• جزء ترکیبی
  • جزء تنظیمی
  • جزء تشخیصی یا پردازش

اولین جزء عبارت است از توانایی بیان هیجان‌ها از طریق حالت‌های صورت، حرکات بدن و تن صدا و محتوای آن. نوزادان مجهز به اعمال، حرکت و حالت‌هایی به دنیا می‌آیند که به اعتقاد ما منعکس کننده تجربه‌های هیجانی آنها است، مانند بسیاری از جنبه‌های رشد این حالت‌های بیان‌ها در طی زمان متمایز تر گشته و تصفیه می‌شوند (اکبرزاده، ۱۳۸۳).
جزء دوم هیجان‌ها عبارت است از تشخیص و بازشناسی آگاهانه از هیجان، یا آنچه که اغلب احساس می‌نامیم. حالت‌های احساسی نتیجه آگاهی ما از علائمی است که از سیستم‌های اعصاب مرکزی می‌آید مثلا ضربان قلب، تغییرات شیمیایی در بدن و غیر.
جزء سوم هیجان‌ها عبارت است ازتنظیم هیجان‌ها. تمایل به انجام بعضی اعمال به خصوص وجود دارد که نتیجه تجربه هیجان‌ها است. برای مثال، خوشحالی به وسیله سطح فعالیت زیاد تعبیر می‌گردد، برعکس غمگینی منجر به سطح بسیار پایین فعالیت‌ها می‌گردد. در حالی که خشم به طور مستقیم با تمایل برخورد یا زدن به هدف یا شخص همراه می‌باشد. ترس منجر به بی حرکتی یا به اصطلاح یخ زدن و سپس فرار کردن از هدف یا شخص همراه می‌گردد، این موضوع را به وضوح در کودکان شیرخوار می‌توان مشاهده نمود، زیرا آنها حالت‌های هیجانی خود را مستقیما نشان می‌دهند (اکبرزاده، ۱۳۸۳).

( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. )

آخرین جزء یا ترکیب هیجان، عبارت است از توانایی تشخیص هیجان‌ها در دیگران، یعنی توانایی تشخیص اینکه، دیگری دچار چه حالت هیجانی می‌باشد، از طریق پردازش حالت‌های چهره و بدن و تن صدا و سرعت آن (اکبرزاده، ۱۳۸۳).
هیجان‌ها ارگانیسم را در جهت یافتن موقعی تهایی که برای بقاء ضروری بوده و رهایی از موقعیت‌هایی که برای بقاء مضر هستند، هدایت می‌کند. فرایند هیجانی شدن تا حدود زیادی غیر ارادی است و مقدار آگاهی از آن خیلی کم است، غالبا وقتی در مورد کنترل هیجانی بحث می‌کنیم، منظور اصلی از کنترل هیجان‌ها داشتن توانایی لازم برای موفقیت در روابط اجتماعی است.
