۲-۴-۳ باورها
باورها «احساسات ریشه دار و عمیقی است که اعضای جامعه در آن شریکند.» این باورها اعمال و رفتار جامعه را تعیین می کند. هر جامعه‌ای برای زندگی خانوادگی ، حفظ موازین دینی، رعایت حقوق والدین، حفظ ادب و احترام به بزرگترها ارزش بسیاری قائل است و به تبیین هایی گفته می شود که مردم یک جامعه درستی آن را به عنوان یک واقعیت قبول دارند باورهای فرد با گروه بر چگونه نگریستن آنها به مسائل اجتماعی اثر می‌گذارد. (بروس کوئن ۶۱:۱۳۸۰) باورها ممکن است بر، سنتها، اعتقادات، تجربه‌ها، تحقیقات علمی و یا ترکیبی از برخی از این ها استوار باشند. مثلا ایمان به خدای یگانه یکی از باورهای ماست. (همان: ۶۳-۶۲) ارزش‌ها اصول گسترده‌ای هستند که باورها در زمینه ‌آنها قرار می‌گیرند. در واقع ارزش‌ها معیارهای انتزاعی خوبی هستند، در حالیکه باورها مواد خاصی هستند که افراد آنها را درست یا نادرست می دانند. نوعی از باورها که بر پایه تجربی واقعی مردم استوار نباشد خرافات می‌گویند. خرافات مجموعه‌ای از باورها هستند که از دوران ابتدایی زندگی اجتماعی انسان که در بیشتر آنها عوامل فوق طبیعی عامل اصلی رویدادها تلقی شده و بر اساس دانش امروزی قابل قبول نیستند، شکل گرفته است. (ستوده و کمالی، ۹۸:۱۳۸۱)

( اینجا فقط تکه ای از متن فایل پایان نامه درج شده است. برای خرید متن کامل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. )

۲-۴-۴ارزش‌ها
مجموعه آرمانی هستند که درباره آنچه درست یا نادرست، خوب یابد، مطلوب یا نامطلوب در یک فرهنگ خاص است. وضعیت‌های اجتماعی وقتی به عنوان مسائل اجتماعی تلقی می‌شود که با ارزش ‌ها ناسازگار گردند و یا در تعارض شدید با آنها قرار گیرند. برای مثال: ‌فقر و بی‌خانمانی موجب سرپیچی از ارزش‌های انسانی می شوند و جرایم، ارزش‌های شرافتمندی را نقض می‌کنند. در واقع ارزش‌ها ابزاری برای همبستگی اجتماعی‌اند و انتقال آنها موجب پیوستگی فرهنگی می شود و وحدت روانی افراد جامعه را پدید می‌آورد. (گیدنز، ۱۱۸:۱۳۸۹) به بیان دیگر چیزی که برای افراد جامعه محترم، مقدس، خواستنی، مطلوب و… تلقی شود، جز ارزش‌های آن جامعه است. برای مثال ارزش‌های مهم عبارتند از: تقوا، قدرت، ثروت، احترام و محبت و… وهمانطور که مطلوبی‌ها و خوبی ها ارزش هستند، نامطلوبها و بدی‌ها… ضد ارزش هستند یعنی چون دو روئی ، ریاکاری، نان به نرخ روز خوردن و … (همان:۱۱۹) ارزش‌ها عبارتند از نتیجه غائی هدف و مقاصد کنش اجتماعی است. ارزش‌ها چندان مربوط به اصول آرمانی است: یعنی در حقیقت ارزش‌ها، گویای «احکام اخلاقی» است. (بروس کوئن ۱۰۳:۱۳۸۰) در اصطلاح جامعه‌شناسی نیز ارزش‌های اجتماعی عبارت از چیزهایی هستند که موضوع پذیرش همگان است. ارزش‌های اجتماعی واقعیت و اموری را تشکیل می دهند که مطلوبیت دارندو مورد درخواست و آرزوی اکثریت افراد جامعه است. در همین رابطه «اگ برن» و «نیم کف» می نویسند: «ارزش اجتماعی واقعه یا امری است که مورد اعتنای جامعه قرار دارد ارزش اجتماعی، انگیزه گرایش‌های اجتماعی می‌شود و گرایش‌های اجتماعی، تمایلات کمی هستند که در فرد به وجود می‌آیند و ادراکات، عواطف و افعال او را در جهت‌های معینی به جریان می‌اندازد» (همان: ۱۰۵-۱۰۴) ارزش‌های اجتماعی در ارتباط با ویژگی‌های حیات اجتماعی جوامع مختلف نسبی هستند. ارزش‌ها در هر نوع فرهنگی تغییر می کنند و در داخل یک فرهنگ واحد نیز، ارزش هر گروه، قشر و طبقه اجتماعی دیگر فرق می‌نمایند، اخلاق، ذوق و سلیقه و سبک زندگی کارگر، کارمند، تحصیل‌کرده، بی‌سواد، دهقان و سرمایه‌دار و از هم دیگر متفاوت است. (قرائی، ۱۳۸۶:۲۰۱)
