به والدین و همسالان در پسران ۹۰
جدول ۴-۱۴- پیش ­بینی ابعاد هویت معنوی بر اساس دلبستگی به
والدین و همسالان در پسران ۹۰
جدول ۴-۱۵- پیش ­بینی فاصله روانشناختی بر اساس دلبستگی
به والدین و همسالان و ابعاد هویت معنوی در پسران ۹۱
جدول ۴-۱۶- اثر واسطه‌ای باورهای اخلاقی در رابطه­ دلبستگی به
والدین و همسالان با ابعاد فاصله روانشناختی ۹۲
جدول ۴-۱۷- اثر واسطه­ای باورهای ماورایی در رابطه­ دلبستگی به
والدین و همسالان با ابعاد فاصله روانشناختی ۹۲
فهرست اشکال
عنوان صفحه
شکل ۱-۱: مدل اولیه پژوهش ۱۲
شکل ۲-۱: مدل گسترش یافته پژوهش ۶۳
شکل ۴-۱: مدل نهایی پژوهش (رابطه دلبستگی به والدین و همسالان
و فاصله روانشناختی با واسطه­گری ابعاد هویت معنوی) ۸۳
شکل ۴- ۲: مدل پژوهش (با در نظر گرفتن متغیر هویت معنوی به عنوان متغیر مکنون) ۸۶
شکل ۴-۳: مدل پژوهش در دختران ۹۴
شکل ۴-۴: مدل پژوهش برای پسران ۹۵

( اینجا فقط تکه ای از متن پایان نامه درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. )

فصل اول
مقدمه
۱-۱- کلیات
از سال ۱۹۷۰ یکی از سازه­های مهم در روانشناسی، علوم اجتماعی و رفتاری مفهوم “خود”[۱] بوده است. اگرچه برای خود جنبه­ های متعددی چون خودکارآمدی، عزت نفس و … بیان شده است، یکی از مهمترین جنبه­ های خود مفهوم “هویت”[۲] است که از دیرباز مورد توجه فیلسوفانی چون جیمز[۳]، کولی[۴] و مید[۵] بوده است و پس از آن به عنوان یک سازه­ی مهم در روانشناسی مطرح شده است (لری و تانجنی[۶]، ۲۰۱۲). هویت به عنوان پاسخی که افراد به سئوال من کیستم؟ می­ دهند و ارائه­ تعریفی از خود، اساساً از کارهای اریکسون[۷] اقتباس شده است (فیرون[۸]،۱۹۹۹). او رویکردی روانشناختی جهت فهم هویت اتخاذ کرد و هویت را به عنوان سازمان پویای انگیزه­ ها، توانایی­ها، اعتقادات و تاریخ در شکل­دهی خود­مستقل و یکپارچه تعریف کرده است که مسیر زندگی فرد را روشن می­سازد (اریکسون، ۱۹۶۸). اما نظریه­پردازان پس از اریکسون هویت را در قالب رویکردهای مختلفی مفهوم پردازی کرده ­اند و چنانچه به صورت رویکردی به هویت نظر افکنیم، در این راستا می­توان از سه رویکرد عمده­ی وضعیت­نگر، فرایند­نگر و محتوا­­نگرسخن گفت (برزونسکی[۹]، ۲۰۰۳).
علی­رغم آنکه در دو رویکرد وضعیت­نگر و فرایند­نگر وضعیت و سبک هویت بررسی می­ شود، در رویکرد محتوانگر محتوای خودپنداره و موضوعی که افراد بر اساس آن خودشان را تعریف می­ کنند اهمیت می­یابد. بنابراین، از این منظر بر اساس محتوا و موضوعی که افراد در تعریف “خود” بدان اشاره می­ کنند هویت دارای جنبه­ها و ابعاد مختلفی است.
