایۀ اجتماعی عام یا هر یک از ابعاد آن، سطح سلامت روان هم بهبود پیدا می­ کند و اندازه و فراوانی تماس که از شاخص­ های بعد ساختاری و بعد تعاملی سرمایۀ اجتماعی شبکه است، ارتباط معنی­داری با سلامت­روان این زنان داشت. به طور کلی متغیرهای سن، اعتماد اجتماعی، احساس تعلق، مشارکت اجتماعی، سرمایۀ اجتماعی، اندازه شبکۀ اجتماعی و فراوانی تماس با اعضای شبکه، همبستگی معنی­داری با سلامت روان دارند، نتایج تحلیل رگرسیون نیز نشان داد که حمایت مالی، حمایت عاطفی، حمایت خدماتی و مشارکت اجتماعی، مهم­ترین عوامل اجتماعی پیشبینی­کننده سلامت روان افراد مورد مطالعه محسوب می­شوند. بنابراین، سرمایۀ اجتماعی شبکه، خصوصاً در بعد کارکردی، بیش از سرمایۀ اجتماعی عام در تبیین وضعیت سلامت روان مورد توجه است.
کاشانی­نیا و علیا(۱۳۸۸) پژوهشی را با عنوان «عوامل استرس ­زا و رابطه آن­ها با کیفیت زندگی زنان سرپرست خانواده» انجام دادند. این پژوهش مورد – شاهدی به مطالعه عوامل استرس ­زا و رابطه آن­ها با کیفیت زندگی زنان سرپرست خانواده و زنان غیرسرپرست در منطقه غرب تهران پرداخته است. نمونه­های پژوهش ۶۰ زن است، که از میان آن­ها ۳۰ نفر، زنان سرپرست خانواده(به علت فوت همسر و طلاق) و تحت پوشش سازمان بهزیستی(گروه مورد) و ۳۰ نفر دیگر زنان غیر سرپرست خانواده(گروه شاهد) که از همان منطقه انتخاب شدند. دو گروه بر اساس متغیرهای سن، تعداد فرزندان، بیمه بودن و محل سکونت همتا شدند. اطلاعات در یک مرحله گرآوری شد. ابزار گردآوریداده­های پرسش­نامه­ کیفیت زندگی، مقیاس عوامل استرس­زار و پرسش­نامه مشخصات دموگرافیک مورد استفاده قرار گرفت. برای تجزیه و تحلیل داده ­ها از آمار توصیفی و استنباطی و آزمون­های تی، کای­اسکور، آنالیز و واریانس و ضریب همبستگی پیرسون استفاده شد. نتایج پژوهش نشان داد: میانگین سن در دو گروه مورد مطالعه ۷/۳۶ است. به طور متوسط ۱ تا ۲ فرزند دارند و خانه­دار هستند. اکثریت زنان سرپرست خانواده تحصیلات ابتدایی و متوسطه داشته و در منزل بستگان ساکن و بیمه می­باشند. اکثریت زنان غیر سرپرست خانواده دیپلمه هستند، مسکن شخصی دارند و درآمد ماهیانه آنان حدود چهار برابر گروه دیگر است. دیگر یافته­ ها حاکی از آن است که زنان سرپرست خانواده نسبت به زنان غیرسرپرست میزان استرس بیشتری را در زمینه مسایل اقتصادی، اجتماعی، حقوقی، روحی و خانوادگی متحمل می­شوند. عمده­ترین عامل استرس ­زا در زنان سرپرست خانواده مسایل اقتصادی و در زنان غیرسرپرست خانواده مسایل جسمی و روحی می­شوند. هم­چنین زنان سرپرست خانواده از کیفیت زندگی پایین­تری نسبت به زنان غیرسرپرست در ابعاد سلامتی و عملکردی، اقتصادی- اجتماعی، روحی – روانی و خانوادگی برخوردارند. در هر دو گروه کیفیت وضعیت اقتصادی – اجتماعی از ابعاد دیگر پایین­تر است و با میزان استراس ارتباط دارد. به عبارت دیگر هر چه میزان استرس در زندگی بیشتر باشد کیفیت زندگی کمتر است. بین عوامل استرس ­زا و متغیرهای دموگرافیک، به جز در مورد سطح تحصیلات واحدهای مورد پژوهش در گروه زنان سرپرست خانواده، ارتباط معناداری وجود ندارد.