تعریف هوش هیجانی
زنگ تفریح یک مرکز پیش دبستانی است و عده‌ای پسربچه روی چمن‌ها می‌دوند. امیرعلی زمین می‌خورد، زانویش زخمی می‌شود و گریه می‌کند; اما پسرهای دیگر به دویدن ادامه می‌دهند به جز اردشیر که توقف می‌کند. وقتی گریه امیرعلی فروکش می‌کند، اردشیر نیز خودش را زمین می‌زند و زانویش را می‌مالد، وی فریاد می‌زند «زانویم زخمی شده است!» روانشناسان اردشیر را نمونه‌ای از افرادی می شمارند که از هوش هیجانی و بین فردی خوبی برخوردار است. به نظر می‌رسد که اردشیر در «شناخت احساسات» همبازی‌های خود و برقرار کردن «ارتباط سریع و هموار» باآنان توانایی بالایی دارد. فقط او بود که به درخواست کمک و درد امیرعلی توجه کرد و فقط او بود که سعی کرد دوست زمین خورده‌اش را تسلی دهد، هر چند تنها کاری که توانست بکند، مالیدن زانوی خودش بود. این حرکت جسمانی جزیی از استعدادی در برقرار کردن ارتباط حکایت دارد، یعنی مهارتی عاطفی که برای حفظ ارتباط‌های نزدیک در ازدواج، دوستی یا ارتباط حرفه‌ای اساسی است. این مهارت‌ها در کودکان پیش دبستانی تازه جوانه زده‌اند و در طول زندگی شکفته خواهند شد. با این وصف تعریف هوش هیجانی چنین است: «توانایی زیر نظر گرفتن احساسات و هیجانات خود و دیگران، تمایز گذاشتن بین آنها و استفاده از اطلاعات حاصل از آنها در تفکر و اعمال خود». بنابراین هوش هیجانی مجموعه مهمی از یک سری توانایی‌هاست: توانایی‌هایی مانند اینکه فرد بتواند انگیزه خود را حفظ نماید و در مقابل ناملایمات پایداری کند، تکانش های خود را به تعویق بیندازد و آنها را کنترل کند، حالات روحی خود را تنظیم کند و نگذارد پریشانی خاطر، قدرت تفکرش را خدشه دار سازد، با دیگران همدلی کند و امیدوار باشد. هوش منطقی (IQ) و هوش هیجانی (EQ) تضادی با یکدیگر ندارند بلکه فقط با هم متفاوتند. دانستن اینکه شخصی فارغ التحصیل ممتازی است تنها به این معنی است که او در جنبه‌هایی که با نمره سنجیده می‌شوند بسیار موفق بوده است و احتمالا فردی با هوشبهر (IQ) بالاست، اما درباره اینکه او به فراز و نشیب‌های زندگی چه واکنشی نشان می‌دهد، چیزی به ما نمی‌گوید و مشکل در همین جاست. هوش تحصیلی – کلا کالا هوشبهر یا IQ – در مواقع بروز بحران و گرفتاری‌های زندگی، عملا هیچ نوع آمادگی‌ای در افراد پدید نمی‌آورد. با وجود آنکه هوشبهر بالا تضمین کننده رفاه، شخصیت اجتماعی یا شادکامی در زندگی نیست، با این حال مدارس و فرهنگ ما صرفا بر توانایی‌های تحصیلی تاکید می‌کنند و هوش هیجانی، یعنی مجموعه‌ای از توانایی‌ها و صفاتی که بی اندازه در سرنوشت افراد اهمیت دارند را نادیده می‌گیرند. نتیجه این وضع خیل عظیم فارغ التحصیلان دانشگاهی است که در سطوح بالای دانشگاهی دارای مدرکند ولی در پیش پا افتاده‌ترین روابط عاطفی و اجتماعی خود به شدت دارای مشکلند. زندگی هیجانی حیطه‌ای است که مانند ریاضیات یا ادبیات می‌تواند در آن مهارتی کم یا زیاد داشت و مجموعه توانش های خاص خود را می‌طلبد. میزان شایستگی فرد در آن زمینه برای درک این مطلب که چرا فردی در زندگی پیشرفت می‌کند و فرد دیگری با همان میزان استعداد، در نیمه راه متوقف می‌شود. برخلاف هوشبهر که سابقه حدود یک صد سال تحقیق بر صدها هزار نفر را به همراه دارد، هوش هیجانی مفهوم جدیدی است. در حالی که عده‌ای معتقدند که هوشبهر را نمی‌توان از طریق تجربه یا آموزش چندان تغییر داد، ولی هوش هیجانی و قابلیت‌های عاطفی مهم را می‌توان به کودکان آموخت و سطح آن را در بزرگسالان ارتقا داد. هوش‌بهر و هوش هیجانی قابلیت‌های متضاد نیستند بلکه بیشتر می‌توان چنین گفت که متمایزند. همه ما از ترکیبی از هوش و عواطف برخورداریم، افراد دارای هوش بالا و هوش هیجانی پایین و یا هوشبهر پایین و هوش هیجانی بالا، علی رغم وجود نمونه‌هایی نوعی، نسبتا نادرند.
