در مقابل گروهی وجود دارند که مراجعه به اهل­کتاب را نپذیرفته و آن را مورد نقادی قرار داده­اند از جمله: ابن خلدون را نمی­ توان به صراحت از مخالفان مراجعه به اهل­کتاب دانست اما اشارات او به عوامل مراجعه به اهل­کتاب مورد توجه بسیاری از اندیشمندان قرار گرفته است. او به کنجکاوی­های صحابه اشاره می­ کند و همین را عامل مراجعه به اهل­کتاب می­داند. قرآن با صراحت این قبیل کنجکاوی­ها را مردود اعلام می­ کند.
ابوریه نیز به نقد صریح این گونه ارتباطات پرداخته و افرادی چون کعب، ابوهریره و وهب، که عوامل اصلی انتشار اقوال اهل­کتاب در بین مسلمانان شدند را تخطئه کرده و تا سر حد متهم کردن کعب به قتل عمربن­خطاب پیش می رود. او در گفته خود قائل به تفصیل بوده و تقسیم بندی­ قابل توجهی، ارائه می دهد.
الف. اگر بر فرض جایز بودن نقل از اهل­کتاب را بپذیریم.
ب. این جواز دلیلی بر اعتماد به ایشان در مسائل اعتقادی و شرعی نیست. در واقع تا حد زیادی روی سخن ابوریه با موافقان مراجعه به اهل­کتاب است.
آقای معرفت نیز از جمله مخالفان این مراجعات می­باشد. اوآثار سوء مراجعه به اهل کتاب را درهم آمیختگی اکاذیب آن­ها با احادیث وارد شده از پیامبر و صحابه­ی برگزیده او می­داند. وی با استناد به حدیث پیامبر مبنی بر تبعیت حضرت موسی از او در زمان حیاتش نتیجه ­گیری می­ کند، اکنون که پیامبر در قید حیات نیستند این اعتماد به روایات اهل­کتاب دور از عقلانیت است.
آقای معرفت مراجعه برخی صحابه به اهل­کتاب را انکار نکرده اما برخی دیگر از صحابه را از این قبیل مراجعات مبرا دانسته و تمام همت خود را برای رفع اتهام ابن­عباس از مراجعه به اهل­کتاب بکار می­گیرد و با دلایلی محکم این اتهام را از او بر می­دارد.

آنچه که می­ شود برداشت کرد این است که موافقان این قبیل مراجعات برای رفع اتهام از خلیفه اول و دوم -که غالب روایات مراجعه متعلق به آن­هاست و اسناد این مراجعات در فصول بعدی خواهد آمد- این همه قلم فرسایی می­ کنند در حالی که توجیه بودن دلایل ایشان آشکار است، زیرا هیچگونه سندی برای هیچ یک از دلایل خود اقامه نکرده ­اند.
در عوض روایات بسیاری از استقبال خلیفه­ی اول و دوم از قصه سرایان وجود دارد. لازم به ذکر است که حجم قابل توجه این داستان­ها در تفاسیر، نشان از تأثیرگذاری چندین ساله­ی علمای اهل­کتاب دارد که در سایه­ی حکومت خلفای ارشد حاصل شد و توانستند افکارشان را گسترش دهند.
فصل سوم:
صحابه و چگونگی موضع­گیری آنان در قبال مراجعه به اهل ­کتاب
بعد از بررسی دلایل موافقان مراجعه به اهل­کتاب و هم چنین مخالفت­های قاطع این مراجعات، لازم است مروری مختصر بر احوال صحابه صورت پذیرد و متعاقب آن شواهدی از این مراجعات ارائه شود موضوع مورد کنکاش در این پژوهش نیازی به بررسی صحابه در حد گسترده را ندارد لذا تا حد امکان سعی می­ شود مختصر و مرتبط با موضوع، برخی صحابه و دیگران بررسی شوند.
۳-۱- صحابه و چگونگی موضع گیری آنان در قبال مراجعه به اهل­کتاب
اقوال پیامبر دال بر عدم مراجعه به اهل­کتاب و بی­نیازی از آنان، ثابت شده است اما میزان اطاعت صحابه از این دستور باید مورد بررسی قرار گیرد. میزان اطاعت­پذیری و فرمانبرداری آنان از حکومت با پیروی از دستورات پیامبر رابطه­ای جالب توجه دارد. با توجه به این قول سه گروه از صحابه و معتمدین آنان، چون کعب­الاحبار خواهیم داشت.
