در ادامه باید گفت کاربرد علم در جوامع معاصر بگونه‏ای‏ است که امکان هرگونه رویارویی با نظم اجتماعی موجود را روزبه‏روز ضعیف‏تر ساخته است.علم هم سبب سلطه بسیار فزاینده انسان بر طبیعت گشته و هم به صورت ابزاری برای تسلط هرچه بیشتر و مؤثرتر بر خود انسان‏ها درآمده است.علم طرق مختلف انقیاد و مطیع ساختن افکار آزاد و اراده مستقل را به قدرت‏های حاکم می‏آموزد.به کمک علم،جامعه نه تنها ابزار ایدئولوژی بلکه ابزار پیچیده دیگری را نیز در اختیار دارد که به راحتی می‏تواند انسان‏ها را از درون تحت سلطه و انقیاد خود قرار دهد.در این رابطه هابرماس توجه خاصی به رابطه میان«علم» و«جامعه»مبذول داشته و معتقد است که اینک عصر ایدئولوگ‏ها به سر آمده است،نه به این خاطر که انسان‏ها عقلانی‏تر از آن‏ شده‏اند که بخواهند درباره افکار، مفاهیم و مقولات انتزاعی بحث و جدل یا اقامه استدلال نمایند. بلکه بدان سبب که دیگر درباره مسایل جامعه و نفس سازمان جامعه پرسش نمی‏کنند. تا وقتی که‏ بحث‏های ایدئولوژیک وجود داشت،استدلال نیز از اهمیت خاص خود برخوردار بود، ولی امروزه‏ پیشرفت‏های تکنولوژیک جامعه و سازمان علمی و فنی،آن چنان سیطره خود را تحمیل کرده است‏ که امکان هرگونه پرسش یا استدلال پیرامون اصالت،مشروعیت و یا در کل راجع به درست و غلط بودن آن را از انسان‏ها سلب کرده است.دامنه و ابعاد این سیطره چنان گسترش‏یافته که فرد را یارای‏ تشکیک در اصول آن یا به زیر سوال بردن ضوابط و قواعد آن نیست.گویی اگر فقط بتوان نشان داد که‏ نظام اجتماعی معاصر در واقع آخرین مرحله پیشرفت و تکامل علوم و تکنولوژی است،در آن‏ صورت دیگر نیازی به توجیه آن نخواهد بود و این در واقع بدان معنی است که علم و تکنولوژی، ایدئولوژی جوامع معاصر شده‏اند (نوذری، ۱۳۷۴: ۲۸).

( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. )

البته نباید تا این اندازه بدبین بود و باید این نکته را به خاطر داشته باشیم که جوامع معاصر اینک دیگر با مشکلات حاد اقتصادی قرون گذشته نظیر فقر و تنگدستی و استثمار بیرحمانه‏ای که‏ سوسیالیست‏های تخیلی نظیر سن‏سیمون، پرودن، فوئرباخ، فوریه و شدیدتر از همه مارکس بر آن‏ تأکید داشتند، چندان مثل سابق دست به گریبان نیستند. ساعات کار تا آنجا تقلیل‏یافته که حتی‏ اهمیت ثانوی خود را نیز از دست داده است؛ پرداخت دستمزدهای مکفی و راضی‏کننده، پاداش، مزایا و امکانات رفاهی،انواع بیمه و خدمات اجتماعی،بهداشتی و درمانی و در یک کلام‏ آمبورژوازه شدن کارگران زمینه تحقق آنچه را که زمانی از نظر مارکس و انگلس صرفا یک ناکجاآباد تلقی می‏شد فراهم ساخته است. توسعه روزافزون علوم و تکنولوژی از ضرورت اجتناب‏ناپذیر کار انسانی کاسته و می‏رود تا آنرا کاملا منتفی سازد.در عرصه ذهن و معنی، این نظام موفق شده است تا آگاهی انتقادی انسان‏ها را از میان برده و نوعی ایدئولوژی و جهان‏بینی تکنوکراتیک یا فن‏سالارانه جانشین آن سازد.از سوی‏ دیگر توانسته است تضاد میان«کار» و «کنش متقابل» و تضاد میان تکنولوژی و عمل را از عرصه آگاهی انسان‏ها بیرون براند، که هابرماس این جریان را «سیاست‏زدایی توده‏ها» و ظهور «توده‏های‏ سلب سیاست‏شده» می‏نامد. منظور وی از جامعه یا توده‏های سلب سیاست‏شده (سیاست‏زدایی‏ شده) آن است که گسترش و اشاعه تکنولوژی و علوم انسان‏ها بشمار آورد، زیرا خود وسیله‏ای شده است برای توجیه و مشروع جلوه دادن نابسامانی‏ها و تضادهای‏ موجود در جامعه (نوذری، ۱۳۷۴: ۲۹).
