بخش اول
یافته­های تطبیقی تحقیق
۳ـ ۱ـ یافته­های تطبیقی تحقیق:
تا این جا، با توجه به داده ­های بدست آمده از سه جنبش بنیادگرا، به نقاط مشترک بین آنها پرداختیم. اما برای فهم دقیق­تر شباهت­ها و تفاو­ت­های موجود میان جنبش­های بررسی شده در این تحقیق، نیازمندیم که آنها را بر اساس نُه عنصر اصلی موجود در چارچوب نظری، بررسی کنیم.

(( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))

طبق شواهد بدست آمده در این تحقیق، نمی­ توان ۹ عنصر موجود در نظریه­ آلموند را به عناصری مجزا تفکیک و بدون ارتباط با یکدیگر در یک جنبش تحلیل و بررسی کرد.
در بخش های پیشین ویژگی­های هر جنبش را مطابق با عناصر نه­گانه تحلیل کردیم. در بخش هایی از آن، ارتباط بین عناصر انکارناپذیر بود. مثلاً فرایند گزینش­گری، در جنبش های بنیادگرا بدون اعتقاد به متن مقدس بی معنا بود. یا اگر در جنبشی مانند اکثریت اخلاقی، اعتقاد به هزاره­گرایی پررنگ باشد. این اعتقاد باید به شکل گزینش رهبران این جنبش از متن مقدس فهم شود. بنابراین، برای فهم بهتر هر جنبش باید هر یک از عناصر را در ارتباط با یکدیگر تحلیل کنیم.
یکی از ایرادهای وارد به نظریه آلموند و اپل­بی و سیوان تلاش برای مجزا نشان دادن این نه عنصر است. با این که جداسازی این عناصر می ­تواند به جمع آوری اطلاعات دقیق­تری در مورد هر جنبش منجر شود، برای تطبیق میان جنبش­های بنیادگرا نمی­ توان ارتباط بین این عناصر و همپوشانی آنها با یکدیگر را از نظر دور داشت.
یکی از نتایج مهم این تحقیق دستیابی به سه شاخه (خوشه) از عناصر مرتبط با یکدیگر است که هر یک از آنها عناصر دیگر را تقویت می­ کند و این شاخه­ها ابزار مناسبی را برای تحلیل و مقایسه میان جنبش­های مورد نظر در اختیار ما قرار می­دهد. از طرف دیگر این شاخه ها به نحوی مکانیزم های درونی جنبش های بنیادگرا را برای ما روشن می­ کند. در ادامه با شرح بیشتر در مورد این شاخه­ها بحث خواهیم کرد.
به نظر می­رسد که عنصر واکنش به حاشیه­سازی دین متمایزکننده­ترین عنصر بین عناصر نه­گانه است و به نوعی هستی جنبش­های بنیادگرا را شکل می­دهد. در واقع این عنصر است که با تعریف واکنشی که جنبش نسبت به مدرنیته نشان می­دهد آن را از بقیه­ی جنبش­های غیردینی متمایز می­ کند. حال این واکنش ممکن است به شکل نظامی یا بسیج همگانی یا به شکل دفاعی باشد. اما علت این که این عنصر جزء شاخه­ های اصلی جنبش­های بنیادگرا قرار نگرفت آن است که واکنش به حاشیه­ای­سازی دین صرفاً می ­تواند دینی یا غیردینی بودن جنبش را مشخص کند، اما از ایجاد تمایز بین بنیادگرا بودن یا نبودن جنبش ناتوان است. با این حال، وجود آن برای تحلیل جنبشی بنیادگرا مهم است. از طرف دیگر، هزاره­گرایی و موعودگرایی را نیز نمی­ توان به عنوان یک عنصر اصلی در تحلیل­های خود در نظر گرفت، چون در تمام جنبش­های بنیادگرا عمومیت ندارد، اما وجودش می ­تواند به عنوان تسهیل­گر نقش موثر داشته باشد (آلموند،۲۰۰۳: ۱۰۴). نمونه­ آن را در سه جنبش مورد بررسی در این تحقیق می­توان مشاهده کرد. هزاره­گرایی فقط در اکثریت اخلاقی نقش پررنگی دارد و در دو جنبش دیگر نقش تعیین کننده ­ای نداشته است.
در واقع از بین ۹ عنصر نظریه آلموند دو عنصر یکی به عنوان عنصر متمایز کننده و دیگری به عنوان عنصر حاشیه­ای یا تسهیل­گر به دلایل ذکر شده کنار گذاشته می­ شود. در این جا به نظر می­رسد که از بین هفت عنصر باقی مانده، سه عنصر برای تبدیل کردن جنبش دینی به جنبش بنیادگرا نقشی حیاتی دارند و بقیه­ی عناصر ذیل این سه عنصر معنا پیدا می­ کنند. عنصر اول گزینش­گری[۲۲۸]عنصر دوم مرزبندی­ روشن[۲۲۹] و عنصر سوم خودحق­پنداری[۲۳۰] است. در واقع هر یک از این عناصر پایه­ های شاخه­ای را شکل می­ دهند که عناصر دیگر ذیل آنها معنا و کارکرد پیدا می­ کنند. علت انتخاب این عناصر به عنوان پایه­ های اصلی جنبش بنیادگرا وابستگی هویت و بقای یک جنبش به این عناصر است.
گزینش­گری از این جهت به عنوان پایه­ شاخه­ اول انتخاب شده است که جنبش­های بنیادگرا برای مواجهه با خطرات احتمالی بیرون از خود به تقلیل سنت­های دینی و هماهنگ کردن آنها با شرایط موجود نیاز دارند و این عنصر به خوبی این نیاز را برآورده می­ کند. مرزبندی روشن برای حفظ هویت گروه در مواجهه با جهان بیرون از جنبش که حتی گاهی به عنوان جهان وسوسه گر شناخته می شود اهمیت دارد. اهمیت این عنصر زمانی افزایش پیدا می­ کند که جنبش نمی­تواند به اندازه دنیای بیرونی به اعضای خود پاداشی متناسب با جایگاه شان دهد. خود حق پنداری عنصری است که می ­تواند تصمیم ­گیری درست در جنبش را تضمین کند(همان،۱۰۵-۱۰۳). به ویژه این مسأله زمانی که اعضا به دنبال تساوی در فرایند تصمیم ­گیری هستند فشار مضاعف ایجاد می­ کند. معمولاً این اتفاق واکنش به کمبود منابع مادی و غیر مادی در جنبش است. هر یک از این سه عنصر با کمک عناصر دیگری که ذیل شاخه­ آنها قرار می­گیرد می ­تواند به حفظ و بقای گروه کمک کنند. در ادامه، بعد از توضیح دو عنصر حاشیه­ای، بیشتر به این عناصر و شاخه­ های مربوط به آن خواهیم پرداخت.