گروه اول افرادی که مطیع اوامر رسول­اکرم در حیات و بعد از حیات ایشان بودند و در تعامل با اوامر نبوی موضعی صریح و روشن داشتند.
گروه دوم افرادی که مانند گروه اول بودند اما موضع ملایم و نامحسوسی داشته و کاری نمی­کردند که با سیاست­های نبوی درگیر شوند و مطیع فرمان پیامبر بودند.
گروه سوم افرادی بودند که به شدت سنت پیامبررا برای تحکیم عقاید خود تبدیل و تغییر می­دادند.
در این بخش سعی شده از هر گروه، فردی را که گزارش بیشتری از او نسبت به اهل­کتاب وجود دارد، مورد بررسی قرار گیرد. این تقسیم ­بندی با توجه به شواهد و منابع صورت پذیرفته است.
۳-۱-۱-گروه اول
ذیل این گروه به بررسی برخی صحابه خواهیم پرداخت که در اطاعت از فرمان رسول­اکرم مشهور بوده و در طول عمر خود کمترین گزارشی که نشان از بی­توجهی آن­ها نسبت به دستورات رسول­اکرم باشد وجود ندارد. از جمله این افراد ابوذرغفاری، عبدالله­بن­مسعود و حذیفه­بن­یمان می­باشد.
۳-۱-۱-۱-ابوذر غفاری (م:۳۲ ه ق)[۸۸]
ابوذر در گروه اول قرار می­گیرد؛ از زندگی ابوذر گزارش­هایی وجود دارد که بسیار جالب توجه و ارزشمند است. اما ما در این مختصر قصد مطرح کردن همه ابعاد زندگی او را نداریم بلکه قصد ما بیان آن ابعادی از زندگی ابوذر است که ارتباط مستقیم یا غیر مستقیم با اهل­کتاب دارد.
ابوذر از جمله افرادی است که بسیار گوش به فرمان رسول­اکرم بوده و از فرمان ایشان تخطی نکرده و اهتمام بسیار در جلب رضایت رسول­اکرم داشته است. در مورد او در روایات چنین آمده است که:
«ابوذرغفارى در محضر پیغمبر خدا شخصى را تحقیر کرد و گفت: اى فرزند زن سیاه­پوست- و مادر او سیاه­پوست بود- رسول­خدا به ابوذر فرمود: اى ابوذر! او را به جهت مادرش تحقیر و سرزنش مى‏کنى؟ پس بعد از آن جریان ابوذر سر و صورت خود را مرتب آغشته به خاک مى‏کرد تا رسول­خدا از او راضى گشت».[۸۹]
این روایت خود جای بررسی فراوان دارد. از آنجایی که ابوذر از جمله صحابه­ی خاص رسول­اکرم بود و پیامبر او را اینگونه خطاب کرده بود که «یَا أَبَا ذَرٍّ إِنَّکَ‏ مِنَّا أَهْلَ‏ الْبَیْت»[۹۰] ظن آن است که روایت بالا نوعی داستانِ ساختگی برای مخدوش کردن چهره­ی بااخلاق این صحابی بزرگ باشد. در برخی کتاب­های اهل سنت هم به فضائلِ کثیر این صحابی اشاره شده است.[۹۱] روایتی را طبرانی در کتاب خود گزارش داده که در آن اخلاق ابوذر را مانند اخلاق حضرت عیسی دانسته است. [۹۲]
بر فرضِ صحت روایت، باز هم ابوذر را می­بینیم که سعی در جلب رضایت رسول­خدا دارد و این اطاعت او از پیامبر فقط مختص به زمان حیات پیامبر نبود، بلکه بعد از پیامبر نیز همچنان کمر به انجام فرامین او بسته بود و با جدیت، این مهم را دنبال می­کرد. چنانچه روایات، او را شخصی زاهد معرفی می­ کند و به همین سبب معاویه پیوسته به دنبال راهی برای همراه کردن ابوذر با خود بود و چون اغلب در این موارد جواب مطلوب را نمی­گرفت سعی در متهم کردن ابوذر داشت و دست آخر چون نتوانست جلوی فعالیت­های او را بگیرد مجبور به صدور فرمان تبعید او به ربذه شد.[۹۳]
اما شاید یکی از مفاخرات ابوذر در زندگیش همین باشد که در هنگام تبعیدش به ربذه، اهل بیت رسول­اکرم -که شامل امیرالمومنین علی ، امام حسنو امام حسین بودند- با وجود دستور عثمان مبنی بر عدم مشایعت ابوذر، او را همراهی کرده و حتی جملاتی در دفاع از او بر زبان جاری ساختند.[۹۴] به نظر می­رسد موارد فوق حاکی از آن است که رفتار و مسلک ابوذر مورد تأیید امام علی و اهل بیت رسول­اکرم بوده است؛ این تأیید از آنجا اهمیت دارد که علی از جمله داعیه­داران و عاملان به سنت رسول­اکرم بوده و در تمام دوران حیات خود، از سنت پیامبرکوچکترین تخطی نکرده است؛ آنگونه که از خوردن غذایی که پیامبر در طول زندگی خود نخورده بود امتناع می­کرد،[۹۵] چه رسد به انجام عملی که پیامبر آن را نهی کرده باشد. همین تأییدات ابوذر توسط صحابه­ی نامدار پیامبر، رفتار او را برای ما حائز اهمیت می­ کند.