۷- ارزش‌های اجتماعی در ارزیابی، درجه‌بندی و رتبه بندی نقش‌های اجتماعی محول و محقق مؤثرند و باعث می‌گردند تا اشخاص نقش‌ها و الگوهای رفتاری به صورت پیوسته‌ای از مهمترین تا بی‌اهمیت‌ترین ارزیابی و رتبه‌بندی کنند (همان، ۲۰۷)
۲-۴-۵ شخصیت
در جامعه‌شناسی، شخصیت به معنی عادات و رفتارهای کسب شده در زندگی اجتماعی است. اساس زیست شناسی شخصیت. فردیت است که همچون عاملی تعیین کننده در جریان اکتساب عقاید و منش‌ها دخالت نمی کند. در شخصیت عناصر زیست‌شناختی و عناصر اجتماعی به گونه‌ای با هم ترکیب می‌شوند که تفکیک و تمایز علمی آنها از یکدیگر یا بزرگترین دشواری‌ها رو به رواست. شخصیت شکلی از انطباق غرایز، امیال و طرح‌های فردی را با یک دستگاه فرهنگی مشخص نشان می‌دهد. شخصیت هر فرد از دو بخش اجتماعی و انفرادی متشکل است. بخش اجتماعی وجوه تشابه و بخش انفرادی وجود تمایز شخصیتی افراد را پدید می‌آورد و در اثر همین بخش انفرادی است که یک خانواده، یک گروه، یا یک جامعه و افرادی که در محیط اجتماعی- فرهنگی مشترکی قرار دارند شخصیت‌های متفاوت از خودشان می‌دهند (وحیدا، ۸۲:۱۳۸۸)
هربرت بلومر شخصیت را بدین گونه تعریف کرده است: «شخصیت مظهر سازمان یابی تمایلات جهت انجام عمل است. این تمایلات در جریان کنش متقابل فرد با دیگران رشد می یابد.»
شخصیت هم بیانگر اصول و قواعد مربوط به کنش یک فرد و هم نشانگر اصول و قواعدی است که در کنش همه افراد مشترک است. اگر چه هر یک از ما ازجهاتی بی‌مانند و منحصر به فردیم، در سایر جهات، شبیه به بعضی و یا شبیه همگان هستیم، شخصیت مفهومی است که اصول و قواعد مربوط به یک فرد و شباهت‌هایی موجود بین افراد را بیان می‌کند. شخصیت هم بیانگر آن دسته خصوصیات فرد است که وی را از سایرین متمایز و منحصر به فرد می کند و هم. بیانگر آن دسته از خصوصیات است که در همه انسان‌ها مشترک است (پروین،۷:۱۳۷۳) شخصیت شامل شناخت، فرایندهای تفکر، عواطف، هیجانات و رفتارهای مشهود است. شخصیت بیشتر به روابط پیچیده میان فرایندهای شناختی، عواطف و رفتارهای فرد اهمیت می دهد و سرانجام می‌توان گفت که این فرایند با توجه به محرک‌ها و موقعیت‌ها به وجود می‌آید که بعضی از آنها را محیط و بعضی را خود شخص موجب شده است. باید دانست که انسان‌ها در خلاء عمل نمی کنند. بلکه با توجه به موقعیت‌ها و شرایط پاسخ می‌دهند. (همان:۷)
