تلخیش چون تلخی باده‎ی بادام‏چشمان[۶۱۷] در ذایقه‎ی دل، شیرین و از تندی او مانند تندی نوشین‏لبان کام جان حلاوت‌آگین. بیره‎ی پانش از بزم[۶۱۸] ماتمیان نفور است و عشرتیان را پیرایه‎ی مجلس سرور. بیره‎ی او که رشته‌اش رشته‎ی جان است اگر به هزاران جان به دست آید، بسیار ارزان. برگ پانش، ریحان سبز رنگ است و صد دسته‎ی گلشن در بغل و دَنَّتر تمام‏نیرنگ است. از چونه‎ی پریشانیش، صندل چونه‌اش سفیدبختی است موزون و بیره‌اش پیچیده مصرعی است رنگین‏مضمون. وصف رنگینی او به خط یاقوت نوشتن[۶۱۹] سزاست و مدح سرسبزیش به خط ریحان نگاشتن خوش‏نما. کسی که بر روی پانش یک نظر دیده، پرده‎ی چشمش به رنگ برگ پان، خضرا رنگ گردیده. زبان‌آوری که لب به تعریف بیره‎ی او می‌گشاید، به غیر از مصرع[۶۲۰] پیچیده بر زبانش نمی‌آید. بیره‎ی پانش طلمسی است زودگشا و بر سر[۶۲۱] گنج نشاط بسته. هر که این طلسم را گشاده، از بند غم بی‌برگی وارسته. از رشک کنه‌اش ختن ختن خون در جگر نافه‎ی مشک افتاده و غیرتش کاروان کاروان آتش در دل خال مشکین کاکلان نهاده. برگ پانش سبزی است ته گلگون و سبزان تَه گلگون از حسرت[۶۲۲] او تمام دلخون. مضمونِ خط سبز پانش جز سبزبختان، دیگری نفهمیده و به معنی رنگین مصرع پیچیده بیره‌اش غیر از فیروزه‌طالعان کسی نرسیده. بیره‌اش عیش‌گزینان را حریفِ آب‏دندان است و برگ پانش[۶۲۳] گزک باده‌پرستان. پانش سبزه‌ای است به آب زمرد پرورش‏یافته و از زبردستی، دست حسن[۶۲۴] سبزان هند برتافته. پانش سبزه‌ای است که در کشور هند روزبازار اوست و با لب‌های سبزان هند، صحبت رنگین داشتن کار او. چون به رنگارنگ عیش در بزم دلیران بساط‎گستر است، گوهر دندان یاقوت لبان از رنگش، همرنگ گوهر.[۶۲۵] بیت:

نه بان مشک و پان سخن‏پروران

سهیل عقیق لب دلبران

وصف دکان سبزی‌فروش:
بر سر دکان[۶۲۶] سبزی‌فروش، بخت سبز در خریداری و در آرزوی یک برگ سبزش، بهار، سبز بازاری. از آن در دکان نشاط‌آگین او لب‌های غمکشان به صد دهان خنده می‌خندد که سبزه‌اش مرهم زنگاری بر زخم سینه‏ریشان غمگین می‌بندد. سبزه‌اش را همسنگ[۶۲۷] زمرد گفتن رواست که چشم افعی غم را کور می‌سازد و همرنگ مینایش خواندن سزاست، بزم نشاط را می‌طرازد. در مدحش قبضه‎ی تیغ زبان از پیچ و تاب جوهر اندیشه، میناکار است و گوهر سخن از پرتو عکس، زمرّد شعار. وصفش، به خط ریحان که در سرسبزی از ریحان خط گلرخان، فایق است بر اوراق[۶۲۸] گلستان نوشتن[۶۲۹] لایق.[۶۳۰] زنگاری است که زنگ از دل آزرده می‌رباید و قفل زنگار بسته‎ی چپ افتاده‎ی قلب غمگین می‌گشاید. اگر رضوان تهیدست بهشت، رونمای سبزه‏اش[۶۳۱] آورده که آرزویش به آن بیش از بیش[۶۳۲] است از آن دل بد نمی‌کند و هیچ در خاطر نمی‌آورد که برگ سبزی تحفه‎ی درویش است. اگر یک برگ سبزش به هزار بهار ستانند، کمال زیان[۶۳۳] فروشنده و نهایت سود خریداران است و اگر یک شاخش[۶۳۴] به کوه کوه زمرد بگیرند، بر بایع سخت دشوار و بر مشتریان بسیار آسان است. سبزه‌اش را سبزبختان خریدارند و فیروزطالعان به جان خواستگار.