۳ـ ۱ـ۱ـ واکنش به حاشیه­ای­سازی دین:
همان­طور که ذکر شد، این واکنش به نوعی بسیج شدن در برابر نیروهای عرفی در جهان مدرن است. حتی گاهی از اوقات جنبش­های بنیادگرا برای جلوگیری از جذب شدن در جامعه­ متکثر و محیط غیردینی و برای حفظ سنت­های دینی دست به واکنش می­زنند. این واکنش گاهی با عناصر دیگر مانند گزینش­گری، ثنویت و بی­خطایی متن مقدس همراه می­ شود تا در برابر تهدید­های بیرونی از خود محافظت کند.
اکثر جنبش­های بنیادگرا خود را در مقابل دولت فاسدی می­بینند که با فعالیت­های مداخله جویانه دنیوی خود در عرصه­ عمومی به دنبال کاهش و کم کردن نقش دین در زندگی عمومی افراد است. معمولاً این دولت­ها ارزش­های دنیوی را با مکانیزم­ هایی مانند آموزش و پرورش دنیوی و منع کردن مناسک و نیایش­های دینی در مدارس ترویج می­ دهند. همچنین رفتارهای گناه آلود مانند سقط جنین، روابط جنسی خارج از ازدواج، هجنس­گرایی و طلاق را تشویق می­ کنند.
تقریباً برای هر سه جنبش بنیادگرای مورد بررسی در این تحقیق (هاردیم، طالبان و اکثریت اخلاقی) جامعه­ مدنی تهدیدی جدی به حساب می ­آید، چرا که درون آنها عناصری وجود دارد که جوانان را از دینداری و دین­ورزی دور می­ کند و علقه های دینی آنها را کاهش می دهد. معمولاً بنیادگرایان مسئول این امور را رسانه­های فاسد مانند: سینما و تلوزیون و ادبیات دنیوی و همچنین احزاب و اجتماع­های داوطلبانه دنیوی می­دانند.
به شکل کلی می­توان جریان­های بیرونی را که منجر به واکنش از طرف بنیادگرایان می­ شود را بر اساس سه جنبش بررسی شده؛ به چهار بخش تقسیم کرد: ۱ـ جریان­های دینی یا قومی ـ ملیتی انحرافی ۲ـ دولت عرفی ۳ـ جامعه مدنی عرفی ۴ـ امپریالیسم یا استعمار جهانی که از نظر آنها در مقابل معتقدان واقعی قرار می­گیرد.
در هر سه جنبش، اهمیت مقابله با رقبای بیرونی مشاهده می­ شود. جنبش­های اکثریت اخلاقی و هاردیم در این زمینه دارای شباهت­های معناداری هستند: هر دو جنبش به خاطر بستر اجتماعی مشابه، عموماً دشمن خود را دولت و جامعه­ مدنی عرفی می­دانند که در حال کم رنگ کردن ارزش­های دینی اند. بین رقبای این دو جنبش جریان­های قومی ـ ملیتی یا امپریالیسم مشاهده نمی شود و جالب است که هاردیم جزء معدود جنبش­های بنیادگرای یهودی است که تضاد قومی ـ ملی در آن وجود ندارد، چرا که برای اکثر بنیادگرایان یهودی اعراب به عنوان دشمنان دیرینه شناخته می­شوند (مانند گوش آمونیم) (آران،۱۳۷۸: ۲۴). نکته­ی دیگر در مورد این دو جنبش آن است که به دلیل بستر متکثری که در آن شکل گرفته­اند، خود این جنبش­ها بخشی از جامعه­ مدنی به حساب می­آیند و اختلاف آنها معمولاً با بخش­های دیگر جامعه مدنی است که تشویق کننده­ ارزش های دنیوی اند. به عنوان مثال، فمنیست­ها به سبب طرفداری از سقط جنین دشمنی مطرح در جامعه مدنی شناخته می­شوند یا برای هاردیم اینجهان باورهایی که مخالف شیوه ­های سنتی آموزش اند، در عرصه­ جامعه­ مدنی گروهی رقیب به حساب می ­آید(اسنوبال،۱۹۹۱: ۱۰۴)(هایلمن،۱۹۹۲: ۱۶۴). اما در مورد طالبان این مسأله صادق نیست؛ یعنی آنها نه تنها از یک بستر متضاد قومی برخاسته بودند، بلکه به دلیل پایبندی شدید قومیتی و نفوذ پشتون والی خود را در تناقض با گروه ­های غیرپشتون قرار می­دادند. با افزایش ارتباط و نفوذ گروه القاعده بین طالبان، بُعد مخالفت و واکنش نسبت به امپریالیسم که در رأس آن آمریکا قرار دارد افزایش پیدا کرد. اما در مورد واکنشی که هر سه جنبش به حاشیه­ای شدن دین نشان دادند گفتنی است که هر سه جنبش دشمن اصلی خود را مدرنیته و مظاهر آن می­دانند و در هر سه جنبش تلاش برای تغییر در نظام آموزشی مدرن جزء اولین اولویت­ها در واکنش به حاشیه­ای­سازی دین بوده است. اکثریت اخلاقی به وسیله­ مکانیزم­ های قانونی به دنبال تغییر در سرفصل­های آموزشی مدارس و افزایش تعلیم آموزه­ها و مناسک دینی و نیایش در مدارس بودند(مژده،۱۳۸۲: ۱۱۲). همچنین طالبان در اولین سال­های تسلط بر افغانستان علاوه بر اینکه تمام مدارس دخترانه را تعطیل و تبدیل به مدارس پسرانه کردند، به شدت به دنبال جایگزین کردن مدارس دینی به جای مدارس مدرن بودند. یکی دیگر از اقدامات طالبان در این زمینه تغییر بخش زیادی از سرفصل­های درسی مدارس به دروس دینی بود. طالبان با وجود دانشگاه به شکل کلی مخالف بودند و تعطیلی دانشگاه کابل جزء اولین اقدام­های این جنبش به حساب می ­آید.