کارل یونگ در تعریف شخصیت: می‌گوید، «شخصیت مظهر هیئتی کم و بیش به هم پیوسته از عادات، طرز تلقی‌ها، خصوصیات و همچنین افکار یک فرد است که در خارج به صورت نقش‌ها و منزلت‌های خاص و عام سازمان می‌یابند و در داخل در حول و حوش خودآگاهی، مفهوم خود و همچنین افکار، ارزش ها و اهداف با انگیزه‌ها، نقش‌ها و منزلتها مربوط‌اند، قوام می‌پذیرند. (وحیدا، ۸۸:۱۳۸۸) رفتار انسان پیچیده است، درک شخصیت انسان ایجاب می‌کند که به پیچیدگی‌های رفتاری او نیز توجه شود. رفتار انسان، اغلب، علل گوناگونی دارد و می‌تواند از فردی به فردی تغییر کند، حتی اگر رفتار مورد مشاهده یکی باشد، افراد مختلف می توانند از رفتاری یکسان، درک متفاوتی داشته باشد و همان رفتار می‌تواند به دلایل مختلفی از افراد سر بزند. این پیچیدگی همچنین به دلیل این است که رفتارها نیز تنها از شخصیت افراد، بلکه از موقعیت‌ها و شرایط نیز ناشی می‌شوند. (بروس کوئن،۱۱۳:۱۳۸۰‌) شخصیت هم شامل جنبه‌های پایدار تر و تغییر ناپذیرتر کنش انسان است که گاهی ساختار نامیده می‌شود و هم شامل جنبه‌های ناپایدارتر و تغییر ناپذیرتر که گاهی فرایند خوانده می شود. همان طور که بدن انسان از اجزایی تشکیل می‌شود و فرایندهای این اجزا را به هم پیوند می دهد. در بعد روانشناختی نیز، ‌ارگانیسم شامل بخش‌های پایدارتر و فرآیندهای ناپایداری است که ارتباط این بخش‌ها را با یکدیگر تأمین می کند. (همان: ۱۱۳) مفاهیم ساختاری به جنبه های پایدارتر و مقاوم‌تر شخصیت اطلاق می شود. و یا مفاهیم ساختاری از قبیل پاسخ، عادت، صفات و تیپ، مفاهیم رایجی هستند که در توصیف افراد مورد استفاده قرار می‌گیرند. مفاهیم فرایندی به جنبه‌های تدریجی رفتار انسان دلالت دارند. اگر بدن انسان را در نظر بگیریم هم می توان بدن را به صورت سازمانی از اجزا به حساب آورد و هم به صورت فرایندهایی که این اجزاء را به هم مربوط می‌کند، بعضی از نظریه‌ها، فرایندهایی از میان عوامل محیطی تعیین کننده شخصیت تجارب فرد به عنوان عضو یک فرهنگ، حائز اهمیت بسیار است. هر فرهنگ الگوهای رفتار، شعائر و اعتقادات نهادی شده و قانونی خود را دار است نهادی شدن الگوهای رفتاری به این معنی است که اکثر اعضاء یک فرهنگ، خصوصیات شخصیتی مشترکی را دارا هستند، حتی در یک جامعه پیچیده که انعطاف ناپذیری الگوهای رفتار، نهادی شده و تعداد آنها نیز بسیار ناچیز است، اهمیت نیروهای فرهنگی در شکل دادن کنش‌های شخصیتی قابل ملاحظه است. عوامل فرهنگی، در برداشت ما از غم و شادی، چگونگی کنار آمدن با مرگ و زندگی و دید ما نسبت به سلامت و بیماری اثر می‌گذارند به گفته یک مردم شناس برجسته «زندگی ما را در هر لحظه، فرهنگ تعیین می کند. از لحظه ای که متولد می‌شویم تا زمانی که می‌میریم فرهنگ وجود دارد و صد نظر از این که از آن مطلع باشیم یا نباشیم، دائم بر ما فشار وارد می‌آورد تا از رفتارهای خاصی که سایر انسان‌ها برای ما به وجود می‌آورند. پیروی کنیم (همان:۱۱۴) در زندگی انسان هیچگاه نمی توان فرهنگ و شخصیت و فرد را جدا از یکدیگر در نظر گرفت. رفتار و وضع نفسانی اشخاص آئینه‌ای فرهنگ نماست، و فرهنگ جدا از افرادی که آن را دارا هستند و جود ندارد از سویی دیگر می‌توان گفت که شخصیت بر اثر جریان فرهنگی شدن به وجود می آید. و مفهوم شخصیت لااقل تا موردی نماینده جذب عناصر و مواد موجود در محیط است. (بروس کوئن،۱۱۵:۱۳۸۰‌) اگرچه بعضی از الگوهای رفتاری نتیجه عضویت فرد در یک فرهنگ است. عضویت در قشرها و طبقات اجتماعی مختلف نیز رشد بعضی از الگوها را موجب می شود. بدون توجه به گروه اجتماعی خرد جنبه‌های کلی از شخصیت قابل درک است عوامل تشکیل دهنده طبقه اجتماعی، در