مخالفت عالمان، فرع بر دو خصلت مهم قصاص است که پیش‌ازاین بدان اشاره شد. عدم تمایل برخی از عالمان به نقل از اهل کتاب و همچنین سرگرم نمودن مردم عوام با احادیث جعلی و مطالب سطحی و بی‌ثمر برای کسب مال از مهم‌ترین عوامل مخالفت عالمان با قصاص است.[۸۲۵]
(( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت nefo.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))

این‌که علما از نشستن در مجلس قصاص منع می‌نمودند نشان می‌دهد منقولات آن‌ها عموماً مبتنی بر قصص و حکایات و احادیث دروغین و کذب منسوب به پیامبر بوده است.[۸۲۶]
از احمد بن حنبل نقل‌شده است که در مورد قصاص گفته است «أکذب الناس السؤّال و القصاص»[۸۲۷] وی همچنین گفته است:«و ما احوج الناس إلی قاص صدوق»، مراد وی از قاص صدوق قصاصی است که با یاد مرگ و عذاب قبر مردم را موعظه می‌کنند. و در استفتایی که از وی در خصوص حکم نشستن در محضر قصاص، شده است، نهی نموده است.[۸۲۸]
ابن مفلح منع قصاصی را که دروغ می‌بندند از بزرگ‌ترین واجبات دانسته است و با استناد به قول ابن عقیل سخنرانی قصاص در محضر مردم عوام را با سخنرانی افراد ملحد یکی دانسته است و چنین استدلال نموده است که هردوی آن‌ها ایمان مردم را فاسد می‌نمایند.[۸۲۹]
عبارت «ما أمات العلم ألا القصاص» از ابی قلابه در مورد بی‌سوادی قصاص مشهور است. ابراهیم نخعی نیز ابراهیم تیمی را از قصه کردن نهی نمود و از ثوری نیز نقل‌شده است که بهترین مردم را علما دانسته و در مقابل از قصاص نام‌برده که با کلام خود اموال مردم را می‌خورند.[۸۳۰]
دو ماجرای زیر به‌روشنی دلیل مخالفت محدثان با قصاص را نشان می‌دهد:
یکی از قصاص به نقل از هرم بن حیان فراوان روایات حدیث می‌گفت. تا این‌که ازقضا روزی هرم بن حیان خودش در مسجد حاضر بود و به وی اعتراض نمود که وی هرم است و چرا بر وی دروغ می‌بندند، قاصّ در پاسخ با تعجب به وی گفت که چگونه گمان برده غیر از او فرد دیگری به نام هرم نیست زیرا او از ۱۵نفر به نام هرم بن حیان نقل حدیث کرده است.[۸۳۱]
ماجرایی دیگر مربوط به یحیی بن معین و احمد بن حنبل است که به‌اتفاق یکدیگر وارد مسجد «رصافه» شدند یکی از قصاص شروع به سخنرانی حدیث طولانی نمود و شروع به «حدثنا یحیی بن معین و احمد بن حنبل» نموده و در ضمن یک روایت طولانی گفت: هر کس بگوید لا اله اله الله خداوند برای او پرندهای خلق می کند که منقارش از نقره و پرهایش از مرجان است و… همین‌گونه می‌گفت و می‌گفت تا این‌که احمد بن حنبل و یحیی به وی مراجعه نمودند و گفتند: احمد بن حنبل و یحیی بن معین هستیم و چنین روایتی نگفته‌ایم، قاص گفت شنیده بودم که احمد بن حنبل احمق است اما باور نمی‌کردم تا الآن که شمارا دیدم یحیی گفت چرا؟ قاص در پاسخش گفت گمان برده‌اید جز شما یحیی بن معین و احمد حنبل دیگری نیست درحالی‌که من از ۱۶ نفر به نام احمد حنبل و یحیی بن معین نقل کرده‌ام.[۸۳۲]
چنین آزارهایی علما از قصاص دیده بودند و خطر آن‌ها را لمس کرده بودند که «فضل بن مهران» به یحیی بن معین از وضع برادرش که در مجلس قصاص شرکت می کند شکایت نمود، یحیی به وی گفت برادرت را نهی کن، مهران گفت قبول نمی‌کند، دوباره یحیی گفت برادرت را نصیحت‌کن، مهران گفت باز قبول نمی‌کند، یحیی گفت پس او را بزن.[۸۳۳]