۳ـ ۱ـ۲ـ شاخه اول: گزینش­گری : (بی­خطایی متن مقدس، مرزبندی روشن و الزام­های رفتاری)
چنان که ذکر شد، گزینش­گری به این دلیل به عنوان یکی از شاخه های اصلی در نظر گرفته شد که وجود آن برای بقای جنبش بنیادگرا ضروری است. اما زمانی که جنبش بنیادگرا دست به گزینش­گری می­زند، این عمل را با کمک و استفاده از عناصر دیگر انجام می­دهد، چون در غیر این صورت گزینشی که جنبش به دنبالش است امکان­ پذیر نیست. نکته­ی دیگر آن که نسبت عناصر با یکدیگر نسبتی رفت و برگشتی و تنگاتنگ است. همچنین عناصر یک شاخه می ­تواند با عناصر شاخه­ های دیگر هم­پوشانی داشته باشد. در واقع گزینش گری از کانال عناصر دیگر اتفاق می افتد؛ که در جنبش­های مختلف می ­تواند متفاوت باشد.
به نظر می­رسد که جنبش­های بنیادگرا نیاز به نوعی یقین در برابر دنیای متزلزل و مشکوک مدرن دارند و رجوع به متن مقدس می ­تواند این تزلزل را از بین ببرد. اما رجوع جنبش­های بنیادگرا در سنت­های مختلف دینی به متن­های خطاناپذیر به شکل گزینشی است. یعنی این جنبش­ها به بخش­هایی از متون مقدس رجوع می­ کنند که یقین مورد نیازشان را به ثمر برساند. همراهی گزینش­گری و رجوع به متن­های بی­خطا و لغزش­ناپذیر مستلزم ظهور رفتارهای بدون ابهام و روشنی است. این رفتارهای مبتنی بر برخورد گزینشی با متن مقدس مرز روشنی را بین رفتارهای درست و غلط مشخص می­ کند. گزینشی که بنیادگرایان انجام می­ دهند اهداف استراتژیکی را برای این جنبش­ها به وجود می ­آورد که آنها را از دشمنان­شان مجزا می­ کند. در واقع آنها بخشی از سنت مقدس خود را گزینش می­ کنند تا به نحوی از دیگران و هم­کیشان خود متمایز شوند. این گزینش­گری علاوه بر ایجاد رفتارهای مرزبندی شده مشخص، به شکل مواجهه­ جنبش­ها با مدرنیته و مظاهر آن نیز منتهی می­ شود. یعنی بنیادگرایان با این که مدرنیته را دشمن اصلی خود می­دانند، با توجه به رجوعی که به متن مقدس می­ کنند و یقینی که به دست می­آوردند، از مدرنیته در جهت اهداف خود به شکل گزینشی استفاده می­ کنند.
اگر بخواهیم این شاخه را روی سه جنبش مورد مطالعه پیاده کنیم، ارتباط رفت و برگشتی میان این عناصر را مشاهده می­کنیم. به عنوان مثال، هاردیم جزء جنبش­هایی است که گزینش از تاریخ یهود و عناصر موجود در متن مقدس یهودی مبنای زندگی روزمره اعضای هاردیم را شکل می­دهد و این گزینش نوع مواجهه­ آنها را با افراد بیرون از جنبش مشخص می­ کند و آنها را برای متمایز بودن با غیر از خود ملزم به انجام دادن رفتارهای روشن می­نماید. نمود این وضعیت را در تفسیری که از داستان فینحاس و آیات ۱۱۰ و۱۱۱ کیتوبت در تلمود می توان مشاهده کرد. این آیات دستور عمل خداوند در مورد چگونگی برخورد با اسراییل و افراد غیر­یهودی در دوران تبعید را به یهودیان ارائه می­دهد که به سوگندهای سه­گانه معروف اند. خداوند فرمان داده است که ۱) یهودیان در تبعید نباید به سرزمین فلسطین بازگردند؛ ۲) یهودیانی که بین ملت­های غیر یهود زندگی می­ کنند نباید علیه آنها شورش کنند ۳) همچنین غیریهودیان در عوض نباید یهودیان را مورد آزار و اذیت کنند. خاخام­ها با گزینش و تفسیر خاصی که از این آیات انجام دادند(کرومر،۱۹۸۸: ۱۵۵-۱۵۱)، اول مرزبندی روشنی را بین هاردیمی و غیرهاردیمی مشخص می­ کنند، دشمنان و مخالفان هاردیم را تعیین می­ کنند و با تفسیر از داستان فینحاس؛ به نوعی رفتار خشونت­آمیز نسبت به آنها را مشروعیت می­بخشند. هاردیم با تأکید بر مفهوم تبعید، صهیونیست­ها را دشمن درجه­ اول خود معرفی کرد و تمام رفتارهای خود را از چگونگی برخورد با زنان و مخالفت با آموزش آنها، نوع انتخاب مشاغل، نحوه­ استفاده از مطبوعات و حتی پوشش و نوع غذای مصرفی خود را بر اساس مخالفت با آنها مشخص نمودند. به بیان دیگر، آنها در تمام رفتارهای جزیی خود تلاش می­ کنند خود را از صهیونیست­های این جهان باور متمایز کنند. در هاردیم گزینش گری از کانال مرزبندی روشن با دنیای بیرونی نمود پیدا می کند.