در روایت آمده است که وی با صراحت در برابر کعب­الاحبار و فتاوای او به مقابله بر خاسته و به تکذیب او پرداخت و در مقابل چشمان خلیفه، وی را به همگان یهودی معرفی کرد و با عصای خود بر سینه کعب زد و او را مجروح ساخت. با دقت در این گزارش تاریخی به راحتی می­توان منش او را در مقابل اهل­کتاب دریافت.
«روزی ابوذر به مجلس عثمان رفت. عثمان گفت: به نظر شما آیا اگر کسی زکات مالش را داده باشد، در آن حقی برای غیر او هست؟ کعب گفت: نه، ای امیرمومنان! ابوذر به سینه­ی کعب زد و گفت: دروغ گفتی ای یهودی زاده. سپس این آیه را خواند: لَیْسَ الْبِرَّ أَنْ تُوَلُّوا وُجُوهَکُمْ. وَ آتَى الْمالَ عَلى‏ حُبِّهِ ذَوِی الْقُرْبى‏ وَ الْیَتامى‏ وَ الْمَساکین. . [۹۶] عثمان گفت: آیا به نظر شما اشکالی دارد که از بیت المال مسلمانان چیزی برداریم و آن را در پیشامدهایی که برایمان رخ می­دهد خرج کنیم و بخشی از آن را نیز به شما بدهیم؟ کعب­الاحبار گفت: اشکالی ندارد. ابوذر عصای خود را بلند کرد و به سینه کعب زد و گفت: ای یهودی! چقدر تو در اظهارنظر کردن درباره دین ما گستاخی! عثمان به او گفت: چقدر تو برای من آزار دهنده­ای. از من دور شو. تو ما را ناراحت کردی». [۹۷]
نکته­ی قابل توجهی در این گزارش وجود دارد که عامل اولیه­ شکل­ گیری این پژوهش است؛ چرا باید صحابه­ی پیشکسوت پیامبر چنین سوال مهم و اساسی را از یک یهودی تازه مسلمان چون کعب­الاحبار بپرسد؟ افزون بر آن اگر به ادعای ذهبی، صحابه در مقابل گفته­های این یهودیان تازه مسلمان موضع نقادانه داشتند، [۹۸] چرا نه تنها هیچ سخنی از عثمان مبنی برنقادانه بودن نگاهش نسبت به کلام کعب صادر نشده است، بلکه در مقابل نقد ابوذر برآشفته و او را تبعید می­ کند؟ از محتوای این روایت اینگونه برمی­آید که عملکرد ابوذر پیوسته متناسب با آموزه­های اعتقادی از خاندان وحی بوده است؛ به علت ایستادگی و مقاومت در برابر سیاست­های خلافت، مصائبی را تحمل و در نهایت با تبعید به دستور خلیفه سوم و شهادتش در ربذه مبارزه خود را به سرانجام رسانید. [۹۹]
این واقعه موضع صریح و قاطع ابوذر را در قبال انحرافات خلافت نشان می­دهد. شگفت این است که خلفا وضعیت را به گونه ­ای رقم زده بودند که خودشان و دیگران احکام اسلامی و چگونگی تطبیق آن­هارا از امثال کعب جویا می­شدند.