اقبال و توجه به بررسی هویت با توجه به محتوای خاص آن و در نظر گرفتن ابعاد مختلفی برای آن، در سالهای اخیر سبب بروز و ظهور ابعاد گوناگونی برای هویت، از جمله هویت قومی، هویت ملّی، هویت دینی و مذهبی، هویت سیاسی و هویت اخلاقی شده است (هادی[۱۰]،۲۰۰۱). اما با در نظرگرفتن انسان به عنوان وجودی معنوی و قائل شدن بعد معنویت در کنار سایر ابعاد جسمانی، روانی و اجتماعی برای او و با توجه به اهمیت معنویت به عنوان بخش مهمی از زندگی افراد، در سالهای اخیر بعد جدیدی از هویت، تحت عنوان “هویت معنوی”[۱۱] در ادبیات روانشناسی مطرح گشته است (مک­دونالد[۱۲]، ۲۰۰۹). بر اساس نظریه­ هویت اجتماعی، در هویت معنوی، افراد در تعریف خود به معنویت و تجارب معنوی خویش اشاره می­ کنند. در حقیقت، معنویت در احساس “خود” آنان دارای چنان اهمیت و برجستگی است که در پاسخ به سئوال من کیستم؟ خود را به عنوان فردی معنوی می­شناسند.
با توجه به جدید بودن این حوزه از هویت، در این پژوهش نقش دلبستگی به والدین و همسالان[۱۳] به عنوان پیشایند هویت معنوی و فاصله­ی روانشناختی[۱۴] به عنوان پیامد آن مد نظر قرار گرفت. پیش از پرداختن به مسئله پژوهش ضروری است تا سازه­های مورد نظر مورد مداقه و بحث قرار گیرند. لذا، در ادامه هر یک از سازه­ها در سطح نظری تشریح خواهند شد.
۱-۱-۱- هویت معنوی
با وجود اینکه ارتباط بین معنویت و خود از دیرباز در نظام­های مذهبی و معنوی تشخیص داده شده است، توجه علمی جدی به معنویت و ارتباط آن با هویت تنها از ۲۰ سال پیش شروع به پیشرفت کرده است (مک­دونالد، ۲۰۰۹). در زمینه­ ارتباط میان هویت و معنویت، رویکردهای موجود با توجه به نحوه­ای که هویت را مفهوم سازی می­ کنند، قابل تمایزند.
در این زمینه دو رویکرد تحت عنوان رویکرد سنتی[۱۵] و رویکرد فراشخصی[۱۶] مطرح است. در رویکرد­ سنتی روانی- اجتماعی، هویت به عنوان “من”[۱۷] تعریف می­ شود، حس “خود” فرد که دارای مرزهای محدود و مشخص است. در این رویکرد با توجه به چنین تعریفی از هویت، هویت معنوی به عنوان نحوه­ای که “من” فرد به معنویت مربوط می­ شود و با حس “خود” یکپارچه و ادغام می­ شود، تعریف می­گردد و از آنجا که معنویت به عنوان تعالی تعریف می­ شود، هویت معنوی در بردارنده­ی نحوه­ای است که افراد احساس تعالی را با “من” خود یکپارچه می­سازند. از این رو، هویت معنوی مطابق با این رویکرد به عنوان شناسایی خود با جنبه­هایی از تجارب معنوی تعریف می­ شود (مکدونالد، ۲۰۰۹). در این زمینه، وینک و دیلون[۱۸] (۲۰۰۲، به نقل از مک­دونالد، ۲۰۰۹) معنویت و به تبع آن هویت معنوی را به عنوان جستجوی وجودی خود برای معنای غایی از طریق فهم و دریافت شخصی از امور روحانی و مقدس تعریف کرده ­اند. پل و اسمیت[۱۹] (۲۰۰۳) نیز هویت معنوی را به عنوان باور افراد به اینکه وجودی غایی و مرتبط با خدا هستند تعریف می­ کنند.
از طرفی در رویکردهای فرا­شخصی اعتقاد بر این است که هویت به خود و کارکرد آن محدود نمی­ شود، بلکه هویت اساساً در سرشت و طبیعت، امری معنوی است. در این رویکرد علاوه بر محتوای هویت، ساختار و فرآیندهایی که از خلال آنها هویت توسعه می­یابد نیز معنوی است. در این دیدگاه هویت و معنویت نهایتاً شبیه به هم در نظر گرفته می­شوند (مک­دونالد، ۲۰۰۹).