در اکثریت اخلاقی برخورد گزینشی با متن مقدس به اندازه­ هاردیم وجود دارد، با این تفاوت که بخش قابل توجهی از این گزینش برای پیش ­بینی آینده انجام شده است. همان گونه که در بخش مربوط به اکثریت اخلاقی ذکر شد، طرفداران اکثریت اخلاقی فقط انجیل نمی­خوانند، تا تاریخ بیاموزند و یا اصول اخلاقی را درک کنند، بلکه آنها انتظار دارند در متن مقدس سرنخ­هایی برای سرنوشت آینده­ی جهان و آخرالزمان پیدا کنند (لنوهارد،۲۰۱۰: ۶۹). البته با این گزینش مرز بین دوست و دشمن را مشخص و با گزینشی موعودگرایانه صهیونیست­ها را دوست فعلی خود و اعراب را به عنوان دشمن مشترک خویش معرفی می­ کنند. البته ابعاد رفتاری اکثریت اخلاقی در شاخه­ دوم نمود بیشتری پیدا می­ کند.
به شکل کلی، نوع تفسیری که اکثریت اخلاقی از متن مقدس انجام می­دهد به گونه ­ای است که با علم مدرن تناقضی نداشته باشد، یعنی بخش­هایی را که با دستاوردهای علمی تناقض نداشته باشد پررنگ می­ کند و بخش­های متناقض را به جنبه­ های شاعرانه انجیل ارجاع می­دهد. همچنین بخش­هایی که با رستگاری ارتباط آشکاری ندارند، اگر عرف فرهنگی آن را قبول کند، پذیرفته می­ شود. در غیر این­ صورت به آن توجه نمی­ شود. اکثریت اخلاقی خود را متعلق به کلیسایی با قوانین سفت و سخت می­داند و فقط با افراد بیرون از کلیسا به وقت نیاز همکاری می­ کند. آنها دنیای بیرون از خود را پر از کفر و تباهی می­بینند و فقط در شرایطی با افراد بی­اعتقاد و شکاک مواجه می­شوند که امیدوار باشند آنها را به راه راست بازگردانند. مثلاً به همین دلیل سینماهایی را که فیلم آخرین وسوسه مسیح را نمایش می­دادند پلمب کردند. اما اگر بفهمند که مخاطبان­شان کاملاً در گناه فرو رفته­اند ترجیح می­ دهند از آنها دوری کنند، حتی اگر شاهد این باشند که دوستان­شان بعد از کار برای رفع خستگی مشروب می­خورند ترجیح می­ دهند که از آنها دوری کنند، چون روح انسان از دوستانش مهمتر است.
نمونه­ این شکل از گزینش و مرزبندی بین خود و دیگری را در تأسیس دانشگاه لیبرتی به وسیله فالول می­توان مشاهده کرد. او دانشگاهی تأسیس کرد تا جوانان مسیحی واقعی با تعالیم انجیل آشنا شوند. در این دانشگاه تلاش می­ شود علاوه بر تعلیم تفاسیری خاص از کتب انجیلی به دانشجویان، آنها را از نظر روحی برای مقاومت در برابر دنیای وسوسه­گر بیرونی تقویت نمایند. به همین دلیل از دانشجویان و استادان انتظار می­رود به عنوان مسیحی واقعی واجد رفتارهای معینی باشند. به عنوان مثال، داشتن روابط جنسی و یا بوسه­های شهوانی بین دانشجویان ممنوع است و شدیدترین برخوردها را از طرف دانشگاه در پی خواهد داشت. همچنین استادان این دانشگاه قبل از استخدام باید قسم بخورند که به بی­خطایی کتاب مقدس و آفرینش انسان به دست خداوند اعتقاد دارند. در واقع محیط دانشگاه لیبرتی بر مبنای گزینشی خاص از مدرنیته شکل گرفته است(رز،۱۹۹۳: ۴۶۱). انجیل­گرایان با ورود به این دانشگاه از افراد بیرونی متمایز می­شوند و مرز روشنی بین آنها به وجود می ­آید. همچنین پذیرش در این دانشگاه منوط به رعایت قواعد رفتاری معینی است. در واقع این دانشگاه به خوبی می­ تواند این شاخه از عناصر جنبش­های بنیادگرا را تبیین کند.
طالبان­ دوران صدر اسلام و میانه را دوره­ طلایی و مصون از هر نوع خطا تلقی می­ کند و در مورد تفاسیر و تأویل­های دینی این دوره اعتقاد جزم­گرایانه دارد. طالبان در مواجهه با امور جدید و مسائل مستحدثه، اصل را بر حرمت می­ گذارد و برای جواز هر امر جدیدی به دنبال نص خاص و جواز شرعی است. با این بهانه که امور جدید در زمان پیامبر اسلام و خلفای راشدین وجود نداشته، با همه آنها مخالفت و برخورد خصمانه دارد.
تفسیر آنان از مفاهیمی مانند «توحید و شرک» و همچنین برداشت خاص­شان از «تکفیر» مبنایی برای مرزبندی بین طالبان و مخالفین با آنها فراهم می­ کند. طالبان همه فرقه­ها و مذاهب اسلامی غیر از خود را مرتد و کافر می­داند. به طبع این مرزبندی مستلزم رفتار معینی است تا طالبان را از دیگران متمایز کند(حاج بابایی،۱۳۸۲: ۱۰۵-۱۰۲).
تنها الگوی مطلوب نزد طالبان الگوی زندگی جوامع روستایی قرون اولیه­ اسلامی است و رفتار خشک و متحجرانه­ی آنان با زنان و نوع نگرش­شان نسبت به نقش اجتماعی و تربیتی زن در جامعه، ریشه در همین روح سلفی­گری دارد. آنها با گزینش سخت­گیرانه از متن مقدس و تاریخ اسلام رفتارهای معینی را برای افراد تعیین می­ کنند و زندگی خصوصی و حریم شخصی افراد را تحت نظارت خود قرار می­ دهند. آنان از بلندی موی­سر تا کوتاهی موی­صورت و از حمام عمومی تا تردد زن در محیط بیرون از منزل را کنترل می­ کنند. آنها در مسأله­ اعتقاد به توحید و مبارزه با مظاهر شرک، تا آن جا شدت عمل به خرج دادند که حتی نگهداری عکس و اسباب بازی کودکان در منزل را مخالف با عقاید توحیدی اسلام اعلام کردند.