۳-۱-۱-۲-عبدالله بن مسعود(م: ۳۲ه ق)[۱۰۰]
ابن مسعود هم داستانی مشابه ابوذر دارد. در گزارشها آمده است که ابن مسعود از طرف خلیفه دوم و سوم متولی بیت المال و جانشین خلفا در کوفه گردید؛ ولی در دوران خلافت عمر بعد از مدتی اختلاف بین خلیفه دوم و ابن مسعود بالا گرفت[۱۰۱] تا جایی که تا زمان کشته شدن عمر او در زندان به سرمی­برد. [۱۰۲]
در زمان عثمان نیز درگیری او شدت یافت، تا این که عثمان او را از کوفه فراخواند و آنگاه که به مدینه رسید، عثمان روی منبر سخنرانی می­کرد، نزاع لفظی بین آن دو درگرفت و عثمان دستور داد با ضرب و شتم او را از مسجد بیرون کردند، به طوری که به شدت مجروح شد و عاقبت در سال ۳۲ وفات کرد و عماریاسر بر او نماز خواهد و زبیر او را شبانه دفن کرد، بدون اینکه عثمان را آگاه کند و محتوای نزاع لفظی آن­ها بر سر قرآن­هایی بود که عثمان قصد جمع­آوری آن­ها را داشت و ابن­مسعود حاضر به تسلیم قرآن خود به عثمان نبود. [۱۰۳]
نکته­ی جالب اینجا است که خلیفه­ی سوم برای امری با ابن­مسعود به جدال برخاسته که خود او به همراه خلیفه­ی دوم برای ابن­مسعود ناقل پیامی از جانب رسول­خدا با این عبارات است:
«هر کس می­خواهد قرآن را به طور کامل آن چنان که نازل شده است قرائت کند، قرائت عبدالله­بن­مسعود را بخواند». [۱۰۴]
شگفت این است که در این فاصله­ی زمانی چه شده که قرآن ابن­مسعود هم جزء قرآن­هایی می­ شود که باید سوخته یا محو شود؟ پاسخ این سوال بیانگر مسیری است که حاکمیت وقت طی­کرده و در آن مسیر صحابه­ی ارزشمند و توصیه شده­یرسول­خدا بی­حرمت شدند و به جای آن، افراد تازه مسلمانی از اهل­کتاب چون کعب­الاحبار دارای جایگاه و شأن اجتماعی می­شوند؛ تا جایی که خود خلفا و مردم برای پرسش سوالات خود به آن­ها مراجعه می­ کنند.
در گزارش­ها آمده است که ابن مسعود تا آخرین لحظه از عمرش از عثمان ناراضی بود و از ترس آنکه مبادا بعد از مرگش توطئه کرده و او را از طرفداران خود جلوه دهند مانند حضرت زهرا (س) وصیت کرده است که او را شبانه دفن کنند تا هر توطئه­ی بعد از مرگ خود را خنثی کند.[۱۰۵]
از اسودبن­هلال نقل شده صحیفه­ای از احادیث را نزد عبدالله بن مسعود بردند. وی دستور داد آن­ها را محو کنند و بعد گفت: به این دلیل، اهل­کتاب هلاک شدند که کتاب خدا را پشت سر نهادند. [۱۰۶] از ابن­مسعود نقل شده: درباره هیچ چیزی از اهل­کتاب سوال نکنید؛ زیرا آنان هرگز شما را هدایت نمی­کنند درحالیکه خودشان گمراه هستند و این بدان جهت است که مبادا شما حقی را تکذیب کنید و یا باطلی را تصدیق نمایید؛ پس اگر ناچارید که از آنان مطلبی بپرسید، خوب در آن بنگرید و آنچه را که موافق کتاب خدا است، بپذیرید و آنچه را که مخالف کتاب خدا است، دور افکنید. [۱۰۷]
۳-۱-۱-۳-حذیفه بن یمان(م: ۳۶ ه ق)[۱۰۸]
وی از جمله اصحاب پیامبر و علی است که در برابر یاوه­گویی­های کعب­الاحبار ایستاد و وی را تکذیب کرد. به حذیفه خبر رسید که کعب می­گوید: آسمان بر محوری همچون آسیاب می­چرخد. وی گفت: کعب دروغ گفته است؛ زیرا خداوند خود می­فرماید، ما آسمان ها و زمین را نگاه می­داریم تا فرو نیافتند.[۱۰۹]
خلاصه
در این دسته افرادی چون ابوذر، ابن­مسعود و حذیفه­بن­یمان قرار دارند، این افراد در قبال حکومت و دستورات خلاف سنتشان موضعی آشکار داشته و طبق گزارشات به دست آمده در مخالفت­های صریح این دسته، با حکومت شکی نیست.در مجموع می­توان گفت که این افراد صحابه­ای هستند که در اجرای فرامین رسول­اکرم تردید به خود راه نمی­دادند؛ آن­ها با دستگاه حکومتی و با روش اجرای احکامِ دینی که حکام در میان مردم داشتند با مشکل مواجه شده و به صراحت اعلام مخالفت می­کردند و این ابراز مخالفت­های بی پرده، منجر به شهادت و یا حصر آن­ها می­شد.