همان‌طور که برخی صحابه مانند خباب فعالیت قصاص را بدعت می‌شمردند. حسن بصری و مالک نیز نشستن در مجلس قصاص را بدعت می‌دانستند. ابو ادریس خولانی نیز گفته اگر در گوشه‌ای از مسجد آتشی شعله کشد بهتر است از این‌که قاصی قصه بگوید.[۸۳۴]
داستان ورود اعمش به مسجد بصره نیز بیانگر جرئت و جسارت قصاص در ساخت اسناد است. اعمش روزی که وارد مسجد بصره شد یک از قصاص فراوان می‌گفت «حدثنا اعمش» و پس‌ازآن روایات را بیان می‌کرد تا این‌که اعمش به وی گفت من اعمشم و ازآنچه گفتی چیزی نمی‌دانم، وقتی مردم نام اعمش را شنیدند از قاص منصرف شدند و خطاب به اعمش گفتند حدثنا یا أبا احمد.[۸۳۵] این ماجرا به‌خوبی نشان می‌دهد که تمایل مردم به سمت قصاص به جهت علاقه به احادیث بوده است؛ لیکن چون از افراد نام‌آشنا و عالم بی‌بهره بودند و یا این‌که این افراد زمانی را برای تبلیغ اختصاص نمی‌دادند افراد فرصت‌طلب خلأ فکری جامعه را با مطالب ساختگی و بانام افراد سرشناس پر می‌کردند.
البته به نظر می‌رسد تمامی نواحی سرزمین اسلامی به یک‌میزان از قصاص آسیب‌ندیده بود، یحیی بن معین ماجرایی را نقل می کند که به این موضوع اشاره دارد، وی می‌گوید: در کاروانی که از طرابلس به سمت مدینه می‌آمد حضور داشتم. در هر منزلی جوانی شروع به قصه‌گویی می‌نمود و همراهانم در تعجب بودند. تا این‌که به مدینه رسیدیم، وی طبق عادت شروع به قصه‌گویی در جمعی از مردم نمود، مردم به وی اقبالی نشان ندادند و کودکان نیز بر وی سنگ می‌زدند و می‌گفتند: «اُسْکُتْ یَا جَاهِلُ». وقتی خبر به مالک رسید رفتار مردم و کودکان را تأیید نمود. مالک خودش قصه‌گویی را بدعت می‌دانست و معتقد بود نباید در مجلس قصاص نشست.[۸۳۶] شاید یکی از دلایل عدم تمایل مردم مدینه به قصاص ازاین‌رو باشد که برخلاف شام، بصره و کوفه که از زمان عمر فعالیت قصاص آغازشده بود، در مدینه اولین کسی که به قصه‌گویی پرداخت قاصی بوده است که عمر بن عبدالعزیز وی را اجیر نموده است.[۸۳۷]
برخی از علمای محدث مطلقاً جلسات قصاص را قبول نداشتند؛ باوجود عدم ممانعت از قصه‌گویی حسن بصری توسط امیرمومنان(ع) و استثناء وی از سوی برخی از علما به‌عنوان «قاص صدوق»، عامر حتی از حضور در مجلس قصه گویی او خودداری می‌نمود و معتقد بود در این مجالس راست و دروغ با یکدیگر درهم‌آمیخته می‌شوند.[۸۳۸]
ابن الحاج (م۷۳۷) پس از بیان ماجرای اخراج قصاص از مسجد بصره توسط امیر مومنان(ع) و آزمودن و استثنا نمودن حسن بصری به‌عنوان عالمی که افضل بر علمای صالح زمانش است، به وخامت زمان خویش اشاره می کند که هرکسی در زمره قصاص قرارگرفته است.[۸۳۹]
ابن ادریس شافعی نیز در باب مکاسب محرمه، احادیث قصاص را برابر با کذب و در کنار لهو لعب و قمار قرار داده است.[۸۴۰]

قصاص در بوته جرح‌وتعدیل

فرایند جرح‌وتعدیل نیز به‌روشنی بر ساختگی بودن منقولات قصاص دلالت دارد، مراد از جعلی بودن این است که عامدانه مطالبی را به پیامبر(ص) نسبت می‌دادند، گروهی اندک از قصاص که مشهور به زهد و تقوا بودند نیز به سبب بی‌دقتی و تساهل سبب نقل روایات جعلی فراوانی شده‌اند.