علاوه بر این، رویکردهای موجود پیرامون هویت معنوی با توجه به تعریفی که از معنویت ارائه می­ دهند نیز قابل تفکیکند. در این زمینه رویکردهای موجود با توجه به اهمیتی که برای بافت و نقش دیگران در شکل­دهی معنویت و به تبع آن هویت معنوی قائلند به دو رویکرد فردی[۲۰] و بافتی[۲۱] تقسیم می­شوند. رویکرد فردی در واقع همان رویکرد سنتی روانی – اجتماعی به هویت معنوی است. در این رویکرد معنویت به صورت کاملاً شخصی تعریف شده است و در آن به نقش دیگران و به بیانی دیگر جهان بیرون افراد در شکل­دهی هویت معنوی توجه نشده است و تجارب معنوی عمدتاً به صورت تجارب فرد در ارتباط با نیرویی برتر در نظر گرفته شده است و به روابط فرد با دیگران (شامل سایر انسان­ها، طبیعت و به طور کلی جهان بیرونی) و شکل­دهی معنویت و به تبع آن هویت معنوی از این طریق توجه نشده است (مک­دونالد، ۲۰۱۱). اما در رویکرد بافتی رشد معنوی حاصل اثر متقابل سیر درونی (تجارب درونی و یا اتصال به منبعی نامحدود) و سیر بیرونی (فعالیت­های روزانه و ارتباطات) است. بدین معنا که رشد معنوی از یک سو ما را بر آن می­دارد تا به جهان بیرون و اطراف نظر افکنیم و خود را با کل زندگی متصل و یکپارچه سازیم و از سوی دیگر، ما را بر آن می­دارد تا به درون خود نظر افکنیم و توانایی بالقوه­ی خود برای رشد، یادگیری، همکاری و… را بپذیریم و کشف کنیم. بدین ترتیب، در این رویکرد معنویت، افراد را به سمت برقراری پیوند بین اکتشاف خود و جهان سوق می­دهد که این امر از طریق پیگیری یک زندگی بارور و شکوفا محقق می­ شود. بنابراین، رشد معنوی از منظر این رویکرد شامل تعاملات پیچیده متغیرهای محیطی و فرآیندهای رشد فردی است (روهل­ کپارتین، بنسون و اسکیلز[۲۲]، ۲۰۱۱).
با توجه به رویکردهای مطرح شده در رابطه با هویت معنوی، در این پژوهش به منظور بررسی هویت معنوی، هویت منطبق با رویکرد سنتی روانی – اجتماعی و مشابه با مفهوم سازی مک­دونالد (۲۰۰۹) و معنویت بر اساس رویکرد بافتی در نظر گرفته شده است. بر این اساس، هویت معنوی به عنوان نحوه­ای که “من” افراد به معنویت مربوط می­ شود و با احساس خود شخصی آنها یکپارچه می­ شود در نظر گرفته شده است. به بیانی دیگر، هویت معنوی شامل تعریف و شناسایی خود بر اساس معنویت و تجارب خاصی است که در معنویت به چشم می­خورد و با توجه به رویکرد بافتی به معنویت، این تجارب هم شامل ارتباط با نیرویی برتر است و هم در بردارنده­ی تجارب فرد در ارتباط با دیگران است. بر این اساس، هویت معنوی بیانگر آن است که افراد خودشان را بر اساس ارتباط با نیرویی برتر و دیگران تعریف می­ کنند و این عوامل را در شکل­دهی شخصیت و هویت خویش مهم تلقی می­ کنند.
۱-۱-۲- فاصله روانشناختی
افزایش رفتارهای ناهنجاری چون پرخاشگری، قلدری و خشونت در محیط­های آموزشی و در میان نوجوانان و جوانان، متخصصان حوزه ­های مختلف از جمله تعلیم و تربیت را بر آن داشته ­است تا به بررسی ریشه­ها و عوامل تعیین­کننده­ رفتار افراد با دیگران بپردازند. در این زمینه برخی از متخصصان عوامل اجتماعی و فرهنگی را مدنظر قرار داده­اند، عده­ای به عوامل مربوط به خانواده و مدرسه پرداخته­اند و در نهایت تعدادی از متخصصان نیز عوامل شخصیتی و ریشه ­های روانشناختی رفتار افراد با دیگران را مورد توجه قرار داده­اند و در این راستا فاصله­ی روانشناختی را به عنوان یکی از عوامل روانشناختی زمینه­ ساز رفتارهای ضداجتماعی و ناهنجار معرفی کرده ­اند (هاردی، بتاچرجی، رید و آکوئینو[۲۳]، ۲۰۱۰).