۲-۴-۵- جان تامپسون
جان تامپسون، تحت تأثیر اندیشه های گیدنز درباره ی مدرنیته و پیامدهای آن و از جمله مفهوم فاصله ی زمان- مکان به عنوان یکی از مشخصه های جهان مدرن، معتقد است که هر فرایند مبادله ی نمادین، مستلزم فاصله ی شکل نمادین از زمینه ی تولیدِ خود است. شکل نمادین هم به لحاظ مکانی و هم به لحاظ زمانی، از زمینه [تولید] دور، و در زمینه های جدید که ممکن است در زمان ها و مکان های متفاوتی قرار داشته باشند، مجدداً جاگیری می شود.
او درباره ی نقش رسانه ها در صورت بندی های فرهنگی و اجتماعی جهان مدرن، به نقش این رسانه ها در کالایی سازی اشکال و صور نمادین و تضعیف اقتدار دینی اشاره می کند و می نویسد: «ظهور صنایع رسانه ای به عنوان پایه های جدید قدرت نمادین، فرایندی است که می توان سابقه ی آن را در نیمه ی دوم قرن پانزدهم جستجو کرد. در طول این زمان بود که تکنیک های چاپ در سراسر مراکز شهری اروپا گسترش یافت. چاپخانه ها که عمدتاً به عنوان شرکت های تجاری سازمان یافته بودند، از این تکنیک ها بهره برداری کردند. توفیق و بقای شان عموماً به توانایی آن ها برای کالایی سازی مؤثر اَشکال و صور نمادین بستگی داشت. به این ترتیب پیشرفت مطبوعات اولیه بخش ضروری یک اقتصاد سرمایه داری در اروپای اواخر قرون وسطی و اوایل دوران مدرن بود» (تامپسون، ۷۶:۱۳۷۹ به نقل از مهدی زاده، ۱۳۸۹: ۳۰).
تامپسون با اشاره به نقش صنعت چاپ در تضعیف اقتدار دینی کلیسا و ظهور و گسترش اصلاحات مذهبی در غرب می افزاید: «کلیسا در سال های اولیه صنعت چاپ به شدت از تولید شیوه های جدید تکثیر متون حمایت می کرد. کشیشها از چاپخانه ها برای چاپ ادعیه و متون مذهبی استفاده و بسیاری از صومعه ها چاپچیان را به صومعه ها دعوت می کردند، اما کلیسا نمی توانست فعالیت های چاپخانه ها و کتابفروشان را به همان شدت کاتبان و نسخه نویسان در دوران دست نویسی کنترل کند؛ زیرا چاپخانه ها و محصولات شان زیاد بود و آن ها می توانستند متون را با سرعت و تعداد زیاد تولید و پخش کنند» (پیشین:۸۲ به نقل از پیشین).