زندگی برای کسانی که فکر می‌کنند کمدی و برای کسانی که احساس می‌کنند تراژدی است. در واقعیت امر ما دو ذهن داریم، یکی که فکر می‌کند و دیگری که احساس می‌کند. این دو راه متفاوت شناخت، در کنشی متقابل، حیات روانی ما را می‌سازند. ذهن خردگرا همان مقام درک و فهم است که به مدد آن قادر به تفکر و تعمق هستیم. ولی در کنار آن نظام دیگری نیز برای دانستن وجود دارد، نظامی تکانشی و قدرتمند و گهگاه غیرمنطقی، یعنی ذهن هیجانی. تقسیم ذهن به دو بخش هیجانی و خردگرا تقریبا مانند تمایزی است که عوام میان «قلب» و «سر» قائلند. احساس یقین حاصل از «گواهی قلبی» بر درست بودن چیزی، متفاوت با گواهی عقلی و تا حدودی عمیق‌تر از آن است. نسبت کنترل عقلانی ذهن بر بخش هیجانی آن روند یکنواختی دارد; هر چه احساس شدید تر باشد، ذهن هیجانی مسلط‌تر و ذهن خردگرا بی اثر تر می‌گردد. به نظر می‌رسد که این ترتیب، از امتیازی سرچشمه می‌گیرد که تکامل طی اعصار متمادی به احساسات و ادراک‌های شهودی ما داده است تا راهنمای پاسخ‌های آنی ما در موقعیت‌های مخاطره آمیز باشند; زیرا گاها لحظه‌ای تامل برای فکر کردن درباره کاری که باید انجام شود، ممکن است به قیمت از دست دادن زندگی ما تمام شود. این دو ذهن در اکثر موارد بسیار هماهنگ عمل می‌کنند اما با این وجود، دو ذهن خردگرا و هیجانی نیروهای نسبتا مستقل از هم هستند. عملکرد ذهن هیجانی بسیار سریع‌تر از ذهن خردگراست. ذهن هیجانی بدون آنکه حتی لحظه‌ای درنگ کند تا بررسی کند که چه می‌کند، مانند فنر از جا می‌جهد و دست به عمل می‌زند. نقطه تمایز ذهن هیجانی از واکنش سنجیده و تحلیل گرایانه ای که مشخصه ذهن اندیشمند است، سرعت عمل آن است. اعمالی که از ذهن هیجانی سرچشمه می‌گیرند با قطعیت شدید و مشخص همراهند که حاصل روش جاری و آسان گیر ذهن هیجانی در نگریستن به اطراف است که می‌تواند برای ذهن خردگرا کاملا مبهوت کننده باشد. پس از فرو نشستن گرد و غبار یا حتی در میانه راه متوجه می‌شویم که داریم از خود می‌پرسیم «راستی چرا آن کار را کردم؟» این سوال نشانه‌ای از آن است که ذهن خردگرا در حال آگاهی یافتن از آن لحظه است اما نه با سرعت ذهن هیجانی. از متداول‌ترین پاسخ‌های هیجانی سریع و نپخته، ازدواج‌های غلط است; چرا که در حالات هیجانی (emotional) ذهن انسان از تفکر منطقی خالی می‌شود و پس از فروکش کردن هیجان‌ها تازه می‌فهمیم که چه بلایی سر خود آورده‌ایم. ذهن هیجانی همانند یک شمشیر دولبه است; امتیاز بزرگ ذهن هیجانی در این نکته است که می‌تواند واقعیت هیجانی رادر یک لحظه دریابد (او از دست من عصبانی است، او دروغ می‌گوید، او فکر خطرناکی در کله دارد)، و دریک آن به قضاوتی شهودی دست بزند که به ما می‌گوید در مقابل چه کسی باید احتیاط کنیم، به چه کسی باید اعتماد کنیم و چه کسی درمانده است. ذهن هیجانی رادار ما برای اعلام خطر است. اگر ما (یا پیشینیان ما در طول دوران تکاملی) در برخی از این موارد منتظر ارزیابی عقل خردگرا می‌ماندیم نه تنها ممکن بود اشتباه کنیم، که حتی شاید زنده هم نمی‌ماندیم. اما همین ذهن هیجانی ممکن است دردسرساز شود; مشکل اینجاست که این برداشت‌ها و قضاوت‌های شهودی از آنجا که در یک لحظه صورت می‌گیرند ممکن است اشتباه یا گمراه کننده باشند. حال با این مقدمه بهتر می‌توانیم مفهوم «هوش هیجانی» را دریابیم. مایر، کارسو و سالووی[۷۷] (۲۰۰۰) هوش هیجانی را مجموعهای از تواناییها تعریف کردهاند که در برگیرنده ادراک، بیان فهم، تسهیل و تنظیم هیجان‌هاست (خسروجردی، ۱۳۸۷)
مایر و کوب[۷۸] هوش هیجانی را قابلیت پردازش صحیح اطلاعات هیجانی در دریافت، جذب فهمیدن و سازماندهی هیجانها تعریف کردهاند.