طالبان با نظارت دقیقی که بر رفتار و حتی شکل ظاهر مردم افغانستان در زمان حکومت خود داشت به خوبی ارتباط رفت و برگشتی بین عناصر این شاخه را نشان می­دهد. آنها با گزینشی معین از متن مقدس و تاریخ اسلام و ارائه­ تفسیری رادیکال مرز بین خود و دشمنان­شان را تعیین کردند و اعضای زیر دست خود را برای حفظ این مرزبندی مجبور به رعایت شیوه ­های رفتاری معین کردند. به نظر می­رسد که گزینش­گری در طالبان از کانال اعتقاد به بی خطایی متن مقدس می­گذرد.
در مقایسه بین جنبش­ها نوع گزینشی که اکثریت اخلاقی از متن مقدس انجام می­دهد مغایرتی با علم مدرن و تکنولوژی ندارد، در حالی که در هاردیم و طالبان بر حسب ضرورت و بر اساس فشارهای بیرونی به گزینش مظاهر مدرن دست می­زنند یا خود را با آن تطبیق می­ دهند. در اکثریت اخلاقی مخالفت کمی با تکنولوژی مشاهده می شود. آنها به راحتی از رسانه­های جمعی در جهت اهداف­شان استفاده می­ کنند، اما بین هاردیم و طالبان آنها با شروط و محدودیت­های خاص حاضر به استفاده از این ابزارها می­شوند. در هاردیم مسیر گزینش­گری از کانال رجوع به متون بی خطای مقدس ومرزبندی روشن می­گذرد، در حالی که در طالبان این مسیر از کانال رجوع به متن مقدس و الزامات رفتاری رد می­ شود. همچنین اکثریت اخلاقی گزینش خود را محدود به شکل استفاده از ابزارهای مدرن می­ کند.
به طور کلی نوع مواجهه­ این بنیادگرایان با علم مدرن چندان خصومت­آمیز نیست، به ویژه بخش­هایی از علم که بعد تکنولوژیک پیدا کرده است و باعث بهبود و رفاه می­ شود. نکته­ای که در مورد بنیادگرایان در ادیان ابراهیمی برای مواجهه با علم وجود دارد آن است که همگی می­خواهند علم را در اختیار داشته باشند و در جهت اصلاح وضعیت جامعه مدرن که تفکر دنیوی آن را در مسیر انحرافی قرار داده است به کار گیرند. بنیادگرایان برای حل مسأله­ علم و دین تلاش می­ کنند تا نشان دهند که در اصل علم و دین تناقضی با یکدیگر نداشته­اند و ریشه­ پیشرفت­های علمی در عصر شکوفایی تمدن دینی است (این ایده به ویژه میان اسلام­گرایان رایج­تر است). اگر هم بنیادگرایان در برخورد با علم رویکرد خصومت­آمیزی داشته اند این برخورد مربوط به زمانی است که قدرت سیاسی نداشته اند. اما در صورت دستیابی به قدرت استفاده از آن را برای پیشبرد اهداف­شان لازم و ضروری می­دانند. در واقع بنیادگرایان به دنبال ترکیب سنت و مدرنیته اند. آنها دستاوردهای علم را رد نمی­کنند، مخصوصاً آنهایی را که می ­تواند به اصلاح جهان مدرن و بازسازی آن کمک کند.
رویکرد بنیادگرایان به مدرنیته به سطح معرفت­شناختی بنیادگرایان و مرزی که برای دخالت مدرنیته تعیین می­ کنند باز می­گردد. نوع و سطح مورد اعتراض بنیادگرایان از مدرنیته (به­ ویژه ابعاد علمی و تکنولوژیک) و به نسبت هژمونی و قدرت علم و تکنولوژی در جوامع، متفاوت است. مثلاً نوع مخالفت اکثریت اخلاقی با پیشرفت­های علمی در آمریکای با مخالفت بنیادگرایان در جوامع اسلامی یا یهودی تفاوت دارد.
برای مثال، علومی که به تبیین مجدد آفرینش هستی می­پردازند از طرف اکثریت اخلاقی شدیداً مورد اعتراض قرار می­گیرد، اما در مورد انواع تکنولوژی­ها (مانند رسانه­های جمعی) حساسیتی وجود ندارد (مارتی،۱۹۹۱: ۳۵). اما در جنبش هاردیم بحث تکامل یا علومی که آفرینش هستی را مورد توجه قرار می­ دهند موضوعیت ندارد، چون اعضای هاردیم اساساً به لحاظ تئوریک با علم درگیر نمی­شوند و فقط مشغول مطالعه­ متون مقدس اند. در طالبان نیز به علم فقط به عنوان ابزار نگاه می­­شودو سطح برخورد تئوریک با علم بسیار کمتر از دو جنبش دیگر است. همچنین بنیادگرایان تکنولوژی را در سطح معرفتی ابزاری می­دانند که می ­تواند در جهت اهداف دینی استفاده شود. بنابراین، بنیادگرایان با آن مخالف نیستند و مشتاقانه از آن در جهت اهداف­شان بهره می­برند.
در سه جنبش بررسی­شده ارتباط بین عناصر این شاخه را به شکل­های گوناگون می­توان مشاهده کرد. در هر سه جنبش اعتقاد به متن مقدس بی­خطا و لغزش­ناپذیر و تفسیر و گزینش خاصی که از آن صورت می­گیرد باعث مرزبندی بین اعضای جنبش و افراد بیرونی می­ شود و این مرزبندی رفتارهای معینی را به وجود می ­آورد. در واقع، گزینش­گری عنصری است که عناصر بی خطایی متن مقدس، مرزبندی روشن و رفتارهای معین را به یکدیگر مرتبط می­ کند و در عین حال ارتباط بین این سه عنصر، علاوه بر یقینی که میان اعضا در برابر دنیای متزلزل بیرونی به وجود می ­آورد، حدود و ثغور جنبش و استراتژی جنبش در برابر دنیای بیرونی را مشخص می­ کند و، از همه مهمتر، توجیه مناسبی برای چگونگی استفاده (گزینش) از مظاهر دنیای مدرن در اختیارشان قرار می­دهد. به نظر می­رسد گزینش­گری از مدرنیته بدون توجه به عناصر یاد شده امکان پذیر نیست. به بیان دیگر، این شاخه با گزینش از متن مقدس آغاز و به گزینش از مدرنیته منتهی می­ شود.