فاصله­ی روانشناختی بیانگر نحوه­ای است که افراد را در فضای روانشناختی خود جهت می­دهیم. در واقع، ما با دیگران به عنوان عواملی بیرونی و عینی رفتار نمی­کنیم، بلکه نوع برخورد ما با
دیگران تحت­ تأثیر این است که آنها را در فضای روانشناختی خود چگونه ادراک کنیم. بر این اساس، افراد و گروه­هایی را که از نظر اجتماعی نزدیک در برابر دور ادراک می­کنیم به گونه ای متفاوت در نظر می­گیریم و با آنها متفاوت رفتار می­کنیم (لیبرمن، تروپ و استفان[۲۴]، ۲۰۰۷).
فاصله روانشناختی در بردارنده­ی دو بعد حریم رعایت اخلاقی[۲۵] و جهت­گیری غلبه اجتماعی[۲۶] می­باشد. حریم رعایت اخلاقی بیانگر مرز و محدوده­ای است که در آن افراد و گروه­ ها به صورتی تعریف می­شوند که فرد مایل است نسبت به آنها توجه اخلاقی نشان دهد. دامنه­ این مرز می ­تواند از علاقه­ صرف به خود و تمرکز بر نیازهای خود تا در نظر گرفتن تمام انسان­ها و یا جایی بین این دو حد باشد (رید و آکوئینو، ۲۰۰۳). از این رو، حریم رعایت اخلاقی ­بازتاب ادراک ما از گروه­هایی است که از نظر روانشناختی نزدیک هستند. اما، جهت­گیری غلبه اجتماعی بیانگر افکار و عقاید فرد مبنی بر این است که شخص و یا گروهی از افراد نسبت به دیگران جهت برخورداری از برتری و غلبه بر سایر افراد، سزاوارترند. از این رو، جهت­گیری غلبه اجتماعی بازتاب ادراک ما از گروه­هایی است که از نظر روانشناختی دور هستند. بنابراین، بسته به اینکه افراد را در فضای روانشناختی خود چگونه ادراک کنیم (دور یا نزدیک) رفتار متفاوتی با آنان خواهیم داشت. از این رو، فاصله­ی روانشناختی از جمله عوامل مهمی است که با اشکال مختلف رفتار اخلاقی و جامعه­پسند و یا به عکس رفتار غیر اخلاقی و ضد اجتماعی در ارتباط است (هاردی، بتاچرجی، رید و آکوئینو، ۲۰۱۰).
۱-۱-۳- دلبستگی به والدین و همسالان
نظریه­ دلبستگی توسط بالبی[۲۷](۱۹۶۹) پایه­ریزی و توسط اینزورث[۲۸] و همکاران (۱۹۷۸) گسترش یافت. بالبی (۱۹۶۹) دلبستگی را به عنوان تمایل ذاتی انسان به برقراری پیوند عاطفی عمیق با افراد خاص تعریف می­ کند. او معتقد است که انسان با یک نظام روانی- زیستی ذاتی متولد می­ شود و این نظام که در بردارنده­ی رفتارهای دلبستگی چون مکیدن، خندیدن، گریستن، جستجوی منبع و … است نوزاد را بر می­انگیزد تا در هنگام نیاز، مجاورت خود را با افراد مهم و یا چهره­ های دلبستگی حفظ کند و از این طریق نیاز خود به امنیت و مراقبت را تأمین نماید. علاوه بر این، عملکرد مطلوب نظام دلبستگی به کیفیت ارتباط مادر- نوزاد و میزان دسترسی، حمایت و پاسخگو بودن چهره­ی دلبستگی به هنگام نیاز بستگی دارد. چنانچه چهره­ی دلبستگی در دسترس و پاسخگو باشد عملکرد بهینه نظام دلبستگی تسهیل می­ شود و احساس دلبستگی ایمن پایه­گذاری می­ شود. بر اساس همین تجارب مکرر و روزانه­ با چهره­ی دلبستگی، کودک انتظاراتی را از نحوه­ تعامل خود با چهره­ی دلبستگی شکل می­دهد و به تدریج این انتظارات را به صورت یک سری بازنمایی­های ذهنی[۲۹] تحت عنوان مدل کارکرد درونی[۳۰] درونسازی می­ کند (بالبی، ۱۹۷۳). وجود تفاوت­ در مدل کارکرد درونی افراد سبب شد تا اینزورث (۱۹۷۸) در