جرح موردی

عبدالرحمن سلمی تنها نشستن در مجلس «أبا الأحوص» را جایز می‌دانست.[۸۴۱] عوام‌گرایی قصاص و تقابل آن‌ها با محدثان سبب شده است که در فرایند جرح‌وتعدیل افراد، هرچند «قاص» بودن به‌تنهایی به‌عنوان جرح قلمداد نشده است اما به‌عنوان یک قرینه مهم در تضعیف و رد روایات موردتوجه قرارگرفته است.[۸۴۲] و احادیث و روایات آن‌ها و کسانی که از آن‌ها نقل می‌کرده‌اند موضوع و بی‌اساس دانسته شده است.
وهب بن منبه یکی از قصاص مشهور توسط ابو فلاس تضعیف شده است[۸۴۳] و در مورد عبدالمنعم ادریس که از وی نیز نقل می‌نموده گفته‌شده که بر وهب بن منبه، پدرش و دیگران دروغ می‌بسته و روایات را جعل می‌نموده است.[۸۴۴]
شقیق الضّبّی از قصاص مشهور کوفه احادیث را بدون سند نقل می‌کرده است.[۸۴۵] حتی نقل حدیث از قصاص سبب جرح صالح بن بشیر شده است.[۸۴۶]
حتی آن گروه از قصاص که در حرفه خود موفق و مورد اعتماد بودند در ارزیابی محدثان در نقل حدیث جایگاهی نداشتند. تساهل آن نسبت به روایات سبب می‌شد که مورد بدبینی محدثان قرار گیرند. مثلاً عثمان بن ابی العاتکه که یکی از قصاص مورد اعتماد عوام بود. باوجوداینکه راوی احادیث فراوانی است لیکن در نظر محدثانی مانند یحیی بن معین در ارزیابی حدیثی جایگاهی نداشت.[۸۴۷] عبدالرحمن بن زیدالقاص نیز به‌عنوان عابد و زاهد شناخته می‌شد، دانش حدیثی نداشت[۸۴۸] و بر ضعف او ادعای اجماع شده است[۸۴۹] صالح المری که پیش‌ازاین ذکر وی گذشت نیز باوجوداینکه از وی به‌عنوان فردی صالح و زاهد و با تقوی یادشده است، گفته‌شده متروک الحدیث بوده است.[۸۵۰] و بر احادیث دروغین اعتماد می‌کرده است و عموم احادیث وی پایه و اساسی نداشته است.[۸۵۱] بنابراین هیچ‌گاه زهد و عبادت وی سبب نشد است تا از جهت حدیثی نیز مورد اعتماد قرار گیرد، یکی از محققان پس از نقل نظرات مختلف در مورد وی در جمع میان اقوال مختلف در مورد وی می‌گوید:
«من خلال أقوال النقاد نجد أنهم قد أجمعوا على تضعیف صالح المری القاص فی الحدیث وروایته، وأثنوا على دینه وعبادته وخشیته من الله، وبخاصه فی وعظه وتذکیره. لذلک قال أبو حفص ابن شاهین البغدادی (ت ۳۸۵ق) بعد أن أورد توثیق ابن معین له وتضعیفه فی (الثقات) و (الضعفاء) و (المختلف فیهم) : “وهذا الکلام من یحیى بن معین فی صالح المری یحتمل أن یکون وصف صلاحه ودیانته ووعظه؛ وذلک أنه کان قاصّاً، ولم یکن یعرف صحیح الحدیث من سقیمه، وما رأیت أحداً مدحه بالثقه»[۸۵۲]
به نظر می‌رسد تفاوت قصاصی مانند صالح المری با دیگران این بوده است که وی به سبب تقوایی که داشته از دروغ بستن عامدانه خودداری می‌کرده است اما سهل‌انگاری وی سبب شده است که حامل روایات دروغین و بی‌اساس باشد. به‌ خصوص که احتمالاً انحصار و صرف زمان زیاد برای وعظ و قرائت قرآن وی را از توجه به صحت‌وسقم روایات بازمی‌داشته است.
أبووائل القاص نیز باوجود تصریح برخی بر وثاقت وی[۸۵۳] با تردیدهایی همراه شده است[۸۵۴] به نظر می‌رسد رأی بر وثاقت وی فردی دیگر حاصل تشابه اسمی بوده است وگرنه منقولات ابو وائل قابل احتجاج نیست.[۸۵۵]
بررسی این چند تن از قصاص که عموماً در جایگاه مناسبی حداقل در حرفه قصه‌گویی هستند این نکته را محتمل می‌سازد که تمرکز بر قصه‌گویی سبب می‌شده است تا از یک‌سو زمان لازم برای بازبینی منقولاتشان نداشت باشند و از سوی دیگر ازآن‌رو که مخاطب آن‌ها عوام بوده است ضرورتی برای این کار احساس نکرده‌اند. ازاین‌رو محمد بن قیس که قاص مدینه و امارت عمر بن عبدالعزیز بوده است به قضاوت نیز مشغول بوده است و ازاین‌روست که باوجود «کثیر الحدیث» بودن بر وثاقت وی تأکید شده است.[۸۵۶] چه‌بسا انتساب به عمر بن عبدالعزیز که نسبت به سایر حاکمان اموی بهره‌ای از علم داشته است و همچنین مقام قضاوت وی سبب شده است تا دقت عمل بیشتری داشته باشد لیکن سایر قصاصِ مسجد و میدان و بازار که مخاطب عمومی داشته‌اند چنین دقت عملی نداشته‌اند.