۳ـ ۱ـ۳ـ شاخه­ دوم: مرزهای روشن (الزام­های رفتاری ، خود حق پنداری و دوگانه­انگاری)
شاخه­ دوم با حفظ مرزهای گروهی ارتباط دارد که با مجموعه ­ای از رفتارهای متمایز و همچنین اعتقاد به برگزیده بودن و تقسیم دوگانه جهان به تاریک و روشن همراه است. در واقع این مرزبندی جنبش بنیادگرا را از دنیای بیرون از خود متمایز می­ کند و اعضای گروه را توجیه می­ کند که آنها نسبت به افراد خارج از خود حق هستند و این حق بودن را با الزام های رفتاری تقویت می­ کنند. آنها برای اثبات این برگزیده بودن باید بتوانند تصویری رادیکال از جهان بیرون از خود ارائه دهند و آن را به جهانی تاریک و روشن تقسیم نمایند تا این برگزیدگی تقویت شود(آلموند،۲۰۰۳: ۹۸).
وجود مرزهای دقیق و روشن در جنبش­های بنیادگرا می ­تواند پاکدامنی و تقوای اعضای جنبش را تقویت نماید. همچنین پایبندی آنها به آرمان­های جنبش همبستگی میان اعضای گروه را افزایش می­دهد.
این خودحق­پنداری که با پایبندی به رفتاری خاص بروز پیدا می­ کند با دوگانه­انگاری یا ثنویت تقویت می­ شود. تقریباً در اکثر گروه ­های بنیادگرا این دوگانه­انگاری مشاهده می­ شود، اما نمی­ توان از آن به عنوان ویژگی متمایزکننده یا شاخص بنیادگرایی یاد کرد. معمولاً عنصر ثنوی­گری در جنبش­هایی با گرایش­های نظامی پررنگ­تر است یا این گرایش دوگانه­انگارانه نتیجه­ نظامی شدن آنها است. معمولاً این جنبش­ها علیه سنت­هایی که آن را مخالف یا دشمن خود می­دانند دست به فعالیت نظامی می­زنند. مثلاً این نکته در مورد طالبان مصداق عینی دارد، به ویژه زمانی که طالبان با القاعده شروع به همکاری کرد.
در این شاخه سه عنصر رفتارهای معین، خودحق­پنداری و دوگانه­انگاری دست به دست یکدیگر می دهند تا مرز بین جنبش بنیادگرا با بیرون از آن را تعیین کنند. در هاردیم همه این سه عنصر در ارتباط با یکدیگر مرز بین این گروه و صهیونیست­ها را به عنوان دشمن درجه اول هاردیم تعیین می­ کنند. به نظر می­رسد که صهیونیسم محوری­ترین عامل میان عناصر این شاخه در هاردیم است. یعنی اگر رفتار مشخصی وجود دارد ( که از نوع پوشش تا شکل آموزش را شامل می­ شود) یا اگر بر اساس برداشت­هایی که از مفاهیم تاریخی (تبعید) و متون مقدس یهودی صورت می­گیرد، هاردیمی­ها یک جهان تاریک و روشن را ترسیم می­ کنند و برای مرزبندی با صهیونیست­ها خود را در نیمه­ی روشن قرار می دهند.
در اکثریت اخلاقی، عنصر هزاره­گرایی بر بقیه­ی عناصر موجود در جنبش غلبه دارد. به همین دلیل، ارتباط بین عناصر این شاخه نیز با توجه به رویکرد هزاره­گرایانه­ی آنها قابل فهم است. یعنی اکثریت اخلاقی به این دلیل خود را از دیگران برتر می­داند که در زمان ظهور مسیح فقط آنها به عنوان پیروان واقعی انجیل و همچنین یهودیان نجات پیدا می­ کنند. چنین تفکری نگاهی دوگانه­انگارانه به جهان را به وجود می ­آورد. به اعتقاد رهبران اکثریت اخلاقی، یک طرف یهودیان و مسیحیان به عنوان نیروهای خیر (رستگاران) و طرف دیگر (شر یا شیطانی) تمام نیروهای این جهان باور و مسلمانان ( به شکل خاص عرب­ها) قرار دارند. چنین تفکیکی میان خیر و شر رفتارهای معینی را برای اعضای اکثریت اخلاقی طلب می­ کند. نمود این نوع رفتار را در قواعد رفتاری موجود در دانشگاه لیبرتی با تعیین الزام­های رفتاری و سنتی برای زنان در خانواده و مخالفت با سقط جنین می­توان جست. از طرف دیگر، به­خاطر درگیری اکثریت اخلاقی در فعالیت­های سیاسی مثل حمایت از ریگان در انتخابات یا معرفی پت رابرتسون به عنوان کاندید ریاست جمهوری، این انتظار از پیروان جنبش به وجود می ­آید که طبق خواسته­ های جنبش در انتخابات رفتار کنند(کلمبو،۱۳۷۱: ۱۹۱). چنین قواعد رفتاری مرزهای روشنی را بین اکثریت اخلاقی و دنیای بیرون از آن به وجود می ­آورد.
به نظر می­رسد طالبان روند مرزبندی بین خودی و غیرخودی را با عنصر خود­حق­پنداری تقویت می­ کنند. آنها علاوه بر اینکه غیرمسلمانان را به دلیل پایبند نبودن به شریعت اسلامی کافر می­دانند، غیر از خود هیچ فرقه­ی اسلامی­ای را قبول ندارند. آنها حتی بعضی از نیروهای جهادی داخلی را به دلیل فساد و دور کردن مردم از شریعت اسلامی مشرک می­دانستند. یکی از مناسب­ترین روش­ها برای حفظ این مرزبندی از نظر طالبان برخورد نظامی است.