تعیین پایگاه اجتماعی فرد، نقشی که ایفا می کند، وظایفی که بر عهده دارد و امتیازاتی که از آن برخوردار است، موثر است. عوامل طبقه اجتماعی، همچون عوامل فرهنگی بر تلقی فرد از موقعیت‌ها و نحوه پاسخ وی به آنها اثر می گذارد. (بروس کوئن،۱۰۴:۱۳۸۰‌) از میان این عوامل، تاثیر خانواده بر شخصیت از اهمیت خاصی برخوردار است. الگوهای رفتاری والدین بر رشد شخصیت کودک اثر می‌گذارد. عوامل ارثی، همراه با عوامل محیطی، نقش عمده‌ای در تعیین شخصیت فرد، به خصوص در تعیین آنچه که در وی منحصر به فرد است، بازی می‌کند عوامل ارثی معمولا در خصوصیاتی مانند هوش و خلق و خو بیشتر است تا در شکل‌گیری ارزش‌ها و آرمان ‌ها و باورها « گاتزمن »معتقد است اگرچه وراثت امکان بروز رفتارهای خاص را مشخص می‌کند. در نهایت این محیط است که بر رفتارها عینیت می‌بخشد. به عبارت دیگر، وراثت حدودی را تعیین می‌کند که در درون آن، رشد بیشتر ویژگی‌های شخصیت در محیط امکان‌پذیر می شود. (همان:۱۶) به طور خلاطه شخصیت را عوامل متعددی شامل وراثت، فرهنگ، طبقه اجتماعی و تاثیرات خانوادگی تعیین می‌کند که با یکدیگر در تعامل اند. (همان: ۱۶)
۲-۵ ادبیات
ادبیات جمع ادبیه است و امروزه در معنی جمع ادب به کار می‌رود و به علوم ادبی و یا آثار ادبی یک جامعه اطلاق می شود. در فرهنگ‌ها، ادب به معنی دانش، معرفت، روش پسندیده، خوی خوش، آزرم و در ترکیب اصطلاحی چون علم ادب به معنی علومی که انسان با داشتن قواعد آنها می تواند درست شعر بگویید و خوب چیز بنویسید، آمده است. نظر گاه دانش «زیباشناسی» تعریف ادبیات: هنر بیان نیات به وسیله کلمات است و این معنی تقریباً معادل مفهومی است که از واژه‌ها (litierature) در زبان فرانسه است. استنباط می شود. (ستوده، ۳۶:۱۳۸۱) دکتر اسلامی ندوشن در مقاله «ادبیات ایران و اخلاق می‌نویسد» ادب در آغاز (به معنای رسم و آیین خوب زندگی کردن است، خود را با ادب فنی (یعنی ایجاد آثار ادبی) گسترش داد. در واقع ادب نفس با ادب درس پیوند گرفت و ادبیات وسیله‌ای شناخته شد برای بهتر و زیباتر زندگی کردن. نویسنده در مقاله دیگر «ادبیات در عصر فضا» می گوید که «ادب چه فرهنگ اسلامی»، چه در ایران به معنای مجموع روش‌های خوب زندگی بوده است و دانش‌هایی جز فنون ادبی به شمار می‌آمده‌اند که انسان را برای بهتر و زیباتر زندگی کردن آماده کنند نظیر همین مفهوم را فرهنگ مغرب زمین نیز از ادبیات گرفته است. آنچه که در عرف مغرب زمین «معارف انسانی‌» «علوم انسانی» نامیده‌اند، همان سلسله معارفی است که مانند ادب ایرانی بشر را به سوی زندگی بهتر و انسانی‌تر رهنمون می‌شود. و چون بعد از رنسانس در نظر اروپائیان، آثار فکری یونیان قدیم مهمترین سرچشمه این فیض دانسته شد معارف باستانی با علوم انسانی مرادف گردید. (گریس، ۱۰:۱۳۶۳‌) در مقاله «ادبیات در عصر فضا» می خوانیم که تولد ادبیات با ظهور انسان ابتدایی همزمان است و همزادش مذهب است. آن زمان که انسان ابتدایی تنها و بی‌پناه و گرانبار از تخیل و توهم چشم به مظاهر طبیعت، به آسمان و ستارگان و دشت و کوه نظر می‌دوخته و همه چیز در نظرش مرموز و دست نیافتنی و بی انتها می‌نمود، مذهب و ادبیات در وجود این موجود نظاره‌گر زاییده می شود.