رابطه با دلبستگی والد- نوزاد سه سبک عمده­ی دلبستگی از جمله دلبستگی ایمن[۳۱]، دلبستگی ناایمن ­-­­ دوسوگرا[۳۲] و دلبستگی نا­ایمن – اجتنابی[۳۳] را مطرح سازد. علاوه بر این، بالبی مدل کارکرد درونی را به عنوان عاملی در نظر می­گیرد که دلبستگی اولیه را به دلبستگی و روابط در تمام طول زندگی پیوند می­زند. او معتقد است مدل کارکرد درونی که افراد از خود و دیگران تشکیل می­ دهند باعث تداوم تجارب، شناخت­ها و احساسات اولیه­ دلبستگی در رفتارها و روابط بعدی افراد می­ شود و بر تعاملات اجتماعی و سایر روابط نزدیک فرد اثر می­ گذارد. بنابراین، با توجه به پایداری نسبی مدل کارکرد درونی، دلبستگی دوران کودکی ممکن است در تمام طول زندگی فرد باقی بماند و مبنایی برای بروز دلبستگی و روابط نزدیک در سالهای بزرگسالی شود (میکیولینسر[۳۴] و همکاران، ۲۰۰۵). از این رو، نظریه دلبستگی از تمرکز بر دوران نوزادی فراتر رفته و به عنوان یک چهارچوب نظری برای مطالعه­ ارتباط با افراد مهم در سالهای بزرگسالی نیز به کار رفته است (آرمسدن و گیرینبرگ[۳۵]، ۱۹۸۷؛ نیکرسون و نیگل[۳۶]، ۲۰۰۵) و چنین فرض شده است که افراد به چهره­ های دلبستگی سنین بزرگسالی خویش نیز به گونه ­ای همسو با سبک دلبستگی اولیه­ خود واکنش نشان می­ دهند و به میزانی که ارتباط با دیگران کارکردهای مشابه با دلبستگی اولیه (امنیت و حمایت عاطفی) را برای فرد فراهم ­آورد، پیوندهای دلبستگی جدیدی با دیگران تشکیل می­ شود (هازن و شیور[۳۷]،۱۹۹۴).
از جمله روابط و پیوندهای عاطفی که در سالهای نوجوانی و بزرگسالی برای افراد اهمیت بیشتری می­یابد رابطه و پیوند عاطفی با دوستان و همسالان است. در واقع، افرا
د با ورود به دنیای بزرگسالی و برخورداری از استقلال، هر چه بیشتر به همسالان خود روی می­آورند و برقراری روابط حمایتی و عاطفی با آنان اهمیت بیشتری می­یابد (اکوآن[۳۸]،۱۹۹۷). بنابراین افراد در سنین بزرگسالی ضمن اینکه دلبستگی به والدین خود را حفظ می­ کنند، به همسالان و دوستان خود نیز دلبسته می­شوند. در این زمینه آرمسدن و گرینبرگ (۱۹۸۷) سه بعد اساسی ارتباطات[۳۹]، اطمینان[۴۰] و بیگانگی[۴۱] را در دلبستگی دوره بزرگسالی حائز اهمیت می­دانند. منظور از ارتباطات، روابط همزمان و متقابلی است که به ایجاد پیوندهای عاطفی قوی بین والدین و فرزندان کمک می­ کند. ارتباطات مثبت بین والدین و فرزندان، احساس ایمنی بیشتری در مراحل مختلف رشد به وجود خواهد آورد. ارتباطات والد- کودک همچنین شالوده­ای برای ارتباط با افراد دیگر و همسالان در سراسر زندگی ایجاد می­ کند. اطمینان، از ویژگی­های مهم ارتباط با والدین و همسالان است و همان احساس امنیت و اطمینان از بابت وجود فردی دیگر، جهت تأمین نیازهای قطعی می­باشد. بیگانگی مرتبط با احساس طرد شدن می­باشد. هنگامی که فرد احساس کند نماد دلبستگی در دسترس نیست، نوع دلبستگی­اش ناایمن و مبتنی بر بیگانگی خواهد بود­­­­ (باروکاس[۴۲]،۲۰۰۶، به نقل از سلیمی ، ۱۳۸۷). بنابراین، دلبستگی به والدین و همسالان را می­توان وجود اعتماد و ارتباط و عدم وجود بیگانگی در روابط افراد با والدین و همسالان خود در نظر گرفت.