گلمن[۷۹] نیز هوش هیجانی را ظرفیت برای برانگیختن خود، سازمان دادن احساسات خود و دیگران، همچنین مدیریت کردن هیجانها در خود و در روابط با دیگران تعریف کردهاند (قنبری، ۱۳۸۵).
دانیل گلمن کسی است که عنوان هوش هیجانی با نام وی بر سر زبان افتاد، وی در سال ۱۹۹۵ با انتشار کتابی تحت عنوان هوش هیجانی چالشی جدید در عرصه زندگی فردی و سازمانی پدید آورد و توجه جهانیان را به این پدیده نو ظهور جلب کرد. البته گلمن اولین کسی نبود که به انتشار مطالبی درباره هوش هیجانی پرداخت، بلکه وی به جمع بندی نظر دانشمندان قبل از خود پرداخته و آن را با زبانی ارائه کرد که برای همگان قابل فهم بود. تحقیقات وی توجه دانشمندان زیادی را به سمت هوش هیجانی جلب کرد و تا امروز تحقیقات فراوانی در این زمینه صورت گرفته و نتایج گرانبهایی به دست آمده است (عیدی، ۱۳۸۶).
به رغم تحقیقات فراوانی که در زمینه هوش هیجانی صورت گرفته هنوز هم در مورد هوش هیجانی و اجزاء تشکیل دهنده آن توافق نظری حاصل نشده و اگر به ادبیات موجود در این زمینه رجوع شود می‌توان ملاحظه کرد که دانشمندان مختلف هرکدام اجزای هوش هیجانی را به صورتی متفاوت بدان اشاره کرده‌اند. با وجود این، رویکردهایی که در تحقیقات و تعاریف هوش هیجانی به کار می‌روند در چند طبقه کلی زیر قابل تقسیم هستند:
مدل توانایی‌ها: توسط مایر و سالووی (۱۹۹۷).
مدل غیر شناختی: توسط بار-آن(۱۹۹۷) و همچنین هیگس و دالوکس ۱۹۹۹
مدل شایستگی‌ها: توسط گلمن (۱۹۹۸) و هیگس (۲۰۰۳)، گاردنر و استوف(۲۰۰۲).در تحقیقات صورت گرفته در زمینه هوش هیجانی معمولا یکی از این مدل‌ها مورد توجه قرار می‌گیرد که در پژوهش حاضر نیز از مدل شایستگی‌های گلمن استفاده می‌شود، اجزاء تشکیل دهنده هوش هیجانی در این مدل عبارتند از:
۱- خود آگاهی: شناخت احساسات و عواطف خود به طور آنی و عمیق و استفاده از آن برای راهنمایی در تصمیم گیری‌های مناسب
۲- خودکنترلی یا مدیریت خود: توانایی مهار و مدیریت هیجانات و حفظ آرامش برای کمک به تصمیم گیری و بهره گیری از توانمندی‌های شناختی به نحو مناسب، هماهنگی با هیجانات به نحوی که به جای اختلال در کارها، در تسهیل آن به ما یاری رساند
۳- خود انگیختگی: استفاده از عمیق‌ترین علائق خود برای حرکت دادن و هدایت به سمت اهداف تا کمک کند پیشقدم شده و در جهت تکامل و پیشرفت تلاش کنیم، نه اینکه منتظر مانده تا یک واقعه یا شخص باعث ایجاد انگیزه و حرکت در ما گردد.