[۶۳۵] به رنگی از سرسبزیش رنگ است که از پرتو عکسش مرغابی با طوطی همرنگ. نَه سبزه توده توده پهلوی هم افتاده که هزار قفس طوطی، پهلو به هم داده[۶۳۶] بر دکان آن شیرین‌کار، بال گشاده. بیدلی که در عالم خیال، نظر[۶۳۷] بر سبزه‌اش انداخته، گلشن دل از هوای سبزخطان پرداخته. طوطی مقالی که به تعریف سرسبزیش پیچیده، زبانش در دهان به رنگ بال طوطی سبز گردیده. تا سبزه‌اش کمر دلفریبی چست بسته، رونق بازار سبزخطان شکسته. قلم، گاهِ وصفش از خُم دوات، باده‎ی ریحانی به دماغ رسانیده[۶۳۸] اگر سیه مست گردد رواست و از فرط سیه مستی اگر از پا درآید و از دست رود، بجا. هنگام تحریر مدحش اگر قلم به رنگ قلمِ نرگس، سبز گردد، می‌شاید و وقت تقریر تعریفش اگر زبان در دهان مانند پسته، سرسبز شود، دور نمی‌نماید. فلک فیروزه‌فام صد فلکِ از شفق[۶۳۹] خون در جگر افکنده، از غیرت اوست و کوه کوه زمرّد کمر شکسته‎ی هزار کوه، بار حسرت او. زبان‌آوری که به تسوید تعریف سبزرنگی او پرداخته، مهره‎ی چرخ مینایی بر کاغذ کشیده و آب زمرد در سیاهی انداخته. تا سبزه‌اش نقش سرسبزی بسته، سبزان بهار را دل از اَلَم شکسته. تا سبزه‎ی او را به چشم غیرت‎بین دیده‌اند،[۶۴۰] سبزان هند، دکان خودفروشی برچیده‌اند.[۶۴۱] عندلیب‌نوایان چون به گلگشت گلشن اندیشه پردازند، غیر از فیض ثناسنجی سبزه‎ی او به هزاران[۶۴۲] تلاش نمی‌توانند که سخن را سبز[۶۴۳] سازند. حوران سبزپوش بهشت را هوای سودایش در سر است و به کمال انتظار، چشم در راه و گوش بر آواز پیک نوید خریداری رسانِ نسیم سحر. پاک‌بینی که یک نظر بر سبزه‌اش دیده، حباب چشمش رشک افزای[۶۴۴] بحر اخضر گردیده. زبان در وصفش سخن‎گستر است، از فیض ثنا و به یمن توصیفش ماهی بحر اخضر.[۶۴۵] سخنور چون قلم برداشته، وصفش بر روی صفحه لاجورد نگاشته.
خاتمه‎ی کتاب، رهین منت و دستیاری بخت سازگار و طالع شگرف کار خویشم که به یمن مدح طرازی و ثناپردازی این شهر لطافت‌بهر، متاع کاسد سخنم را چون جنس بالادست، روز بازار فراوان و رونق بی‌پایان دست داده و در بسته‎ی بهروزی و نیک اختری به کلید فتح‌الباب بر زخم گشاده. فیض ثناسنجی او که کاروان کاروان رخت گران قیمت لفظ ساده و معنی پرکار بی‌اندازه در نظرم به ارزانی جلوه‌گر ساخت. غم‏خانه و اَلَم‏کاشانه دلم را از اجناس در تخته‎ی[۶۴۶] بی‌رواجی بسته و رخوتِ گردِ کساد تو بر تو بر رخ نشسته، پرداخت تا به پشت‏گرمی بخت بلندی و طالع ارجمندی، بار به عصمت‌کده تعریفش یافتم و به اقبال نیروی قوی پنجگی سعادت، دست ادبار برتافتم. توصیف دکان‌هایش که هر یک لطافت‌بنیاد و نزهت‌سرشت است، حسرت افزا[۶۴۷] و غیرت‏فرمای هشت بهشت به کلک عَدَن سلک، نگاشتم و گلشن گلشن انتفاع چیدم و دامن دامن گوهر تمتع برداشتم و به هر هفت شاهد دلفریب سخن پرداختم و آوازه‎ی زیباییش به هفت کشور و شش جهت انداختم. خواستم[۶۴۸] از دریوزه‎ی درِ فیض لطف الهی، پنج گنج فراهم آورده به آبیاری فضل نامتناهی، پنج باب دانش را معمور کرده، کهن دکان اندیشه‌ام فتح‌الباب تازه یافت و چهار بازار ارکانم زیب زیاده از اندازه.