۱-۲- بیان مسئله
شاید نتوان هیچ سازه­ای را در روانشناسی سراغ داشت که به اندازه­ مفهوم هویت توجه محققان حوزه ­های روانشناسی رشد، اجتماعی و سلامت را به خود جلب نموده باشد. علاوه بر این، در سالهای اخیر معنویت به عنوان وجه مهمی از هویت مورد نظر محققان واقع شده است (مک­دونالد، ۲۰۰۹) و چنانچه پیشتر بیان شد تلاش­ های صورت گرفته در این زمینه، سازه­ی جدیدی تحت عنوان هویت معنوی را وارد ادبیات روانشناسی نموده است. اما هویت معنوی هم به لحاظ دشواری اندازه ­گیری و هم به لحاظ جدید بودن، از پشتوانه تجربی و تحقیقاتی چندانی برخوردار نیست. گرچه هر یک از سازه­های معنویت و هویت به تفکیک دارای پشتوانه­ی تحقیقاتی قابل قبولی هستند، اما در قالب یک سازه­ی ترکیبی وضعیت بسیار متفاوت است. از این رو مسئله­ پژوهش حاضر ارائه­ مدلی تجربی در خصوص سازه هویت معنوی خواهد بود. این پژوهش بنا دارد تا از یک سو، با توجه به کارکردها و پیامدهای هویت معنوی و از دیگر سو با تعیین پیشایند­های آن درک عمیق­تر و عینی­تری از این سازه به دست دهد.
در رابطه با پیامد­ها و کارکرد هویت معنوی سئوالی که ممکن است مطرح شود این است که آیا افراد برخوردار از هویت معنوی در رفتار و اعمال خود نیز مطابق با محتوای هویت خود عمل می­ کنند و چنین هویتی در اعمال و رفتار آنان بروز و نمود می­یابد؟ در این رابطه بلاسی[۴۳](۱۹۸۳، به نقل از هاردی و کارلو[۴۴]، ۲۰۰۵) در “مدل خود”[۴۵] خویش، به دو جنبه­ عینی (محتوای هویت) و جنبه­ انتزاعی (ساختار هویت) هویت اشاره می­ کند. او در زمینه­ رابطه­ هویت اخلاقی با رفتار اخلاقی معتقد است زمانی­که ساختار هویت پخته و بالیده باشد، افراد هویت خود را بر اساس محتوایی درونی و روانی مانند ارزش­ها و اهداف شکل می­ دهند، خود منسجم­تر می­ شود و علاوه بر این، افراد تمایل دارند تا با محتوای هویت خود هماهنگ باشند. بنابراین به اعتقاد بلاسی ساختار هویت مکانیسمی کلیدی است که از طریق آن محتوای هویت می ­تواند به عنوان عاملی انگیزشی برای رفتار اخلاقی عمل کند. از طرفی، اوکلی و کلاکینک[۴۶] (۲۰۰۱، به نقل از مکگی و گرنت[۴۷]، ۲۰۰۸ ) معنویت را به عنوان عامل تنظیمی در نظر می­گیرند. آنها معتقدند افرادی که مفهوم معنویت را درونی کرده ­اند در اعمال، تنظیم هیجان­ها، ادراک و فعالیت­های خود نسبت به دیگران توسط این مفهوم هدایت می­شوند و با مفهوم معنویت هماهنگ خواهند بود و چنانچه تعریف پذیرفته شده از معنویت ارتباط با نیرویی برتر و دیگران باشد، به دلیل اهمیت و توجه به دیگران در سازه­ی معنویت، به نظر می­رسد که معنویت در این مفهوم با هویت اخلاقی و در نتیجه رفتار اخلاقی در ارتباط باشد. بنابراین چنین به نظر می­رسد که افراد دارای هویت معنوی فقط به لحاظ منطقی به مفهوم معنویت نمی­چسبند بلکه در مورد به کارگیری این مفهوم در زندگی و رفتار خویش نیز احساس تعهد می­ کنند.
اما آنچه در ارتباط با هویت معنوی و گرایش به رفتار اخلاقی بیان شد در سطح نظری است و تاکنون پژوهشی جهت بررسی رابطه­ این دو متغیر صورت نگرفته است. از این رو، در این پژوهش به منظور بررسی رابطه­ هویت معنوی با رفتار اخلاقی، متغیر فاصله­ی روانشناختی به عنوان یکی از مهمترین عوامل روانشناختی که با رفتار اخلاقی (مانند کمک کردن به دیگران) و یا به عکس رفتار ضداجتماعی (مانند پرخاشگری و خشونت) در ارتباط است در نظر گرفته شده است. فاصله­ی ر
وانشناختی بیانگر نحوه­ای است که افراد را در فضای روانشناختی خود جهت می دهیم (دور یا نزدیک) و این جهت­گیری به نحوه­ پاسخ و واکنش ما به دیگران جهت می­دهد.