۴- مهارت همدلی: توانایی حس کردن آنچه که دیگران احساس می‌کنند و این که قادر باشند دیدگاه آنها درک شود.
۵- مهارت‌های اجتماعی: توانایی تشخیص موقعیت‌های اجتماعی و کنترل داشتن بر احساسات خود تا بتوان روابط خوبی با دیگران برقرار گرددGolman , 1998).).
تاریخچه هوش هیجانی
گرچه هوش هیجانی را برخی مفهومی جدید قلمداد میکنند اما ریشه های تاریخی آن در طول قرون گذشته است. بسیاری از تحقیقاتی که در قرون گذشته وصرت گرفته است متمرکز بر توصیف، تعریف و ارزیابی رفتارهایی است که از نظر اجتماعی شایسته هستند. ادگار دول اولین کسی بود که نخستین ابزار را برای اندازه گیری رفتار هوشمندانه در جوانان منتشر کرد. ثورندایک در سال ۱۹۲۰ کار بر روی هوش اجتماعی را آغاز نمود او توانایی هوش شناختی افراد را مورد بازبینی قرار داد و در پایان هوش اجتماعی را برای شرح ابعاد و جنبه های خاص از موفقیت که به تنهایی از طریق هوش شناختی قابل دستیابی نبودند. بیان نمود، به همین دلیل او سه نوع هوش اجتماعی، عینی و انتزاعی را مطرح کرد(خشگو، ۱۳۸۸). پس از او تا اوایل دهه ۱۹۸۰ توجه چندانی به مفهوم هوش هیجانی نشد. در ابتدای این دهه محققان مفهوم سازی ایده هوش هیجانی را به طور نظامند شروع نمودهاند. سال ۱۹۸۳ هوارد گاردنر [۸۰] با مدل هوش چندگانهاش به شهرت رسید. او عقیده داشت که همه افراد صاحب حداقل هفت نوع هوش هستند
هوش جسمانی – حرکتی؛
هوش ریاضی – منطقی؛
هوش کلامی – زبانی؛
هوش موسیقیایی؛
هوش دیداری – فضایی؛
هوش میان فردی؛
هوش درون فردی.
در سال ۱۹۸۵ یک دانشجوی مقطع دکتری در رشته هنر در یکی از دانشگاهها آمریکا پایان نامه خود را به تمام رساند او در پایان نامهاش از عنوان هوش هیجانی استفاده کرده بود به نظر میرسد اولین کاربرد هوش هیجانی در محافل علمی و آکادمیک به این دانشجو برمیگردد (خائف الهی، ۱۳۸۲).
در سال ۱۹۹۰ مایر و سالووی به شرح دو مورد از هوشهای هفتگانه گاردنر پرداختند: هوش درون فردی و هوش میان فردی. گلمن نیز در سال ۱۹۹۶ در کتاب خود به مفهوم هوش هیجانی پرداخته و در گسترش این مفهوم نقش مهمی را ایفا نموده است (خشگو، ۱۳۸۸)
سال‌هاست که بزرگ‌ترین نظریه پردازان حوزه هوش کوشیده‌اند تا به جای آن که عواطف و هوش ۲ را دو سازه متضاد و ناهمساز در نظر بگیرند، احساسات را به حیطه هوش وارد کنند. از سال ۱۹۲۰ تا ۱۹۹۰ علاقه به پژوهش در زمینه هوش هیجانی دستخوش تحول بوده است و دیدگاه‌های مختلفی به وجود آمده‌اند. در طول این دوره دیدگاه‌های صرفا مبتنی بر هوش شناختی جای خود را به مطالعه سایر توانایی‌های مؤثر در عملکرد داده‌اند.