مذهب برای آن که انسان در تنهایی و بی‌پناهی در مأمن لطیف خدا پناه بجوید و ادبیات برای آن که قوه تخیل او در هر شی، دنیایی مرموز می‌بینند که می خواهد آن را به تسخیر خود در بیاورد. چشم نظاره کننده پای بر زمین دارد ولی روح او بردامن افق و در آسمانها به پرواز در می‌آید، او پیش از آن که موجود متفکری باشد. موجود متخیل بوده است. موجود متغیل بوده است. بدینسان، ادبیات و دین هر دو از یک منشاء مشترکی یعنی «درون انسان» سرچشمه می‌گیرد و معنای کم و بیش مشترک را تعقیب کرده‌اند که از جمله وصول به عالم برتر است و بهترین تجلیگاه پیوند این دو عرفان است (گریس، ۱۳:۱۳۶۳) ادبیات معرفتی است که از منظر رفیع همه هستی را نظاره می کند. و رسالت حقیقی آن روشنگری اذهان و تلطیف احساسات بشری و بارور ساختن امیال پاک مهرورزی و همدردی میان همه انسانها و به کلامی ارج نهادن به آرمان‌های والای انسانیت است.ادبیات مفهومی است که هر صاحب نظری آن را به گونه‌ای هماهنگ با جهان‌بینی اجتماعی، علمی و مذهبی خویش تعبیر و تفسیر نموده و چه بسا که چهره‌ای از این پدیده را برگزید و آن را به جای کل انگاشته است (همان:۱۲) به نظر استاد زرین‌کوب ادبیات عبارت است از تمام ذخایر و و مواریث ذوقی و فکری اقوام و امم عالم که مردم در ضبط و نقل و نشر آن اهتمام کرده‌اند این میراث ذوقی و فکری که از رفتگان بازمانده است و آیندگان نیز همواره بر آن چیز خواهند افزود. همواره موجب استفاده و تمتع و التذاذ اقوام و افراد جهان خواهد بود. (ستوده، ۳۷:۱۳۸۱)
تولستوی، هنر جمله ادبیات را یکی از عالی‌ترین تجلیات تصور خدا، زیبایی و عالترین لذت روحی و معنوی تعریف می کند و نویسندگانی را خوب می داند که به این مقصود کمک کرده‌اند مانند دیکنز، هوگو، داستایوسکی و … ادبیات نیز همچون پدیده‌های دیگر اجتماعی کارکردهای متفاوت دارد که دوام و بقای آن را تضمین می کند پدیده‌های غیر کارا دیر یا زود جای خود را به دیگر پدیده‌های با کار کرد می‌دهند. اگر ادبیات جوامع مختلف عمری به درازی آن جوامع دارند و در طول عمر خود از نظر سبک و محتوا تغییر می‌کنند بدان سبب است که پیوسته کارکردهایی را برعهده دارند که متناسب با تحول جوامع و تغییر شرایط و نیازها تغییر می‌یابند. (وحیدا، ۲۴:۱۳۸۸).