جرح کلی

از قرن ۶ به بعد با نگارش برخی از آثار مستقل در مورد آن‌ها و اشاره به خطر آن‌ها مورد ارزیابی قرار گرفتند. مهم‌ترین آثار در این زمینه متعلق به ابن جوزی است. که خودش از واعظان مشهور روزگار خود بوده است. به نظر می‌رسد تلاش‌های او که انگیزه‌ی دفاع صنفی در آن بی‌تأثیر نبوده است برای ترسیم چهره قصاص مؤثر افتاده است. «أخبار الحمقى والمغفلین» و «القصاص والمذکرین» دو اثر مهم وی در این زمینه هستند؛ در اثر نخست که بیشتر یک جنگ‌نامه است به بیان مطالبی از برخی قصاص پرداخته است که ضرب‌المثل شده‌اند[۸۵۷] و در اثر دوم تلاش نموده است با تبیین تفاوت مذکر، واعظ و قاص چهره قصاص دروغ‌گو را روشن سازد.
ابن جوزی قصاص را کسانی می‌داند که اهل روایت بوده‌اند نه اهل درایت، آن‌ها روایاتی فراوانی را نقل می‌کرده‌اند بدون اینکه نسبت بدان فهم داشته باشند و یا در عمل بدان بکوشند.[۸۵۸] ابن جوزی مطالبی را از آن‌ها نقل می‌کند که نشان‌دهنده غایت بی‌سوادی، دروغ‌گویی و سوءاستفاده از درک عوام است. مثلاً او از ابی علقمه القاص نام می‌برد که در مجلسی در ضمن سخنرانی گفت «حجون» نام گرگی است که یوسف را خورده است و چون مورد اعتراض واقع شد که یوسف را گرگ نخورده است جسورانه بیان کرد که مراد وی گرگی است که یوسف را نخورده است.[۸۵۹]