او با تأکید بر نقش رسانه ی چاپ و نیز ناشران و مترجمان در بسط و گسترش اندیشه اصلاحی مارتین لوتر و اومانیزم در سراسر اروپا، همانند اینیس و مک لوهان عقل گرایی، فردگرایی، اومانیزم و اصلاحات مذهبی را که منجر به تضعیف اقتدار دینی کلیسا شده بود، مرهون شیوه ی جدید ارتباط یعنی چاپ ونوشتار می داند. با توجه به چند منبعی شدنِ معرفت و شناخت آدمی درکنار معرفت دینی به واسطه ی چاپ و رسانه های مکتوب که گسترش عقل گرایی و علمی اندیشی و تضعیف قرائت رسمیِ دینی را در پی داشت، تامپسون یادآوری می کند که رسانه ی چاپ، گردآوری و انتشار اطلاعات درباره ی دنیای طبیعی و اجتماعی را به مراتب آسان تر کرد. بعضی از چاپخانه های اولیه در تولید متون پزشکی، علم تشریح، گیاه شناسی، ستاره شناسی، جغرافیا، ریاضیات و غیره تخصص داشتند و از نزدیک با استادان و هیئت های علمی دانشگاه ها در تهیه ی آثار علمی همکاری می کردند. چاپ جریان تازه ای از داده ها، نقشه ها، نمودارها و نظریه ها ایجاد کرد که پژوهشگران سراسر اروپا می توانستند درباره ی آن ها بحث و گفت و گو و از آن ها استفاده کنند(پیشین :۳۱).
کالایی سازی صور و اَشکال نمادین و همچنین گسترش عقل گرایی و اصلاحات مذهبی به عنوان دو مشخصه و نیز نیروی پیش برنده ی مدرنیته به عنوان آثار و پیامد رسانه های فنی به ویژه چاپ و نوشتار، ایده ای است که تامپسون در راستای اندیشه های اینیس، مک لوهان و گیدنز، آن را در کتاب رسانه و مدرنیته پرورانده است.وی در این کتاب، رسانه ها را از جمله عوامل ظهور و تکاملِ مدرنیته، بسط و گسترش اقتصاد و تجارت سرمایه داری، شکل گیری نظام های سیاسی دولت- ملت، تقویت جهانی سازی، توسعه ی فرایند معناسازی و شکل گیری هویت شخصی مدرن و صورت بندی اَشکال جدید تعامل اجتماعی معرفی می کند.از نظر تامپسون، پیش از ظهور رسانه ها، احساس بیشتر مردم از گذشته و دنیای فراتر از محیط زندگی بی واسطه شان، بیشتر با محتوای نمادین مبادله شده در تعامل رو در رو شکل می گرفت. برای بیشتر مردم احساس شان از گذشته، از دنیای ماورای محل های بی واسطه شان و از جوامعِ از نظر اجتماعی محدود شده شان که خود به آن ها تعلق داشتند، بیشتر توسط سنت های شفاهی ایجاد می شد که در گستره های اجتماعی روزمره، تولید و تکثیر میشد. اما با ظهور و تکامل رسانه ها، افراد امکان یافتند رویدادها و دیگرانِ دور را تجربه و مشاهده کنند و به طور کلی با دنیاهای دیگر- واقعی و تخیلی- که کاملاً در ورای گستره ی برخوردهای روزمره شان بود، آشنا و از آن ها آگاه شوند. آنها به میزان روزافزونی به درون شبکه های ارتباطات که ماهیتاً رو در رو نبودند، وارد شدند. از این گذشته، به تدریج که افراد به محصولات رسانه ای دسترسی پیدا کردند، توانستند تا حدی از محتوای نمادین تعامل رو در رو و از اشکال اقتدار که در محل های زندگی روزمره رایج بود، فاصله بگیرند و به منظور فهمی از خود و از امکانات موجودشان، به تدریج کمتر و کمتر به مطالب نمادین انتقال یافته از طریق تعامل رو در رو و اَشکال محلی شده اتکا نمایند. فرایند ساختن خود از این جهت که افراد به نحو روزافزونی از منابع خود و مطالب نمادین انتقال یافته توسط رسانه ها به منظور ساختنِ هویت های منسجم برای خودشان استفاده می کنند، بازاندیشانه تر و نامحدودتر شده است (پیشین:۲-۳۱).