قاسمی و خانی (۱۳۸۸) پژوهشی با عنوان «تحلیلی بر مسایل و نیازهای زنان سرپرست خانوار جهت توانمندسازی آنان (مطالعه موردی شهر تهران)» انجام داده­اند. هدف این مقاله تحلیلی بر مسایل و نیازهای زنان سرپرست خانوار جهت توانمندسازی آنان است. این مطالعه از نوع کیفی است و با بهره گرفتن از مصاحبه عمیق و نیمه ساختار­یافته، اطلاعات از ۲۰ زن سرپرست خانوار از طریق نمونه گیری هدفمند و ناهمگون جمع­آوری شده است. یافته­ ها نشان می­دهد در بین زنانی که درآمدی پایین و سواد اندکی دارند، رفع نیازهای مادی خود و فرزندان­شان در اولویت قرار دارد و می­توان برای این گروه از زنان با بیمه تأمین اجتماعی، ارائه مهارت برای شغل مناسب و غیره در توانمندشدن آن­ها اقدام نمود. برای دسته دوم که درآمد متوسطی داشتند و تحصیلات­شان نیز بالای سیکل است ترس از آینده شغلی و هم چنین آینده فرزندان و نیز ارتباط با فرزندان­شان از مسایل مهم آنان است، برای این دسته از زنان نیز حمایت­های دولتی در زمان بازنشستگی، ارائه خدمات مشاورهای و روانشناسی به آن­ها و فرزندان­شان و فراهم کردن زمینه­هایی برای فعالیت­های اجتماعی از قبیل احداث مراکز ورزشی تفریحی، می ­تواند به توانمندسازی آن­ها کمک کند. برای دسته سوم که مشکلی از جهت مالی نداشتند خدمات روانشناسی و توانمندکردن آن­ها در زمینه روانی و اجتماعی و سیاسی اهمیت دارد.
۲-۱-۲-۲-۲. ادبیات تجربی خارجی زنان سرپرست خانوار
کرنی[۱۵۴]، بویل[۱۵۵]، آفرد[۱۵۶] و راستین[۱۵۷](۲۰۰۳) در پژوهشی به «بررسی میزان استرس و حمایت­ اجتماعی مادران متأهل و مادران مجرد» پرداختند. این مقاله با هدف بررسی اثر استرس و حمایت اجتماعی بر افسردگی مادران متأهل و مجرد انجام گرفت و با روش تحلیل ثاتویه داده ­های مربوط به سلامت را از سال ۱۹۹۴ – ۱۹۹۵ در جمعیت ملی مورد بررسی قرار داده است. جامعه آماری این پژوهش۲۹۲۱ نفر بود که شامل مادران متأهل و مجردی بود که در این نظرسنجی شرکت کرده­ بودند. اثرات استرس و حمایت اجتماعی در رابطه بین ساختار خانواده و افسردگی با بهره گرفتن از رگرسیون لجستیک تجزیه و تحلیل شد و نتایج نشان داد که مادران مجرد نسبت به مادران متأهل به احتمال بیشتری دچار دوره­هایی از افسردگی بوده ­اند. همچنین مادران مجرد میزان استرس بیشتر، حمایت اجتماعی ادراک شده و مشارکت اجتماعی کمتری را نسبت به مادران متأهل دارند. به علاوه مادران مجرد از ارتباط محدودتری با دوستان و خانواده­شان برخوردار بوده و از مشکلات جسمانی و روانی بیشتری رنج می­بردند.