۲-۵-۱ زبان و ادبیات
۲-۵ -۱-۱ زبان
انسان موجودی است ناطق و اجتماعی. این دو صفت را پیوسته برای انسان بر می‌شمارند و از این طریق انسان را بر دیگر موجودات زنده برتر می‌داند. انسان موجودی است اجتماعی چون به زندگی با هم نوعان خود تمایل دارد و از جدا ماندن از آنان رنج می‌برد. به همین دلیل افراد انسانی هیچ‌گاه در تنهایی نزیسته‌اند و‌آثار و علاماتی که از قدیمی ترین آنان به دست می آید نشان دهنده آن است که همه وقت و همه جا به صورت گروهی می‌زیسته‌اند (وحیدا، ۱۳:۱۳۸۸) زندگی گروهی یعنی زندگی با دیگران، زندگی در ارتباط با دیگران و برای برقرار شدن این ارتباط به ابزاری نیاز است. انسان برای ارتباط با همنوعان خود و برای زندگی جمعی زبان را آفرید که احتمال در آغاز زبان حرکتی (Languej estuelle) بوده و سپس به صورت گفتاری درآمده است. درباره زمان و مکان پدید آیی مجال گفتگو نیست اما آنچه روشن است این است که گروه های انسانی در اینجا و آنجا زبان‌های خاص خود را آفریدند و تنوع زبانی که تا امروز ادامه دارد نتیجه و دنباله کوششهای نخستین آن گروه‌هاست. شمار زبان‌هایی را که ساکنان امروزی کره زمین به آنها تکلم می کنند میان ۴ تا ۷ هزار برآورده کرده‌اند. (همان: ۱۳) می توان گفت که زبان ابزار زندگی اجتماعی و نیز دست آورد تدریجی این زندگی است. کارکرد زبان، کمک در برقراری روابط اجتماعی و به دیگر سخن، ابزاری در انتقال مفاهیم و پیامهاست. جامعه همانند موجودی زنده پیوسته در حال تغییر و بتطور است و این نه تنها در ساخت و شکل و ابعاد بلکه در همه اجزای محتوی آن نیز صورت می‌گیرد. نیازها و خواسته‌های اعضا تغییر می‌کند و همراه با آن در زبان نیز دگرگونی‌های لازم صورت می‌گیرد تا بتواند از عمده انتقال مفاهیم و پیامهای جدید برآید. به همین دلیل، زبان را یکی از نمادهای اجتماعی به شمار می‌آورند که مانند دیگر نمادها در پاسخ به نیازها یا نیازهایی به وجود می آید، حرکتهای جامعه را همراهی می کند، رشد می‌یابد متحول می شود و گاهی نیز رو به خاموشی می‌گذارد (وحیدا، ۱۴:۱۳۸۸) زبان نهادی است اجتماعی که برای برقراری ارتباط میان افراد یک جامعه به کار می‌رود. این ابزار اجتماعی در جوامع بشری، ثابت نیست و همیشه به یک شکل باقی نمی ماند زیرا به دلیل ماهیت و وابستگی به اجتماعی به تبع و هماهنگ با دگرگونی‌های جامعه تغییر و تحول می یابد. (باقری، ۶۷:۱۳۸۲) بدان معنی که افراد یک اجتماع به منظور آگاهی از مقاصد و نیات یکدیگر و برای برقراری ارتباط با همدیگر عناصر آن را برقرار کرده‌اند. زبان نه تنها مهمترین وسیله ارتباطی بشر بلکه پایه اغلب نهادهای دیگر اجتماعی نیز می باشد و به دلیل سرشت اجتماعی خود هماهنگ با اختلاف اجتماعات مختلف است. به سخن دیگر، با اینکه این «نهاد» در همه‌ی اجتماعات بشری وجود دارد و وظیفه و نقش آن در همه جا یکسان است. شکل آن الزاما در همه جوامع یکسان نیست و نحوه عمل آن در هر اجتماع با دیگر آشکارا تفاوت دارد. به طوری که هر شکلی از زبان فقط در میان افراد جماعتی معین می‌تواند وظیفه برقراری ارتباط و تفاهم را به جای آورد. (باقری،۱۱:۱۳۸۲) زبان دارای دو نمود، یکی گفتاری و دیگری نوشتاری است. (همان:۶۸) تاریخ از هنگامی به مثابه یک علم پدید آمد که آدمی نوشتن را آموخت و نوشتار و کتاب جزئی تفکیک ناشدنی از زیست بشری درآمد. و انسان مرحله نوینی از زندگی خویش را آغاز کرد (ستوده، ۳۶:۱۳۸۱) که در هر دو مورد نمود در نقش‌های چندی از جمله: نقش ارتباطی، بیان فکر، بیان فی‌ضمیر و نقش‌آفرینی و نقش زیبا آفرینی به کار می‌رود.