۲-۵-۶- مانوئل کاستلز
مانوئل کاستلز در میان نویسندگان متاخر از همه بیشتر به برخی از ویژگی های سیاسی مهم فرهنگ های رسانه ای معاصر پرداخته است. یقیناً برخلاف دیدگاه هایی که تاکنون ارائه شده کاستلز خطوط کلی دیدگاهی را درباره فرهنگ های رسانه ای معاصر ترسیم می کند که به شالوده شکنی قطب بندی های مباحث قبلی و در عین حال مرتبط ساختن آنها به فرایندهای دگرگونی اجتماعی اساسی می پردازد. سه‏گانه‏ی عصر اطلاعات:اقتصاد،جامعه و فرهنگ یکی از مهم‏ترین نوشته‏های سال‏های اخیر است که به نظریه‏پردازی و ارائه یک‏ نظریه‏ی تازه در مورد عمده‏ترین وجوه تحولات اجتماعی،اقتصادی و فرهنگی جهان‏ معاصر و نظام سرمایه‏داری در واپسین بازسازی ساختاری خود پرداخته است.کاستلز در این کتاب چنین استدلال می کند که جامعه اطلاعاتی در حال ظهور عمدتاً زاینده رابطه در حال تغییر بین سرمایه داری جهانی، دولت و جنبشهای اجتماعی جدید است. با این حال او با همان صراحت اعلام می دارد که توسعه رسانه های جدید، تنوع بخشی به پیام های رسانه ای، انفجار درونی سیاست و رسانه ها و ترویج افتضاحات سیاسی همگی آثار دامنه داری بر حوزه عمومی داشته اند ( استیونسن، ۱۳۷۹: ۸۸).

شبکه
شبکه مجموعه‏ای از نقاط اتصال یا گره‏های به هم پیوسته‏ است.اینکه نقطه اتصال یا گره چه چیزی می‏تواند باشد بستگی به‏ نوع شبکه مورد نظر دارد. توپولوژیی که شبکه‏ها تعریف می‏کنند این نکته را مشخص‏ می‏سازند که اگر دو نقطه اتصال به یک شبکه وصل باشند در آن صورت فاصله (یا شدت و فراوانی تعامل) بین آن دو نقطه (یا جایگاه اجتماعی) کوتاه‏تر (یا فراوان‏تر و یا شدیدتر) از زمانی است‏ که این دو نقطه به شبکه تعلّق نداشته باشند (کاستلز (الف)، ۱۳۸۰:‏۵۴۴).جامعه شبکه‏ای نیز، محصول جهانی شدن ارتباطات و اطلاعات‏ است و با نگرشی دقیق‏تر ادامه همان راهی است که غرب در مسیر مدرنیته پیموده است. همان جایی که «گیدنز» از آن به عنوان‏ «مدرنیته تشدید یافته» یاد کرده است.پس ریشه‏های جامعه شبکه‏ای را باید در ریشه‏های مدرنیته و آرمان‏ها و آرزوهای‏ روشنگری جست و جو کرد.

جهانی‏شدن
در طلیعه جهانی شدن، متفکران و اندیشمندان جهان، با افق‏ جامعه‏ای رو به رو شدند که تفاوت چشمگیری با نمونه پیشین خود داشت. به تعبیرمالکوم‏واترز جهانی شدن فرایند اجتماعی است‏ که در آن قید و بندهای جغرافیایی که بر روابط اجتماعی و فرهنگی‏ سایه افکنده است، از بین می‏رود و مردم به طور فزاینده‏ای از کاهش‏ این قید و بندها آگاه می‏شوند.کم‏رنگ شدن قید و بندهای جغرافیایی و ایدئولوژیکی که بر روابط فرهنگی و سیاسی جوامع بشری سایه افکنده، از بین رفتن‏ تقدّم و تأخر تاریخی، متنوع شدن سبک‏های زندگی، تضعیف و تخریب عوامل و منابع سنتی هویت ، فروریختن فضاهای‏ انحصاری و از بین بردن مصونیت فرهنگی،کوچک شدن جهان، در هم تنیدن زمان و مکان، همسان‏سازی ساختاری و نهادی جوامع‏ مختلف جهان، تبدیل جامعه به زنجیره‏ای از شبکه‏های اجتماعی‏ – فضایی هم‏پوش و متقاطع، سامان‏دهی کنش‏ها و واکنش‏های از راه دور و با فاصله، وارد کردن«دگرهای غایب» به عرصه مناسبات‏ و روابط جهانی، تضعیف و تقلیل نقش دولت- ملت‏ و رها ساختن‏ امر اجتماعی از سیطره دولت، فرسایش و نفوذپذیر شدن مرزهای‏ ملّی، تعریف حوزه ‏های عمومی پراکنده، ایجاد انجمن‏ها، احزاب و گروه‏های تروریست و اپوزسیون مجازی (هلد و پراتون، ۱۳۸۱: ۳۰) از استراتژی های این فرایند است.