جان کینی و همکاران[۱۵۸] (۱۹۹۹) پژوهشی را با عنوان «ماه شیوع افسردگی در میان مادران مجرد و متأهل در بررسی سلامت جمعیت ملی سال ۱۹۹۴» انجام داده­اند. این تحقیق به جنسیت، محرومیت اجتماعی و اقتصادی اشاره داشته و افسردگی را به‌عنوان یک معیار مهم در حال ظهور در مادران مجرد ­دانسته است. بنابراین با توجه به افزایش خانواده­های تک والدی با سرپرستی زن، توجه به پیامدهای بهداشتی مرتبط با ساختار این خانواده­ها را ضروری می­داند. متغیر وابسته‌ی این پژوهش ” افسردگی” بود که بر اساس دو بعد مرکزی افسردگی (احساس غم یا از دست دادن علاقه نسبت به همه چیز) سنجیده شد و متغیرهای مستقل، ویژگی‌های اجتماعی جمعیتی (درآمد تحصیلات و تعداد اعضای خانواده) بود. بدین منظور ۱۹۶۰۰ خانوار در سراسر کانادا مورد بررسی قرار گرفت. جامعه آماری این مطالعه از مادران مجرد و متاهل در بین سن ۱۵ تا ۵۴ سالگی در سال ۱۹۹۴ تشکیل شده بود که غیر متاهل بودن و زندگی با حداقل یک فرزند زیر سن ۲۵، شرط انتخاب مادران مجرد و متأهل بودن و زندگی با همسر و داشتن حداقل یک فرزند زیر سن ۲۵ شرط انتخاب مادران متأهل بود. بنابراین این گروه از طریق نمونه گیری طبقه­ای زنان انتخاب شده بودند.
همچنین دو متغیر “شاخص سن کوچک‌ترین فرزند که در خانه زندگی می­ کند” و “اندازه گیری ساختار خانواده” در نظر گرفته شده است.
نتایج این پژوهش نشان می‌دهد:

    1. مادران مجرد از درآمد و تحصیلات کمتری نسبت به مادران متأهل برخوردارند.
    1. نرخ افسردگی مادارن مجرد بیشتر از مادران متأهل است.
    1. مادرانی که دارای فرزندانی با سن کمتر هستند، بیشتر دچار افسردگی شده ­اند؛ به‌عنوان مثال با افزایش سن کوچک‌ترین فرزند خانواده، افسردگی در مادران مجرد کاهش می‌یابد.
    1. با توجه به گزارش مدل چند متغیره با ساختار خانواده، احتمال دو برابر افسردگی در مادران مجرد نسبت به مادران متأهل وجود دارد و مادران مجرد در معرض انواع اختلالات عاطفی هستند.

با توجه به اینکه این تحقیق نشان داد که مادران مجرد در معرض خطرات بیشتری از لحاظ جسمی و روانی هستند، پس باید اقدامات مختلفی با توجه به وضعیت سلامت در این گروه زنان صورت گیرد. با این نتیجه توجه به برنامه‌هایی در پرداختن به این نابرابری­های اجتماعی و اقتصادی ضرورت پیدا می­ کند و تحت تاثیر قرار دادن خانواده­های تک والد، بدون شک راهی برای بهبود شرایط اجتماعی برای همه خانواده‌ها در این کشور است.
مکال هن[۱۵۹] (۱۹۸۵) مقاله‌ای با عنوان «ساختار خانواده و استرس: مقایسه خانواده­هایی از دو پدر و مادر و خانواده­های زن سرپرست» انجام داده­ است. این مطالعه “رابطه بین سرپرست خانوار و استرس” را بررسی کرده است و از طریق یک مطالعه پانل پویا در میشیگان و با توجه به مشاهدات سال ۱۹۶۹ و جامعه‌ی آماری ۱۹۷۲ نفر به صورت مقطعی نمونه انتخاب کرده است. در این مطالعه خانواده­هایی که از دو پدر و مادر، “مردان سرپرست” و خانواده­هایی با یک مادر، “خانواده‌های زن سرپرست” مقایسه شد و همچنین استرس را در میان گروه‌های مختلف از خانواده‌های با سرپرستی زن بررسی کرد. نتایج نشان داد زنان سرپرست خانوار استرس بیشتری را نسبت به مردان درعرصه­های مختلف تجربه کرده ­اند. همچنین سه نوع عوامل استرس ­زا شناسایی شده و مورد بررسی قرار گرفته است: حضور سویه‌های مزمن در زندگی، وقوع رویدادهای مهم زندگی و وجود نداشتن حمایت اجتماعی و روانی. از این میان رویدادهای مهم زندگی مهم­ترین عامل استرس این زنان شناخته شد و اثرات اختلال زناشویی (در زمان تأهل بودن) به‌عنوان یک مشخصه تجربه شده از رویدادهای مهم زندگی زنان سرپرست بود که بر روی زندگی فعلی­شان تأثیر گذاشته است.