(باقری، ۶۸:۱۳۸۲) کارکرد های جامعه شناسی زبان مورد توجه شمار بسیاری از نظریه‌پردازان جامعه‌شناس قرار گرفته‌ است و این امری طبیعی است چون نقش زبان را در برقراری روابط اجتماعی لحظه‌ای نمی‌توان از نظر دور داشت. جامعه‌شناسانی که کنش و واکنش متقابل اجتماعی را در کانون توجهات خود قرار داده‌اند، بر اهمیت کارکرد جامعه شناختی زبان تاکید بیشتری ورزیده‌اند. امروزه یکی از نظریه‌های جامعه‌شناسبی با عنوان نظریه «کنش متقابل نهادهای» مطرح می شود. و آنچه در این نظریه مورد توجه است بررسی چگونگی کنش متقابلی است که در جریان زندگی اجتماعی میان کنش‌گران اجتماعی جریان می‌‌یابد در برقراری این کنش‌ها مجموعه‌ای از نهادها که همان کلمات و در واقع زبان است وظیفه اصلی را به عهده دارند . و در هدایت کنش‌گران و شکل دادن به کنش‌ آنان نقش اول را بازی می‌کنند، نظریه‌پردازان کنش متقابل نمادی برای زبان، علاوه بر کارکرد اصلی آن در برقراری روابط اجتماعی، کار کردهای دیگری را نیز بر می‌شمارند که به اختصار عبارتند از:
۱- نمادها انسانها را قادر می سازند تا از طریق نام گذاری، طبقه‌بندی و یادآوری چیزهایی که درجهان با آن رو به رو می شوند با جهان اجتماعی و مادی برخورد کنند، زبان به انسان توانایی می دهد تا به گونه ای بسیار کارآمدتر و موثرتر از برخورد با نقش‌های مصور بتواند پدیده‌های گوناگون را نام گذاری، طبقه بندی و یادآوری کند.
۲- نمادها، به ویژه زبان، توانایی انسان را برای اندیشیدن افزایش می دهند.
۳- نمادها توانایی انسان را برای درک محیط بهبود ما بخشند.
۴- نمادها توانایی انسان را در حل مسائل گوناگون افزایش می دهند.
۵- نمادها، به ویژه زبان به کنش گران توانایی را می‌دهد که از زمان و مکان فرا گذرند و درباره چگونگی زندگی در گذشته و یا در آینده تخیل کنند.
۶-نمادها این توانایی را به انسان می دهند که درباره امور مابعدالطبیعی تخیل کنند و از اسارت محیط خود بیرون آیند(وحیدا، ۱۵:۱۳۸۸) خلاصه آن که زبان شامل کلیه اصوات گفتاری، اشارات و حرکاتی است. که عاملان کنش متقابل به منظور برقراری ارتباط با خود و دیگران از آن بهره می‌گیرند (همان:۱۵)
۲-۵-۱-۲ رسالت ادبیات
ادبیات منعکس کننده شکل ویژه زندگانی و فرهنگ هر جامعه است. این هنر نوعی کار فرهنگی و اجتماعی است که آن در سیر کمال یابنده ادراکات فرد و تحول اجتماع منعکس می‌شود.‌(گریس،۱۵:۱۳۸۸) پی شبهه محیط ادبی نمی تواند از تاثیر محیط اجتماعی برکنار بماند. افکار و عقاید و ذوقها و اندیشه‌ها تابع احوال اجتماعی می‌باشد. متقابلاً ادبیات روی اوضاع و احوال اجتماعی اثر می‌گذارد. (همان:۱۵) رابطه شاعر و نویسنده با محیط و جامعه او مشخص کننده نقشی است. که ادبیات در جامعه ایفا می کند. ادبیات عامل و محرک اجتماعی نیز هست در این موارد است که شاعر و نویسنده از اوضاع ناپسند مادی و اجتماعی خویش انتقاد می کند و برخلاف و ذوق و پسند جامعه سخن می‌گوید، با محیط خود مبارزه می کند. و می کوشد که آن را تغییر بدهد. (همان: ۲۶) آی، ای ریچاردز می‌کوشد که تا نشان دهد که وظیفه ادبیات عبارت است از اینکه خواننده تعادل روانی و یا در واقع حالات متعادل روانی به وجود آورد. بدین معنی که معتقد است یک اثر هنری واکنش خاص و موزونی در بیننده یا خواننده ایجاد می‌کند.