جامعه شبکه‏ای
از دل این مدرنیته تشدید یافته و روند جهانی شدن که چند دهه‏ در حال رخ نمایاندن است، جامعه شبکه‏ای در حال ظهور می‏باشد.وی ریشه به وجود آمدن جهان نو را در تلاقی سه فرایند تاریخی‏ در اواخر دهه ۱۹۶۰ میلادی و نیمه دهه ۱۹۷۰ میلادی جست و جو می‏کند:
الف- انقلاب تکنولوژی اطلاعات
ب- بحران‏های اقتصادی سرمایه‏داری و دولت‏سالاری و تجدید ساختار متعاقب آن
ج- در نهایت شکوفایی جنبش‏های اجتماعی فرهنگی، همچون آزادی خواهی، حقوق بشر، فمینیسم و طرفداری از محیط زیست.
به عقیده وی تعامل میان این فرایندها، یک ساختار نوین اجتماعی مسلط یعنی جامعه شبکه‏ای، یک اقتصاد نوین‏ یعنی اقتصاد اطلاعاتی- جهان«دیویدکلی» تعبیر اقتصاد شبکه را به کار می‏برد . ژویک فرهنگ نوین یعنی فرهنگ مجاز واقعی را به عرصه وجود آورده است.منطق نهفته در این اقتصاد،این جامعه‏ و این فرهنگ،زیربنای کنش و نهادهای اجتماعی در سراسر جهانی‏ به هم پیوسته خواهد بود (کاستلز(ج)۱۳۸۰: ۴۱۷) .در این جامعه نو که در حال رخ نمودن است، شاهد دگرگونی‏ ساختاری در تولید، قدرت، روابط اجتماعی و هویت و تعاریف از انسان می‏باشیم.این‏ دگرگونی‏ها به تغییر بنیادین مشابهی در شکل‏های اجتماعی مکان‏ و زمان، به ظهور فرهنگ جدید منجر می‏شود.
کاستلز برای جامعه شبکه‏ای در آغاز هزاره سوم ویژگی‏های‏ زیر را بر شمرده است:
۱- اقتصاد اطلاعاتی که در آن بهره‏وری و رقابت میان شرکت‏ها و بنگاه‏های تجاری، مناطق و حوزه ‏های اقتصادی کشورها بیش از هر زمان دیگر به معرفت، دانش، اطلاعات و تکنولوژی لازم برای‏ پردازش این اطلاعات از جمله تکنولوژی مدیریت و مدیریت‏ تکنولوژی متکی شده است.
۲- اقتصاد جهانی؛ خصلت این اقتصاد چنان است که‏ بخش‏ها، بازارها و افراد غنی را به یکدیگر متصل می‏سازد و در یک‏ چرخه تولید سود به همکاری وا می‏دارد و بخش‏ها و بازارها و افراد فاقد امکانات را از محدوده عملکردهای سودآور خود طرد می‏سازد.
۳- فعالیت‏های شبکه‏ای؛ این فعالیت‏ها نوع تازه‏ای از سازمان‏ و تشکیلات است که مشخصه فعالیت اقتصاد جهانی به شمار می‏آید.
۴- تحوّل در نحوه انجام کار و در ساختار اشتغال؛ بر این‏ اساس کارمندان و کارگران بر خلاف گذشته قراردادهای استخدام‏ مادام العمر امضا نمی‏کنند و شیوه‏های خوداشتغالی، کار پاره‏وقت‏ و اشتغال برای یک دوره موقت رواج یافته است. در عین حال نگرانی‏ افراد از آینده شغلی خود و احساس بی‏اعتمادی نسبت به آینده، رشد پیدا کرده است.