[۶۴۹] سه برگه سخنم سرسبزی تازگی گرفت و گلشن سبزبختم بلندآوازگی. صیت هنرمندی‌ام به اطراف گیتی رفت و سه بُعد عالم را فراگرفت. عمری در خلوت، من و دل و دیده با هم نشستیم و به اتفاق یکدیگر از خامه‎ی شگرف‌کارِ اعجوبه نگار اندیشه به حسب دلخواه[۶۵۰] و وفق مدعا، نقوش اوصاف این عشرت کامله بر صفحه‎ی قدر و جلال بستیم. نهال گل‌افشان قلم گلزار رقم[۶۵۱] چون گلشن مدحش را آرایش داده، عقول عشره به سان سوسنِ ده زبان، ده زبانِ احسنت و آزادی و آفرین بر گشاد. دماغ کام فرسوده نشاطم، عنبرآگین و معطر گردیده و نهال پژمرده‎ی خشک گشته‎ی انبساطم، سرسبز بارور. شخص هنرمندی‌ام به تشریف قبول سرمدی رسیده و فرق اعتبار به لباس تفاخر از گریبان چرخ اطلس کشیده. از سبزبختی و فیروزه طالعی، سرخ روی جاوید گردیدم و رخت بخت از گنج خمول به دکان روشناسی کشیدم. از آنجا که از دولت روزافزون و سعادت گوناگون، خیال ستایش والایش در سر داشتم، به مدد بخت خجسته‌اثر و طالع فرخنده‌فر، برای طلسم مضمون بر گنج هنر بستن[۶۵۲] بیره برداشتم. دریا دریا جواهر محامد بلند و مناقب ارجمندش سبک‏روحانه با الماس تفکر سفتم و گران جانی را که از دیرباز گریبانگیر روزگارم بود دعا گفتم.

( اینجا فقط تکه ای از متن فایل پایان نامه درج شده است. برای خرید متن کامل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. )

واژه‌نامه[۶۵۳]
آبای علوی: افلاک و ستارگان. سبعه‏ی سیاره، هفت سیاره عبارتند از: قمر، عطارد، زهره، شمس، مریخ، مشتری، زحل
آب‏دندان: نوعی از حلوا و شیرینی‏ها، قسمی نار که استخوان و هسته ندارد. گول. ساده‏لوح. مفت‏باز حریف آب‏دندان: حریف ساده‏لوح، گول
آب مروارید: نام بیماریی در چشم که از کدورت زجاجیه یا پرده‏های آن حاصل شود و موجب کوری کامل یا ناقص گردد. آب سپید. آب سفید
آبی: میوه‏ی به. میوه‏ی بزرگتر از سیب به رنگ زرد پرزدار و از سوی دم و سر ترنجیده و برگ درختان با پرز و مخملی و رنگ و پوست چوب آن به سیاهی مایل. قسمی از انگور که دانه‏ها و حبه‏ی آن مدور و پوست آن سخت است و از غوره‏ی آن گله‏ترشی کنند و غوره‏ی آن را غوره‏ی آبی گویند. در حاشیه نسخه اساس آمده است: میوه ایست مانند سیب اگر زن حامله خورد فرزندش خوش خوی آید و هر که خورد طبعش خوش شود.
آردی: قسمی از شفتالو. هلو آرده و آن شفتالویی باشد کوچک و کم آب.
آزرم: شرم. حیا
آمای: امر از آمودن. آراستن. در نشاندن گوهر در چیزی و به سلک و رشته کشیدن لؤلؤ و جزو آن. پر کردن
احتشام: حشمت و بزرگی یافتن، جاه و جلال
احمدنگر: کرسی ناحیتی به همین نام در هند در ایالت بمبئی بر ساحل سینا. این شهر را به سال ۱۴۹۴م۸۹۹/ه. ق. احمد نظام شاه مؤسس سلسله‏ی نظامشاهیان پی افکند و نظامشاهیان تقریباً مدت یک قرن در این ناحیت حکم راندند تا آنگاه که اکبرشاه پس از دفاع و مقاومت مردانه‏‏ یچاند بی بی این ناحیت را مسخر و منضم مملکت مغول کرد. پس از مرگ اورنگ زیب به سال ۱۷۰۷م۱۱۱۸/ه.ق. احمدنگر در تحت سلطه‏ی مهاراتاها درآمد تا آنکه به سال۱۸۰۳م/ ۱۲۱۷ه. ق. دولت راءُ سندهیا آن‏ را تسلیم دوک دُولینگ تن کرد.
ارژنگ: ارتنگ. ارثنگ. هر کتابی که صور و اشکال داشته باشد به شباهت کتاب ارژنگ مانی که آراسته به تصاویر بود.