۳-۱-۲-گروه دوم
این گروه شامل افرادی هستند که علاوه بر اطاعت از رسول­اکرم با حکومت هم در تعامل بوده ولی ارزش­های اعتقادی خود را در این تعاملات دچار انحراف نمی­کردند. ابن­عباس در این گروه مورد بررسی قرار گرفته است.
۳-۱-۲-۱- ابن­عباس (۶۹ ه ق)[۱۱۰]
ابن­عباس در گروه دوم دسته­بندی که مطرح شد قرار دارد؛ یعنی همزمان که مطیع فرمان پیامبر بود در تعامل با حکومت، موضع ملایمی داشته است. البته باید مقدمه­ای مطرح شود تا قرار گرفتن او در این دسته با چنین تعاملی در قبال حکومت قابل پذیرش شود.
ابن­عباس در هنگام ارتحال پیامبر بین ده تا سیزده سال داشت، اما همین فاصله زمانی کوتاه موجبات خرسندی پیامبر را فراهم آورد. طوری که پیامبر در مورد او فرموده است که برای هر چیزی سوارکاری وجود دارد و سوارکار و استاد قرآن، ابن­عباس است. او به القابى مانند “فارس القرآن”، “حبر الامه” و “بحر” خوانده مى­شد. در مورد علاقه­ ابن­عباس در کسب علم پس از وفات رسول­خدا، گزارش­هایى وجود دارد. [۱۱۱] از جمله گزارش زیر است:
او به در خانه هر یک از اصحاب پیامبر که احتمال داشت نزد او دانشی باشد، می­رفت و در تحصیل علم از هیچ کوششی – هر چند مشقت بار- فروگذار نبود.[۱۱۲]
در نقد سخن فوق چنین می­توان گفت، درست است این جمله جای بسی تأمل و تفکر دارد. اما اینکه عده­ای از آن ملازمت و همراهی با خلفا را مطرح کرده اند،[۱۱۳] به نظر کمی غلو می ­آید. شاید اگر از این جمله خشوع، فروتنی و عطش ابن­عباس نسبت به طلب علم را برداشت کنیم، بهتر باشد و مشکلی پیش نیاید؛ اما اگر از این جمله اینگونه برداشت شود که عطش ابن­عباس به طلب علم به قدری بوده که او تفاوتی بین صحابه­ی قابل اعتماد و نامدار پیامبر و دیگر صحابه قائل نبوده و آنچه برایش موضوعیت داشته، دانش افراد بوده است و این دانش نزد هر کس می­بود، برای او فرقی نمی­کرد، در این صورت به مشکل برخورد خواهیم کرد. زیرا به این خواهیم رسید که او میان علم کعب­الاحبار و علی فرقی قائل نمی­شده است.
اینجاست که موضوع از اهمیت برخوردار می­ شود زیرا آنچه از احادیث[۱۱۴] در مورد او استخراج می­ شود همگی دال بر خوش نام و قابل اعتماد بودن ابن­عباس است و اینکه او مرجع فتوای عام و خاص مردم بوده و البته امروزه قسمت زیادی از تفسیر قرآن بسته به نقل­های ابن­عباس است. از همین مختصر می­ شود دریافت این شخصیت بزرگ در میان مردم از مرجعیت برخوردار بوده است.

(( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...