۵- ظهور قطب‏های متقابل؛ فرایند جهانی شدن و شبکه‏ای‏ شدن فعالیت‏های اقتصادی موجب قوت بخشیدن به تلاش‏های‏ فردی و تضعیف نهادهای اجتماعی نظیر اتحادیه‏های کارگری و یا دولت رفاه می‏شود.این تحولات به نوبه خود تقابل میان آنان که به‏ اطلاعات دسترسی دارند و از توانایی بهره‏مندی از آن برخوردارند و کسانی را که در چنین موقعیتی قرار ندارند، افزایش می‏دهد. به قول‏ «مارتین تین‏هولتز»رئیس نیویورک تایمز دیجیتال،باید اینترنت را در آغوش گرفت،زیرا برای حذف نشدن باید به قواعد بازی جدید مسلح شد.
۶- فرهنگ واقعیت مجازی؛ فرهنگ عصر اطلاعات در چارچوب انتقال نمادها به وسیله واسطه‏های الکترونیک شکل‏ می‏گیرد.این فضای مجازی حاوی اطلاعات متکثر و متنوع به‏ صورت بخشی از واقعیت اجتماعی سبز فایل درمی‏آید و فضای‏ اصلی تعامل‏های معرفتی را کم‏ وبیش در اختیار می‏گیرد.
۷- سیاست بر بال رسانه؛ در فضای مسلط فرهنگی متکی به‏ واقعیت مجازی بازیگران سیاسی به منظور بقا و حضور در صحنه‏ و تاثیرگذاری به روند تحولات ناگزیرند از رسانه ای منتج از نمادهای الکترونیک و به خصوص تلویزیون به صورت تمام‏عیار بهره‏برداری کنند.
۸- زمان بی‏زمان و فضای جریان‏ها؛ انتقال آنی اطلاعات، داده‏ها و سرمایه‏ها و امکان ارتباط همزمان میان افراد در نقاط مختلف، عملا فواصل زمانی را از میان برداشته و نظم طبیعی دوران‏ قدیم یا چارچوب‏های مکانیکی جهانی صنعتی را به کلی دگرگون‏ ساخته است(کاستلز(الف)۱۳۸۰:‏۱۶).
البته شبکه‏ها در تاریخ چیز جدیدی نیستند،آنچه‏ متمایز کننده‏های شبکه‏های عصر اطلاعات از نمونه‏های پیشین‏ آن می‏باشد،پیچیدگی شبکه‏های جدید است که به کمک‏ تکنولوژی‏های قدرتمند این امکان را فراهم نموده‏اند که تبادلات‏ خارق‏العاده اطلاعات و پول در هر کجا و در هر زمان در جریان‏های‏ شبکه‏ها صورت گیرند.
ماکس وبر در کتاب «اخلاق پروتستان و روح سرمایه‏داری» از سودجویی به عنوان روح حاکم بر سرمایه‏داری نام می‏برد.کاستلز به تبعیت از ماکس‏وبر سعی می‏کند «روح اطلاعات‏گرایی» به‏ عنوان سازمان جدید دنیای شبکه‏ای را بیابد. یعنی آنچه را که وبر در سازمان سرمایه‏داری مشاهده کرد،وی در بنگاه شبکه‏ای یا شکل‏ نوین سازمانی به عنوان ویژگی اقتصاد اطلاعاتی- جهانی به‏ تصویر کشید. به گفته وی شالوده این بنگاه، یک فرهنگ جدید به‏ معنای سنتی نظام ارزش‏ها نیست.چرا که کثرت سوژه‏ها و تنوع‏ شبکه‏ها چنین فرهنگ شبکه‏ای را کنار می‏زند. این فرهنگ‏ مجموعه‏ای از نهادها هم نیست، زیرا توسعه متفاوت بنگاه‏های‏ شبکه‏ای را در مجموعه متفاوتی از محیطهای نهادی شاهد بوده‏ایم،تا حدی که این محیطها طیف گسترده‏ای از شکل‏های‏ مختلف این بنگاها را تعیین می‏کنند (مددپور ، ۱۳۸۳: ۳۳).