گلمن در سال ۱۹۹۵ به سنجش هوش هیجانی جهت آماده ساختن افراد جامعه برای ماز هزار توی پیچیده زندگی تاکید ورزید. وی توضیح داد که هوش هیجانی، توانایی‌هایی با خود به همراه دارد. مثل توانایی برای برانگیختگی خود، پایداری در مواقع شکست، توانایی کنترل انگیزه‌های ناگهانی )تکانه ها( و تمایلات، به تاخیر انداختن و ارضای تمایلات، توانایی نظم بخشیدن به حالت‌های روانی و خلق و خو، توانایی اصرار ورزیدن و امیدواری (خسروجردی، ۱۳۸۷).
هوش هیجانی شامل آگاهی داشتن نسبت به عواطف و چگونگی ارتباط و تعامل این عواطف با بهره هوشی می‌باشد. یعنی فردی که می‌خواهد در زندگی خود موفق بوده و جزء بهترین افراد باشد باید از عواطف و احساسات خود و دیگران آگاه بوده و از عواطف استفاده منطقی ببرد (Kierstead, 1999). دانیل گلمن با مطرح ساختن پژوهش‌های خارق العاده ای که در زمینه مغز و رفتار انجام شده است، نشان می‌دهد که عوامل دیگری دست اندر کارند که موجب می‌شوند افرادی که بهره هوشی بالایی دارند، در زندگی موفقیت چندانی به دست نیاورند، اما کسانی که هوش متوسطی دارند در مسیر موفقیت قرار گیرند. این عوامل جنبه دیگری از هوشمندی را شامل می‌شود که گلمن آن را هوش هیجانی می‌نامد (Golman et al, 2002).
مفهوم هوش هیجانی چیز جدیدی نیست بلکه استفاده از این اصطلاح در نوع خود جدید می‌باشد، شاید ارسطو اولین کسی باشد که به اهمیت احساسات در تعاملات انسانی توجه نمود. ارسطو می‌گوید، عصبانی شدن آسان است، همه می‌توانند عصبانی شوند، اما عصبانی شدن در مقابل شخص صحیح، به میزان صحیح، در زمان صحیح، به دلیل صحیح، به طریق صحیح آسان نیست (Golman et al, 2002). در سال ۱۹۸۵ یک دانشجوی مقطع دکتری در رشته هنر در یکی از دانشگاه‌های امریکا پایان نامه‌ای را به اتمام رساند که در آن از واژه هوش هیجانی استفاده شده بود. این چنین به نظر می‌رسد که این اولین استفاده علمی و آکادمیک از واژه هوش هیجانی باشد در سال ۱۹۹۰ پیتر سالووی و مایر، اصطلاح هوش هیجانی را به کار بردند. آنها اصطلاح هوش هیجانی را به عنوان شکلی از هوش اجتماعی که شامل توانایی در کنترل احساسات و عواطف خود و دیگران و توانایی تمایز قائل شدن بین آنها و استفاده از این اطلاعات به عنوان راهنمایی برای فکر و عمل فرد به کار بردند (Cherniss, 2000). این دو دانشمند بیان داشتند که هوش هیجانی این امکان را برای ما فراهم می‌کند که به طور خلاقانه‌تر بیندیشیم و از عواطف و احساسات خود در حل مسائل و مشکلات استفاده کنیم. این دو دانشمند با ادامه تحقیقات خود در زمینه انداره گیری و سنجش هوش هیجانی بیان داشتند که هوش هیجانی باید دارای چهار ویژگی زیر باشد:
۱- تشخیص عواطف
۲- استفاده از احساسات و عواطف
۳- فهم عواطف
۴- تنظیم و کنترل عواطف (Cherniss, 2000).