ارغنون: سازهایی ذوات‌الاوتار و سازهایی که از تعداد زیادی لوله تشکیل شده و هوا را با واسطه داخل آن لوله‌ها دمند. سازی است که یونانیان و رومیان می‌نواختند.
استشفاع: طلب شفاعت کردن
اسفاق: باز کردن، اسفق‌الباب: در باز کردن
اشهب: سیاه و سپید، خاکستری رنگ، اسب خاکستری. در نسخه‏ی د در بخش مینا بازار (وصف دکان عطار) به این معنا آمده است: «اسبی است دریایی و یا گاوی است دریایی که از او عنبر حاصل می‏شود.»
اصفر: زرد رنگ. اسب زرد رنگ
اطلس: نوعی پارچه‏ی ابریشمی. جامه‏ی کهنه و چرکین. اطلس سرخ: اطلسی به رنگ گل
اعمی‏فطری: کور مادرزاد
افگار: آزرده، خسته، مجروح
الوف: ج الف، هزاران
امهات سفلی: عناصر اربعه (آب، آتش، خاک و باد)
انبه: درختی از دسته بلادریان جزو تیره‏ی سماقیان که در حدود سی گونه از این گیاه در آسیای جنوبی (در مناطق استوایی ) مخصوصاً هندوستان شناخته شده.
انداز: انداختن. قصد و میل حمله کردن. قدر و مرتبه. شایستگی
انفعال: انجام شدن کاری. اثر پذیرفتن. شرمنده شدن .
باز: پرنده‏ی شکاری از راسته‏ی بازسانان، دارای چنگال‏های قوی و منقار مخروطی خمیده‏ی بسیار تیز و با پرواز سریع. رنگ آن قهوه‏ای است و چشمان سیاه تیزبینی دارد و پرندگان دیگر را هنگام پرواز شکار می‏کند. در قدیم این پرنده به ویژه جنس ماده‏ی آن را برای شکار تربیت می‏کردند. امرا و پادشاهان با آن به شکار می‏پرداختند. سینه‏ی باز شکار: شکار کننده‏ی سینه‏ی باز.
بان: بیدمشک. درختی است که گل و برگ آن خوشبوی است عجم آن را بیدمشک خوانند در عربی قضیب البان گویند.
بُختی: شتر قوی درازگردن متولد از عربی و عجمی منسوب است به بخت نصر. شتر خراسانی. نوعی شتر قوی بزرگ سرخ که از جانب خراسان آرند و این منسوب به بخت است که پادشاهی بوده است و آن را بخت نصر نیز می‏خوانند. پادشاه مذکور ماده شتر عرب و نر شتر عجم را جفت ساخته بود، نتیجه‏ای که از آن حاصل شد آن را شتر بختی گویند. شتر دو کوهان
بَدر: ماه شب چهارده، ماه کامل. رسیده شدن خرما. بدرالتمر: رسیده شد خرما. در متن در هر دو معنا به کار رفته است. بدر ظاهراً در معنای میوه‏ی رسیده به کار رفته است.
بَسط: فراخی، وسعت. اصطلاحی است عرفانی مقابل قبض، در نزد ارباب سلوک انبساطی که سالک را دست دهد.
بَلَبان: نام سازی که به اشتراک لب و دست می‏نوازند و به همین سبب آن را به هندی منه چنگ گویند. برخی آن را به معنی انغوزه دانند.
بن دندان: از بن دندان کنایه از انقیاد و فرمانبرداری و اطاعت. با کمال اطاعت. رغبت تمام.
بَهرَمان: نوعی یاقوت سرخ. نوعی پارچه‏ی ابریشمین
بیره: در حاشیه نسخه د آمده است: «وجه تشبیه، آن است که بیره را برای اقبال‏ کاری می‏گیرند آن را بر گردن می‏نهند و این عمل شاید در ولایت باشد.»
بیغاره: سرزنش. ملامت. طعنه
بیغوله: کنج. گوشه
پان: اسم هندی تَنبول است .معجونی از برگ تانبول و آهک و فوفل که هندوان همیشه در دهان دارند و آب آن بیرون کنند.
پرده‏ی زنبوری: پرده‏ای از حصیر یا پارچه‏ی مشبک. پرده و تجیرهای سوراخ سوراخ. در حاشیه‏ی نسخه اساس آمده است: «پرده‏ی زنبوری آن پرده که بر او نقش باشد به طور خانه زنبور (چراغ هدایت) پرده زنبوری نوعی از پرده باشد به شکل شأن زنبور.» در نسخه د آمده است: «پرده‏ی خیال که قوه‏ی متخیله‏ در آن مودعه است.»
پرکاله: پاره، لخت

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...