رویارویی مکتب اهل‌بیت با قصّاص

رویارویی مکتب اهل‌بیت درست در مقابل رفتار سیاسی است که خلفا و حاکمان اموی نسبت به قصاص داشتند و همین موضوع به‌خوبی نشان می‌دهد که چگونه قصاص برای اهداف سیاسی حاکمیت مؤثر بوده‌اند.
حضرت امیرمومنان(ع) قصاص را از مسجد بیرون نمود تا این‌که به حلقه حسن بصری رسید و وقتی او را آزمود از مسجد بیرون نکرد.[۸۶۰] همچنین حضرت برای قصاصی که ماجرای حضرت داوود را از اسرائیلیات نقل می‌نمودند دو حد قراردادند[۸۶۱] برخی از مفسران[۸۶۲] به تأسی از حضرت، آنچه را قصاص در مورد داستان حضرت داوود بدون توجه به منصب نبوت بیان داشته‌اند رد نموده و به این شعر استناد جسته‌اند:
وَنُؤْثِرُ حُکْمَ الْعَقْلِ فِی کُلِّ شُبْهَهٍ … إِذَا آثَرَ الْأَخْبَارَ جُلَّاسُ قَصَّاصِ
روزی شریح قاضی با حضرت امیرمومنان در بازار کوفه می‌رفت تا این‌که به قصه‌گویی رسیدند که قصه می‌گفت، حضرت به عبارت «تقص و نحن قریب العهد» که نشان از بدعت چنین کاری می‌دادند رهایی وی از مجازات را منوط به درستکاری او دانست و از وی در مورد ناسخ و منسوخ و عام و خاص پرسید و چون پاسخ داد رهایش کرد.[۸۶۳]
امام سجاد(ع) روزی در کنار کعبه و حجرالأسود حسن بصری را دید که برای مردم به قصه‌گویی می‌پرداخت، حضرت او را متوجه نمود و فرمود: «أَ تَرْضَى نَفْسُکَ لَلْمَوْتِ قَالَ لَا قَالَ فَعِلْمُکَ لِلْحِسَابِ قَالَ لَا قَالَ فَثَمَّ دَارُ الْعَمَلِ قَالَ لَا قَالَ فَلِلَّهِ فِی الْأَرْضِ مَعَاذٌ غَیْرُ هَذَا الْبَیْتِ قَالَ لَا قَالَ فَلِمَ تَشْغَلُ النَّاسَ عَنِ الطَّوَافِ ثُمَّ مَضَى قَالَ الْحَسَنُ مَا دَخَلَ مَسَامِعِی مِثْلُ هَذِهِ الْکَلِمَاتِ مِنْ أَحَدٍ قَطُّ أَ تَعْرِفُونَ هَذَا الرَّجُلَ قَالُوا هَذَا زَیْنُ الْعَابِدِینَ فَقَالَ الْحَسَنُ ذُرِّیَّهً بَعْضُهَا مِنْ بَعْضٍ‏»[۸۶۴]
از ابی جعفر( ع) نقل است که مراد از « الَّذِینَ یَخُوضُونَ فِی آیاتِنا» قصاص هستند.[۸۶۵]
امام صادق(ع) در مورد غاوون در « وَ الشُّعَراءُ یَتَّبِعُهُمُ الْغاوُونَ»[۸۶۶] فرمودند آنها قصاص هستند.[۸۶۷]
درجایی دیگر حضرت امام صادق (ع) این گفته قصاص را که وقتى شخصی یک‌بار حج بجا آورد و دیگر به حج نرود و به‌جای آن پولش را صدقه داده و صله‌رحم کند از حج برایش بهتر است، تکذیب نمودند.[۸۶۸]
در جای دیگر امام صادق(ع) در حکم حضور قصاص در مسجد فرمودند که جد بزرگوارشان امیرمومنان (ع) آن‌ها را از مسجد بیرون می‌نمود[۸۶۹] امام صادق در مجلسی که نامی از قصاص به میان آمد حضرت آن‌ها را لعن نموده و فرمودند « إِنَّهُمْ یُشَنِّعُونَ عَلَیْنَا.»[۸۷۰] یعنی آنها مارا زشت جلوه می‌دهند؛ بنابراین در پرسشی مبنی بر حکم گوش دادن به آن‌ها، حضرت نهی فرمودند.[۸۷۱]
درجایی دیگر عباد بن کثیر ادعای قصاص در مورد جایگاه مجالسشان و پاسخ حضرت امام صادق(ع) را این‌گونه نقل می کند: «قُلْتُ لِأَبِی عَبْدِ اللَّهِ(ع) إِنِّی مَرَرْتُ بِقَاصٍ‏ یَقُصُ‏ وَ هُوَ یَقُولُ هَذَا الْمَجْلِسُ الَّذِی لَا یَشْقَى بِهِ جَلِیسٌ قَالَ فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع هَیْهَاتَ هَیْهَاتَ أَخْطَأَتْ‏ أَسْتَاهُهُمُ الْحُفْرَهَ إِنَّ لِلَّهِ مَلَائِکَهً سَیَّاحِینَ سِوَى الْکِرَامِ الْکَاتِبِینَ فَإِذَا مَرُّوا بِقَوْمٍ یَذْکُرُونَ مُحَمَّداً وَ آلَ مُحَمَّدٍ قَالُوا قِفُوا فَقَدْ أَصَبْتُمْ حَاجَتَکُمْ فَیَجْلِسُونَ فَیَتَفَقَّهُونَ مَعَهُمْ فَإِذَا قَامُوا عَادُوا مَرْضَاهُمْ وَ شَهِدُوا جَنَائِزَهُمْ وَ تَعَاهَدُوا غَائِبَهُمْ فَذَلِکَ الْمَجْلِسُ الَّذِی لَا یَشْقَى بِهِ جَلِیسٌ».[۸۷۲] یعنی: «عباد بن کثیر گوید: به امام صادق (ع) گفتم: من به یک قصه گو گذر کردم که قصه مى‏گفت: و او مى‏گفت که: این مجلسى است که هر که آن نشیند شقى نگردد، گوید: امام صادق (ع) فرمود: هیهات هیهات پر خطا رفتند، به راستى براى خدا فرشته‏هائى است گشتى جز کرام الکاتبین و چون به مردى رسند که ذکر محمد و آل محمد کنند، گویند: بایستید، به تحقیق که به حاجت خود رسیدید و بنشینند و با آنها فقه آموزند و چون برخیزند بیماران آنان را عیادت کنند و سر مرده آنها حاضر شوند و از غائبین آنها بازرسى و احوال پرسى کنند، این است آن مجلسى که هر که در آن نشیند شقى نگردد».
امام رضا(ع) نیز قصاص مخالفشان را سفیهانی نامیدند که مجادله با آن‌ها سودی ندارد.[۸۷۳]
علمای شیعی نیز به تأسی از امام معصوم(ع) در ابواب مختلف[۸۷۴] نشستن در مجلس قصاص را مجاز دانسته‌اند و حکم به بیرون نمودن آن‌ها از مساجد داده‌اند. شیخ حر عاملی پس از ذکر برخی از روایاتی در مورد قصاص می‌گوید: «أَقُولُ: وَ أَحَادِیثُ مَذَمَّهِ الْقُصَّاصِ کَثِیرَهٌ.»[۸۷۵] علامه مجلسی نیز پس از ذکر برخی از سخنان دروغین قصاص می‌گوید: «ظاهر أکثر الأصحاب تحریم استماعها».[۸۷۶]