کسانی بوده‌اند که برای اولین بار اصطلاح هوش هیجانی را به کار بردند، اما دانیل گلمن کسی است که بیش از همه نامش با عنوان هوش هیجانی گره خورده است (Hein, 2004) وی که خبرنگار روزنامه نیویورک تایمز بود، رشته روانشناسی را در هاروارد به پایان رساند و مدتی را نیز با دیوید مک کلند و دیگران کار کرد.گروه مک کلند خواستند که بدانند چرا آزمون‌های هوش نمی‌توانند مشخص کنند که افراد در زندگی موفق می‌شوند یا نه (Cherniss, 2000). گلمن در سال ۱۹۹۵ کتابی تحت عنوان هوش هیجانی مطرح کرد که این کتاب پر فروش ترین کتاب سال شد و تلویزیون امریکا مصاحبه‌های گسترده‌ای که با وی در زمینه هوش هیجانی داشتند، موجب معروف شدن وی در سطح جهان گردید. گلمن در کتاب خود اطلاعات جانبی درباره در ارتباط با مغز، عواطف و رفتارهای آدمی ارائه کرد (Hein, 2004).
تعریف گلمن از هوش هیجانی چنین است: هوش هیجانی ظرفیت ما رادر شناخت احساساتمان و احساسات دیگران تعیین می‌کند و کمک می‌کند تا ما در خودمان انگیزش ایجاد کرده و هیجانات خودمان را کنترل و اداره کرده و روابط خودمان را با یکدیگر به نظم و حساب در آوریم. هوش هیجانی شامل توانایی ما در ایجاد مهارت‌های کافی در به وجود آوردن روابط سالم با دیگران و حس مسئولیت پذیری در مقابل وظایف می‌باشد (Golman, 1995).
مدیریت) مهار( هیجان‌ها نیز به توانایی فرد برای تنظیم هیجان‌ها در خود و دیگران به منظور ارتقاء رشد هیجانی و عقلی گفته می‌شود. قدرت مدیریت وقتی در خدمت سازماندهی هیجان‌ها قرار گیرد، فرایندهایی که در سایه مدیریت ضعیف به سادگی دچار اغتشاش و آشفتگی می‌شوند، از بحران‌های هیجانی پیشگیری می‌کنند. مدیریت(مهار) هیجانی با پیشگیری و افزایش قدرت سازش، زمینه‌های لازم را برای موفقیت در ورزش‌های گروهی فراهم می‌سازد (بشارت، ۱۳۸۴). به اعتقاد بار – آن هوش هیجانی مجموعه‌ای از توانایی‌ها و قابلیت‌هایی است که فرد را برای سازگاری موثر با محیط و کسب موفقیت در زندگی تجهیز می‌کند و صفت هیجانی در این نوع هوش رکن اساسی است که آن را از هوش شناختی متمایز می‌کند (ترابی، ۱۳۸۲ )
مهارت‌های اصلی و مرکزی صرفا قابلیت و توانایی تشخیص و شناسایی احساسات و عواطف اعضای تیم به هنگام بروز این احساسات و عواطف است. مهارت‌های چهارگانه مربوط به هوش هیجانی تیمی عبارتند از:
آگاهی احساسی- عاطفی- مدیریت احساسات، مدیریت روابط درونی (میان فردی) و مدیریت روابط خارجی ( میان اعضای تیم و افراد یا گروه‌های خارجی).
آگاهی احساسی- عاطفی تیم عبارت است از قابلیت و توانایی تیم در شناسایی و تعریف دقیق احساسات و عواطفی که بر تیم یا گروه تاثیر می‌گذارند. این نوع از آگاهی مستلزم تشخیص و درک تمایلات هر یک از اعضای تیم در برخورد با موقعیت‌های خاص و دیگران است. اگر دارای سطح بالایی از هوش هیجانی باشیم می‌توانیم انتظار نتایج عملکرد مطلوب، افزایش فروش، موفقیت تحصیلی، ازدواج موفق، روابط دوستانه و صمیمی با دیگران و برخورداری از سلامت جسمی و روانی داشته باشیم (سیروس، ۱۳۸۶، ژوزف، ۱۳۸۳)

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...