جامعه شبکه‏ای، اشکال بدیعی از تغییر صورت‏بندیها و مناسبات اجتماعی خلق می‏کند. زیرا برای بیشتر افراد و گروه‏های‏ اجتماعی، جامعه شبکه‏ای بر مبنای جدایی نظام‏مند امر جهانی و امر محلی استوار است.در این شرایط جدید،جوامع مدنی تحلیل‏ می‏روند و از هم می‏گسلند، زیرا دیگر پیوستگی و استمراری میان منطق اعمال قدرت در شبکه جهانی و منطق ارتباط و بازنمود در جوامع و فرهنگ‏های خاص وجود ندارند. بنابراین،جست و جوی‏ معنا فقط در بازسازی هویت‏های دفاعی پیرامون اصول اجتماع‏ اشتراکی مقدور می‏شود. اکثر کنش‏های اجتماعی بر مبنای تضاد میان جریان‏های ناشناخته و هویت‏های منزوی سازمان می‏یابد (پیشین: ۳۵ ).
کاستلز در صورتبندی خود از جامعه شبکه‏ای دست به ساخت‏ واژه«فرهنگ مجازی واقعی» می‏زند.منظور وی از مجاز واقعی سیستمی است که در آن خود واقعیت‏ (یعنی هستی مادی- نمادین مردم) کاملا در متنی از تصاویر مجازی و در جهانی واقع‏نما غرق شده است که در آن چیزهایی که‏ بر روی صفحه ظاهر می‏شوند، فقط تصاویری نیستند که تجربه از طریق آنها منتقل می‏شود، بلکه خود به تجربه تبدیل می‏شوند. در این جهان خیالی، نمادها تنها استعاره نیستند، بلکه تجربه‏ واقعی را نشان می‏دهند. این پیامد رسانه‏های الکترونیکی نیست، هر چند که این رسانه‏ها ابزار لاینفک بیان در فرهنگ جدید هستند. بنیان مادی که توانایی مجاز واقعی را برای تسخیر قوه‏ تخیل مردم و سیستم‏های بازنموده تبیین می‏کند، امرار معاش آنها در فضای جریان‏ها و زمان بی‏زمان است همه بیان‏ها از همه زمان‏ها و همه مکان‏ها در یک ابرمتن در هم می‏آمیزند و بسته به‏ منافع فرستنده و روحیه گیرنده، پیوسته در هر زمان و هر مکان‏ آرایش مجدد یافته و منتقل می‏شوند. این مجاز، واقعیت ماست‏ زیرا در چارچوب این سیستم‏های نمادین بی‏زمان و بی‏مکان است‏ که ما مقولات را می‏سازیم و تصاویری را فرامی‏خوانیم که رفتار را شکل می‏دهند، سیاست را ایجاد می‏کنند، رویاها را باور می‏سازند.(کاستلز (ج)، ۱۳۸۰: ۴۳۳).
به تعبیر کاستلز ما در دهکده جهانی آن گونه‏ که مک‏لوهان بدان اشاره نموده بود زندگی نمی‏کنیم، بلکه در کلبه‏هایی فراخور هر منطقه زندگی می‏کنیم که در سطحی‏ جهانی تولید و در محدوده محلی توزیع شده‏اند. دهکده مک لوهان دنیای ارتباط یکسویه بود، نه ارتباط متقابل. جهان وی‏ امتداد منطق صنعتی و تولید انبوه در قلمروی نهادها بود و هنوز نیز هست، ولی به نظر کاستلز این جهان به رغم نبوغ مک لوهان چندان توفیقی در بیان فرهنگ عصر اطلاعات ندارد (کاستلز (الف)،۱۳۸۰: ۳۹۷).