تحلیل سیاست خلفا در مورد قصاص

سیاست خلفاء در مورد قصاص با تحلیل نقش ایجابی و سلبی حاکمیت روشن می‌شود.

نقش ایجابی حاکمیت

ابن جوزی نقش حاکمان را در ترویج علم و جهت‌دهی به آن بسیار مؤثر دانسته است. تا بدان جا که هرگاه متمایل به مطالب برهانی بودند و به حجت و استدلال توجه می‌نمودند، گروهی از مردم نیز به سمت علم کلام می‌رفتند و هرگاه مردم به سمت مناظره در فقه گرایش داشتند مردم نیز به سمت مسائل جدلی حرکت می‌نمودند. زمانی که امیران به سمت موعظه رغبت نمودند تعداد زیادی از مردم به موعظه متمایل شدند و [لیکن] زمانی که جمهور مردم به سبب قصاص تمایل پیدا کردند، قصاص فراوان شدند و فقها کم، افزایش قصاص درواقع فزونی کسانی بود که بهره‌ای از علم نداشتند و چنین شد که عالمان درباری پرورش یافتند.[۸۷۷]
باوجود تبیینی واقع‌بینانه‌ای که ابن جوزی از نقش حاکمیت در ترویج قصه‌گویی و پدیده‌های مشابه آن ارائه می‌دهد لیکن اذعان نمی‌کند که چه کسی قصه‌گویی را پایه‌گذاری نمود و چه کسانی سبب ترویج آن شدند.

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...