با یک نگاه مقایسه­ ای می­توان ادعا کرد که مرزبندی در جنبش طالبان بیش از دو جنبش دیگر است. طالبان به دلیل دست­یابی به قدرت سیاسی، این مرزبندی و رفتارهای معین منتج از آن را به شکل عملیاتی در جامعه پیاده و برای آنها مجازات رسمی مشخص کرد. طالبان با اینکه مرزبندی بین خود و دشمنانش ( داخلی و خارجی) را با توسّل به مخالفت آنها با شریعت اسلامی توجیه می کرد، حتی برای مواجهه با نیروهای داخلی افغانستان و تعیین مرزش با آنها جزئی­نگر بود. مثلاً طالبان نیروهای داخلی افغانستان را به سه گروه تقسیم کرد. از نظر آنان حزب­های جهادی هم­سو با طالبان، مانند حزب حرکت اسلامی مولوی نبی محمدی و حزب اسلامی یونس خالص که خود را برادران طالبان می­خواندند از مشارکت در حکومت آینده افغانستان برخوردار بودند. دسته­ی دوم حزب­هایی که اعضا و رهبران­شان واجد اوصاف اخلاقی و دین­داری نبودند، ولی در برابر طالبان صف آرایی هم نکردند. آنها جزء حلقه­ی طالبان به شمار نمی­آیند و صلاحیت سهیم شدن در اداره­ی اسلامی طالبان را ندارند، زیرا در امارت اسلامی طالبان مهم­ترین شرط دین­داری و التزام به شریعت اسلامی است. حزب­هایی چون محاذ ملی اسلامی سید احمد گیلانی و جبهه­ی نجات اسلامی صبغت الله مجددی در این طبقه جای می­گیرند. آنان می­توانند همانند مردمان عادی به زندگی خود ادامه دهند، بدون آن که سهمی از قدرت سیاسی داشته باشند. اما دسته­ی سوم حزب­هایی بودند که در برابر طالبان می­جنگیدند. حزب­هایی چون جمعیت اسلامی ربانی، حزب اسلامی حکمتیار و هم چنین حزب­های شیعی(مارسدن،۱۳۷۹: ۹۵). موضع طالبان در قبال دسته­ی سوم ادامه­ جنگ و به محاکمه کشاندن سران و فرماندهان آنان بود. چنین مرزبندی جزئی به این دلیل بود که طالبان به قدرت سیاسی دست یافتند. آنها این روند مرزبندی و پیروی از آن را به تمام جامعه­ افغانستان، که لزوماً پیرو طالبان نبودند، تعمیم دادند. در حالی که در اکثریت اخلاقی و هاردیم مرزبندی و تلاش برای اشاعه­ی رفتارهای معین به فعالیت­های پارلمانی یا فراپارلمانی محدود است.
۳ـ ۱ـ۴ـ شاخه­ سوم : خودحق­پنداری: (خطاناپذیری متن مقدس، اقتدار کاریزماتیک و گزینش­گری)
عناصر این شاخه اعتماد اعضای جنبش را حفظ می­ کند، آن هم در زمانی که یک جنبش با فقدان پاداش­ دهی مناسب با اعضا مواجه است و با وجود این، می­خواهد تا آن جا که امکان دارد تساوی را میان اعضای خود برپا نگه دارد و آنها را در پاداش­های گروهی شریک نماید. راه حل آن ایجاد گروهی از رهبران در یک سلسله مراتب بسیار کوچک و جزئی است(آلموند،۲۰۰۳: ۷۶). در این شرایط بالاترین سطح رهبری جنبش در اختیار فرد یا افرادی قرار می­گیرد که از نظر اعضا باتقواترین افراد و همچنین واجد کاریزما و به نوعی ارتباط با ماوراء الطبیعه باشند. این وضعیت زمانی مؤثرتر است که اعضای جنبش در درون خود واجد هسته و حاشیه­­ای باشد. یعنی اگر جنبشی دارای اعضای هسته­ای باشد، این تفکیک می ­تواند با پاداش دادن اعضای هسته­ای به اعضای حاشیه­ای تقویت شود. اما اگر جنبشی اعضای هسته­ای نداشته باشد در حفظ اعضای خود دچار مشکل می­ شود؛ چون معمولاً جنبش­ها توانایی پاداش­ دهی مادی به اعضا مانند دنیای بیرون از خود را ندارد. جنبش­های بنیادگرا معمولاً با دادن جایگاه و موقعیت می­توانند پایبندی اعضا به گروه را حفظ کنند. در این زمینه هر سه جنبش مورد بررسی در دوره­هایی از رهبر کاریزماتیک بهره­مند بوده ­اند. در میان آنها، طالبان بالاترین میزان برخورداری از رهبری کاریزماتیک را داشت و هاردیم و اکثریت اخلاقی به ترتیب پایین­تر از طالبان می­ایستند.
طالبان جنبشی بود که از ابتدای شکل­ گیری با رهبری کاریزماتیک ملاعمر همراه بوده است. ملاعمر به واسطه­ سابقه­ جهاد و جراحتی که در جنگ با اشغال­گران شوروی داشت، نزد پیروان طالبان به عنوان جانباز جهاد حق علیه باطل شناخته شد. لقب امیرالمؤمنین و فرا قانون بودن حکم­های وی جنبه­ کاریزماتیکش را میان پیروان افزایش داد. بر اساس اعتقاد طالبان، فردی که امیرالمؤمنین می­ شود باتقواترین فرد به حساب می ­آید. گزینش­گری از متن مقدس به وسیله­ ملاعمر صورت می گرفت. بعد از به قدرت رسیدن طالبان و فتح کابل پاداش­ دهی از طرف ملاعمر و شورای رهبری به پیروان طالبان به بهترین صورت اتفاق افتاد.
هاردیم فقط در ابتدای شکل­ گیری جنبش خود از رهبری کاریزماتیک حافظ حیم و در دهه هفتاد از رهبری معنوی خاخام شلیتا استفاده کرد. خاخام حیم، رهبر ایدئولوژیک راهگشایی بود که از متن مقدس تفاسیر و گزینش­هایی را برای توجیه وجود جنبش و تقویت احساس خودحق­پنداری انجام ­داد. البته خاخام شلیتا از نظر اقتدار کاریزماتیک هم­پایه­ حافظ حیم نبود. شلیتا بیشتر رهبری سازمان دهنده بود تا کاریزماتیک و تلاش کرد با افزایش پاداش­ دهی به پیروان ( مثل احیای آموزش های دینی به کودکان و ایجاد کمیته­ای توراتی در دهه هفتاد میلادی) آنها را در جنبش حفظ کند(هایلمن،۱۹۹۲: ۱۱).