به عقیده وی، نبردهای فرهنگی، نبردهای قدرت در عصر اطلاعات هستند. این نبردها عمدتا در رسانه‏ها و یا از طریق آنها صورت می‏گیرد، اما تاکید می‏کند رسانه‏ها صاحب قدرت نیستند. قدرت، به مثابه توانایی تحمیل رفتار، در شبکه‏های مبادله اطلاعات و به کارگیری ماهرانه نمادها نهفته است که کنشگران‏ اجتماعی، نهادها و جنبش‏های فرهنگی را از طریق نمادها، سخنگویان و تقویت‏کنندگان فکری به هم مرتبط می‏سازد (مددپور، ۱۳۸۳: ۳۶) .

هوّیت در جامعه شبکه‏ای‏
کاستلز هویت را فرایند معناسازی بر اساس‏ یک ویژگی فرهنگی یا مجموعه به هم پیوسته‏ای از ویژگی‏های‏ فرهنگی که بر منابع معنایی دیگر اولویت داده می‏شود،تعریف‏ کرده است (کاستلز(ب)،۱۳۸۰: ۲۲).
بسیاری از جوامع انسانی که از یک سو سخت به نظام معرفتی‏ سنّتی خویش دل بسته‏اند و از سوی دیگر خود را در تقریر متن این‏ فراگفتمان جهانی شدن، بدون نقش یافته‏اند، بر اساس یک عادت‏ مألوف، چنین پدیده‏هایی را به مثابه یک تهدید نسبت به امنیت‏ «هستی‏شناختی» خویش تعریف و تصویر می‏کنند. طبعا امنیت‏ هستی‏شناختی، نشان از یک نیاز فردی دارد: نیاز به اطمینان از تداوم هویت خود و دوام محیطهای اجتماعی و مادی کنش در اطراف خود. با طلیعه «جهانی شدن» نظم اجتماعی و محیطی‏ جامعه، مواجه با تغییر و تحولات ژرف و گسترده‏ای شده و آشنایی‏های عادی شده مردم، مورد هجمه متغیرهای ناشناخته‏ بسیاری قرار گرفته است. دنیای جدید، در فرایند هویت‏سازی‏ «فرد» را جایگزین «دولت» کرده و مراجع اجتماعی را متعدد و متنوع‏ نموده است، هویت‏سازی سنتی را دشوار ساخته و تداوم «زمان»را از آن ستانده، «وحدت» سوژه را مخدوش کرده و احساسی از موقتی‏ و متغیر بودن را بر ذهن انسان چیره گردانیده است. تردید و عدم‏ قطعیت را به همه حوزه ‏های زندگی فرهنگی و حتی حوزه شناخت‏ علمی رسوخ داده و ترس و ناامنی فراگیری را به ارمغان آورده است. قلمرو روابط زندگی اجتماعی را گسترش داده و دنیای اجتماعی‏ افراد را بسیار بزرگ‏تر از گذشته ساخته و احساس کنترل ناپذیرتر شدن چنین دنیایی را در ضمیر تک تک آنان زنده کرده است. تبدیل، تغییرپذیری و سرعت به مهم‏ترین عوامل ویژگی ‏بخش زندگی‏ اجتماعی مدرن مبّدل شده و آنومی و آشفتگی اجتماعی را به‏ سطحی فراتر از دوره صنعتی برده است. اصحاب هویت‏های شفاف‏ و مواضع شدید و مستحکم را با هویت‏های کدر و موزائیکی و مواضع اختلاطی روبه‏رو کرده و قدیسان و پاک‏نهادان جاودانه و قدسی را به مرز فروپاشی حریم‏ها کشانده است. مریدان مرجع‏ واحد و مطلق را به دنیای تکثر مرجع‏های اجتماعی برده و ساکنان‏ دنیای محدود و ثابت و شفاف را با «دنیای دارای دگرگونی‏ گیج‏کننده»،«جهان سیال، نفوذپذیر و غیر مشخص»، «دنیای‏ عدم قطعیت و ابهام»، «عصر احتمال و تصادف»، «دنیایی فاقد حد و مرز»، «دنیایی بزرگ و غیر قابل کنترل»، «دنیای تضادها، ابهامات و پیچیدگی‏ها» آشنا ساخته است و این همه، یعنی تهدید «امنیت هستی‏شناختی» انسان‏های دنیای جدید (مددپور ، ۱۳۸۳: ۳۶-۳۷).

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...