هرناندز و همکاران[۱۶۰] (۲۰۰۹) تحقیقی با عنوان «افسردگی و کیفیت زندگی برای زنان سرپرست خانوار و خانواده­های هسته­ای» انجام داده­ و مقاله‌ای منتشر کرده ­اند. این مطالعه به‌منظور تعیین کیفیت زندگی و تجزیه و تحلیل تفاوت­های بین خانواده­هایی که از زن و مرد تشکیل شده با زنان سرپرست خانوار بدون همسر، از لحاظ میزان افسردگی صورت گرفته است. در نتیجه با نمونه گیری غیر احتمالی۱۴۰ نفر از نقاط شهری مونتری، از مکزیک انتخاب شد که ۱۰۷ نفر از زنان دارای همسر و ۳۳ نفر از زنان سرپرست خانوار بدون همسر (۹ نفر جدا از همسر زندگی می­کردند، ۱۹ نفر طلاق گرفته و ۵ نفر به علت فوت همسر بیوه شده بودند) تشکیل شد. همه‌ی شرکت­ کنندگان دارای ویژگی‌های مشابه (طبقه متوسط رو به ​​پایین) بودند. بدین منظور از تکنیک مصاحبه در خانه­های شرکت کنندگان و سپس ازنرم­ابزار SPSS و پرسش‌نامه افسردگی بک (Beck)، برای تجزیه و تحلیل داده‌های نمونه استفاده شد و متغیرهای “افسردگی”، “کیفیت درک شده از زندگی”، “درآمد خانوار” و “اطلاعات اجتماعی جمعیتی” مورد بررسی قرار گرفتند. با ارزیابی کیفیت زندگی از ۴ مناطق (سلامت جسمانی، سلامت روان، روابط اجتماعی محیط زیست) نتایج نشان داد زنان سرپرست خانوار از کیفیت زندگی پایین، درآمد پایین و در نتیجه افسردگی بیشتری برخوردارند. سلامت روان، جنبه­ای از هر دو سلامت کلی و کیفیت زندگی است. همچنین برآوردن نیازها و نابرابری جنسیتی از جنبه دیگری است که باید تحقیقاتی روی آن انجام شود که برای بهبود وضعیت زنان سرپرست خانوار بسیار مهم است .