چنان که گفته شد، اکثریت اخلاقی از پایین ترین میزان رهبری کاریزماتیک برخوردار بود. در واقع، جری فالول که بنیان­گذار اکثریت اخلاقی نیز به حساب می ­آید، بیشتر به عنوان رهبر سازمان دهنده شناخته می­ شود تا رهبر کاریزماتیک. از طرفی، اکثریت اخلاقی کارش را در بستری متکثر آغاز کرد. چنین بستری ظهور رهبران کاریزماتیک را مشکل می­ کند. همچنین این جنبش، بعد از شکل گیری، خود را بخشی از جامعه­ مدنی آمریکا می­دانست. جری فالول زمانی تلاش کرد مبنایی عام برای رهبری خود به وجود آورد. وی حتی برای رسیدن به اهداف خود با گروه ­های مخالف اکثریت اخلاقی در جامعه مدنی متحد شد. مثلاً اتحاد با فمنیست­ها برای مخالفت با هرزه نگاری و اتحاد با بنیادگرایان کاتولیک برای مخالفت با سقط جنین و اشاعه­ی آن در عرصه عمومی. به این دلایل به نظر می­رسد که اکثریت اخلاقی نسبت به دو جنبش دیگر پایین ترین میزان خود حق­پنداری را دارد.
نکته­ی مهم آنجاست که شدت یافتن فرایند بورکراتیک در جنبش نیز شور و همبستگی موجود در جنبش را از بین می­برد. در واقع رهبران جنبش­های بنیادگرا باید در ارتباط مداوم با پیروان و حتی افراد حاشیه­ای جنبش باشند. این ارتباط حس خودحق پنداری را میان اعضا افزایش می­دهد. افزایش فرایند بورکراتیک­شدن در نسل­های بعدی جنبش را از حالت بنیادگرا تقریباً خارج می­ کند. این نکته به ویژه در مورد جنبش­هایی که با یک رهبر کاریزماتیک شروع به فعالیت کرده اند صادق است.
طالبان با این که فعالیت­های خود را با رهبر کاریزماتیک آغاز کرد و همچنین به قدرت سیاسی دست یافت، انتظار می­رفت که زودتر درگیر فرایند بورکراتیک شود. اما آنها در شیوه­ حکومت­داری هیچ ایده­ خاصی نداشتند. به همین دلیل، در پنج سال حاکمیت خود، به جای بورکراسی از نظام اندیوالی استفاده می­کردند. در این نظام شایسته­سالاری هیچ اهمیتی نداشت و افراد بر اساس نسبت­شان با اندیوال و تأیید ملاعمر می توانستند جایگاهی را کسب کنند. از طرف دیگر، غلبه­ نظام اندیوالی ابزار مناسب برای پاداش­ دهی رهبران به اعضا بود. این مکانیزم مناسبی برای حفظ همبستگی و شور لازم میان اعضا بود.
رهبران جنبش­های بنیادگرا می­توانند علمای دینی باشند مانند هاردیم و اکثریت اخلاقی که نقش خاخام­ها و کشیش­ها در آنها بسیار پررنگ است. در عمل، غلبه­ آنها مانع از فعالیت افراد عامی در سطح رهبری می­ شود. اما وجود علمای دینی برای رهبری امری ضروری نیست. مثلاً در میان اهل سنت علما به واسطه­ زد و بند با نهادهای قدرت نزد طیفی از مردم بی اعتبار شدند و رهبران خودآموخته­ی کاریزماتیک در میان بنیادگرایان اسلامی ظهور پیدا کردند. این ویژگی نزد طالبان کاملاً صادق است. رهبران طالبان نه تنها علمای دینی به حساب نمی­آمدند، بلکه کمترین میزان اطلاعات دینی را داشتند. با اینکه ملاعمر دانش آموخته مدارس دینی پیشاور بود، بخش زیادی از زندگی خویش را در میدان­های مبارزه و جنگ گذرانده بود. به همین دلیل تفاسیر و گزینشی که از متن مقدس انجام می­داد ناپخته و جزم انگارانه بود، اما دانش او به حدی بود که بتواند نیاز خودحق پنداری جنبش را تأمین کند. او طرفدار تفسیر انحصاری از شریعت بود و خویش را آینه­ی تمام­نمای حقیقت اسلام می­دانست. این جمله ملاعمر که «بدبینی و بدگویی علیه ما کفر است زیرا ما دین خدا را اطاعت می­کنیم و در صدد بیان سنت و سیره­ی رسول خدا هستیم»() کمال جزم انگاری و خودحق پنداری طالبان و رهبر آن را بازنمایی می­ کند.
اکثریت اخلاقی و هاردیم هر دو، بر خلاف طالبان، رهبرانی داشتند که عالم دینی به حساب می آمدند. با این تفاوت که رهبران دینی در اکثریت اخلاقی با تفاسیر آخرالزمانی تلاش می­کردند عنصر خودحق­پنداری جنبش را تامین کنند و خاخام های هاردیم با تقویت آموزش های دینی و تشویق پیروان برای پایبندی به مناسک دینی می­کوشیدند. البته وزن حضور و ارتباط اعضا با عالمان دینی در این دو جنبش یکسان نیست. چون آموزش دینی در هاردیم مهم و اجباری است، خاخام­ها به نسبت سطحی که در آن به تدریس مشغول اند رده­بندی می­شوند. همچنین اعضای هاردیم در زندگی روزمره­ی خود به شکل مداوم باید با خاخام­ها در ارتباط باشند. این وضعیت نفود عالمان دینی را برای افزایش همبستگی میان اعضا افزایش می­دهد.
۳ـ ۱ـ۵ـ موعودگرایی و هزاره گرایی
موعودگرایی و هزاره­گرایی عنصری قدرتمند در جنبش­های بنیادگرای دینی محسوب نمی­ شود. در واقع این جنبش­ها بدون این عنصر هم می­توانند شکوفا شوند، مانند هاردیم و طالبان که هزاره­گرایی در آن­ها کم رنگ است. البته اعتقادات آخرالزمانی می ­تواند میان اعضا دل­گرمی ایجاد کند. معمولاً این عنصر زمانی پررنگ­تر است که جهان با بحرانی جدی مواجه شده باشد. این جنبش­ها معمولاً آن را نشانه­ی وعده­ی داده شده آخرالزمانی خویش می­خوانند. از این قبیل است جنگ

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...