اما، علاوه بر این که هویت معنوی می ­تواند به عنوان عاملی تأثیرگذار بر رفتار اخلاقی در نظر گرفته شود، بی شک، عوامل بسیار دیگری وجود دارند که بر هویت معنوی و شکل­دهی آن اثر می­گذارند. در این زمینه، خانواده به عنوان بافت ارتباطی منحصر به فردی بر محتوا و فرایند هویت تأثیر می­ گذارد (اسکابینی و مانزی[۴۸]، ۲۰۱۱). یکی از متغیرهای مرتبط با خانواده روابط عاطفی اعضای خانواده و یا دلبستگی به افراد مهم زندگی است. در نظریه­ دلبستگی، اکتشاف محیط به عنوان یکی از مؤلفه­ های بنیادین ماهیت بشر در طول زندگی مطرح است (بالبی، ۱۹۸۸) و برخورداری از دلبستگی ایمن با مراحل اکتشاف مربوط به شکل­دهی هویت در ارتباط است. در واقع افراد با دلبستگی ایمن به دلیل آنکه خانواده پایگاه ایمنی را برای آنان فراهم می ­آورد آزادانه در محیط خود به اکتشاف می­پردازند (آرست[۴۹] و همکاران، ۲۰۰۹). بنابراین دلبستگی به والدین و افراد دیگر از این طریق فرایند اکتشاف و دستیابی به هویتی یکپارچه را تحت تأثیر قرار می­دهد. اما اکثر تحقیقات انجام شده در این زمینه به بررسی رابطه­ سبک­های دلبستگی با وضعیت­های هویت پرداخته­اند (فیبر[۵۰] و همکاران،۲۰۰۳؛ هاوق و بورجویس[۵۱]،۲۰۰۲) و رابطه­ دلبستگی با محتوای هویت افراد کمتر مورد بررسی واقع شده است. بنابراین در این پژوهش دلبستگی در قالب دلبستگی به والدین و همسالان و در ارتباط با هویت معنوی به عنوان یکی از ابعاد هویت بررسی خواهد شد.
علاوه براین، چنانچه پیشتر توضیح داده شد افراد بر مبنای کیفیت و تاریخچه­ دلبستگی اولیه­ خود، مدل کارکرد درونی را شکل می­ دهند که در مراحل مختلف رشد هشیارانه و ناهشیارانه (عمدتاً ناهشیارانه) در سطح روابط میان­فردی تعمیم یافته و نقش مهمی در شکل­ گیری شناخت­ها، احساس­ها و رفتارها بازی می­ کند. به بیانی دیگر، دلبستگی ایجاد شده با والدین مبنای ارتباطات بعدی فرد می­گردد و بر آن اثر می­ گذارد.
گرچه دلبستگی در ارتباط با رفتارهای مخربی چون پرخاشگری و خشم (سیمونز، پاترنیت و شور[۵۲]، ۲۰۰۱، طالبی و ورما[۵۳]، ۲۰۰۷) و رفتارهای ضداجتماعی (مارکوس و بتزر[۵۴]، ۱۹۹۶) مورد بررسی قرار گرفته است، اما تاکنون ارتباط آن با متغیری چون فاصله­ی روانشناختی که بیانگر باورها و نگرش افراد نسبت به دیگران و زمینه­ای برای رفتار اخلاقی و یا غیر اخلاقی است، بررسی نشده است.
افزون بر این، با توجه به اینکه هویت معنوی بیشتر در سطح نظری بررسی شده است و کمتر به عملیاتی کردن این سازه پرداخته شده است، از جمله مسائل دیگری که این پژوهش به آن می ­پردازد، عملیاتی نمودن سازه هویت معنوی در قالب طراحی یک پرسشنامه جهت سنجش آن است.
با توجه به آنچه گفته شد، در پژوهش حاضر نقش واسطه­گری هویت معنوی در ارتباط با دو متغیر دلبستگی به والدین و همسالان و فاصله­ی روانشناختی بررسی خواهد شد. شکل زیر بیانگر مدل اولیه پژوهش است.
شکل ۱-۱: مدل اولیه پژوهش
۱-۳- ضرورت و اهمیت تحقیق

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...