کروزیر و همکاران[۱۶۱] (۲۰۰۷) پژوهشی با عنوان «مشکلات روحی و روانی در میان مادران مجرد و متأهل و نقش مشکلات مالی و حمایت­ اجتماعی» انجام داده­اند. با توجه به اینکه نتایج تحقیقات، افزایش میزان بیماری­های شایع روانی را در میان مادران مجرد نسبت به مادران متأهل نشان می­دهد، این مقاله سعی می­ کند نشان دهد که تا چه حد این رابطه به واسطه‌ی متغیرهای حمایت اجتماعی و مالی سنجیده می­شوند. در نتیجه با بهره گرفتن از داده ­های مقطعی از سراسر کشور یک بررسی طولی و پویا از درآمد و کار خانوارها در استرالیا از ۳۵۴ نفر از مادران مجرد و ۱۶۸۹ نفر از مادران متأهل با بهره گرفتن از داده موج اول مطالعه­های انجام شده در سال ۲۰۰۱ صورت گرفته است. این کار با رگرسیون لجستیک تک متغیری و به‌طور هم‌زمان با بهره گرفتن از روش نمونه گیری چند مرحله‌ای تجزیه و تحلیل انجام شده است. نتایج نشان می‌دهد مادران مجرد نسبت به مادران متأهل، بیکاری، اجاره­نشینی، درآمد پایین‌تر، تجربه مشکلات مالی بیشتر، ناتوانی جسمی و سکونت در منطقه اقتصادی – اجتماعی پایین را تجربه می­ کنند و مهم­تر از همه مادران مجرد به احتمال زیاد تجربه سلامت روان ضعیف­تری از مادران متأهل دارند؛ به‌طوری که ۷/۲۸ درصد از مادران مجرد دارای ناتوانی شدید روحی در مقابل مادران متأهل ۷/۱۵ درصد بودند. همچنین عوامل اجتماعی و جمعیت‌شناختی، درآمد خانوار، مشکلات مالی و اجتماعی ۹۴ درصد از ارتباط بین وضعیت این زنان و سلامت روان آنان را می­سنجد. در کل مشکلات مالی و حمایت اجتماعی قوی‌ترین متغیر پیش ­بینی کننده در این زمینه بودند.
کیمنی[۱۶۲] و مکمم باکی[۱۶۳] (۲۰۰۸) پژوهشی با عنوان «زنان سرپرست خانوار، زنانه شدن فقر و رفاه» با هدف بررسی مجدد نقش مزایای رفاهی و تأثیرگذاری آن بر زنان انجام داده­اند و از آنجا که بین ساختار خانواده و فقر ارتباط قوی وجود دارد، خانواده­های تحت سرپرستی زن نسبت به خانواده­های با سرپرستی مرد در معرض خطر بالاتری از فقر قرار دارند و اشاره دارد به اینکه، جنس و تأهل سرپرست خانوار، وضعیت فقر را در ایالات متحده مشخص می­ کند.در نتیجه زنان سرپرست خانوار دارای بالاترین نرخ فقر هستند؛ به‌طوری که نرخ فقر آن‌ها بالاتر از دیگر گروه فقرا مثل سالمندان و معلولین است و فاصله‌ی فقر آن‌ها با این گروه­ ها در حال افزایش است و در طول سه دهه اخیر فقر آن‌ها سه برابر شده است. برای مثال در سال ۱۹۷۰ نرخ فقر برای خانواده­های تحت سرپرستی زنان ۳۲.۵ درصد در مقایسه با ۱۰.۱ درصد برای تمام خانواده­ها بود و در سال۱۹۹۱، نرخ فقر خانواده­های تحت سرپرستی زنان ۳۵.۶ درصد در مقایسه با ۱۱.۵ درصد برای همه خانواده­ها بوده است و نرخ فقر کودکان در خانواده­های تحت سرپرستی زنان نزدیک به پنج برابر بالا از خانواده‌های با سرپرستی مرد است. همچنین در سال ۱۹۵۹ نرخ فقر کودکان در خانواده‌های با سرپرستی مرد ۲۲.۴ درصد بود و در سال ۱۹۸۹، این نرخ به ۱۰.۴ درصد کاهش یافته بود و در سال ۱۹۵۹ با ۷۲.۲ درصد در خانواده­های تحت سرپرستی زنان به ۵۱.۱ درصد در سال ۱۹۸۹کاهش یافته بود. با توجه به نتایج این مقاله دسترسی پایین به بازار کار و عادت کردن به انجام کارهای ضعیف و همچنین مهارت و آموزش ضعیف، این گروه از زنان را از خدمات رفاهی محروم کرده است. در نتیجه، نبود مزایای رفاهی برای زنان سرپرست خانوار با توجه به این ارقام معنی­دار است و محرومیت از مزایای رفاهی پایین نقش مهمی در “زنانه شدن فقر” دارد.
چانت[۱۶۴] (۲۰۰۳) پژوهشی را با عنوان «زنان سرپرست خانوار

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...