زیرا زیبایی خود چیزی است که موجب تعادل ترکیبی می‌شود. به هر حال او می‌کوشد که شناخت ارزش ادب آثار را بر مبنای روانشناسی استوار سازد . (ستوده ۳۸:۱۳۸۱) ژرژ سیمپرن یکی از نویسندگان فرانسوی می‌گوید: «توانایی ادبیات بی اندازه است، او چندین جنبه متفاوت دارد می‌تواند چشم‌ها را ببندد و هم بگشاید، جهان را هم آشکار سازد و هم در مفاهیم قالبی بپوشاند. از سویی دیگر توانایی ادبیات امری آنی نیست زیرا درگیری مستقیم با حوادث ندارد. و همیشه در پشت سر یا در پیشاپیش مسائل سیاسی است. ‌(همان: ۱۹) یکی از مقاصد ادبیات خود شناختن است، انسان می‌خواهد خود را بشناسد وجود خویش را توجیه کند. انسان اندیشمند در این تاملات می باید که سرنوشت جسمانی از لحاظ نیاز به خواب و خور و … شبیه حیوان است. و جنگ، خونریزی، دزدی، حرص، و … از همین عنصر خاکی او ناشی می شود. او در جستجوی «انسانیت» به عنصر معنوی اندیشه که منشاء و آگاهی و تمیز است- می رسد و نیروی اندیشه را در دو مسیر به کار می گیرد. یکی، برای رفع نیازهای مادی و دیگری برای تعالی و حیثیت بخشیدن به روحش و به همین منظور دست نیاز به سوی ادبیات دراز می‌کند و از آن مدد می‌طلبد. دکتر ندوشن می گوید: «ادبیات بیان کمبودهای زندگی است. بشر دامن ادبیات را به افق خاکی خویش وصله کرده است تا احساس تنگی نفس نکند. بشر موجودی است که پای بند زندگی و جسم خاکی خویش است. لیکن روح او میل به پرواز به بیکران‌ها دارد. و می‌خواهد بر همه کائنات محیط شود. در این کشمکش جانفرسای بیشتر به قوه تخیل‌اش دنیای مورد تمنایش را بسازد و لاجرم، ادبیات که مولود این نیاز روحی است هم از دنیای آرمانی سخن می گوید و هم از زشتیها و واقعیت‌های تلخ و شیرین دنیای ملموس وجود و همان اطرافش (گریس ۱۶:۱۳۶۳- ۱۵)
ادبیات در انجام رسالت ناقدانه خود از مسائل زندگی، ارزش، افکار کلی و فرضیه‌هایی که در عصار مختلف بر زندگی اجتماعی اثر می گذارد در قالب عبارات ملموس بیان می دارد. و برای پی بردن به ارزش‌های فراگیر در جامعه بشری در ادوار مختلف لازم نیست. به دیدگاه آن جامعه در مورد طبیعت آدمی آگاهی حاصل کند. ادبیات ما را به ارزشیابی این گونه انگارهای اساسی جامعه یاری می دهد و بر روی صفحه آیینه‌سان ادبیات است که مفاهیم مورد بحث و دانش‌های چون فلسفه، تاریخ و علوم را همچون تجارب عینی مشاهده می کنیم. (همان: ۴۹) ادبیات کارکرد بیان و حفظ آن بخش از اوضاع و احوال اجتماعی را بر عهده دارد که تاریخ نگاران نمی خواهند یا نمی‌توانند به ثبت و ضبط آن بپردازند. به همین دلیل است که ادبیات هر جامعه‌ای می‌تواند همچون بستری مناسب برای مطالعات جامعه شناسی به کار آید و اطلاعاتی ارزنده را در باره اوضاع و شرایط اجتماعی دوره های مختلف حیات آن جامعه در اختیار بگذارد. مطالعه و بررسی در این بستر و جستجوی بازتاب‌های زندگی اجتماعی مردم در آن، همان چیزی است که جامعه شناسی ادبیات خوانده می شود. (وحیدا۴:۱۳۸۸) اینک با توجه به اینکه جامعه شناسی ادبیات پیوندی است استوار میان جامعه شناسی از سویی و ادبیات از سوی دیگر. نظری به جامعه‌شناسی ادبیات می‌افکنیم.
۲-۵-۱-۳ جامعه‌شناسی ادبیات:
جامعه‌شناسی ادبیات شاخه ای از جامعه‌شناسی است که ساخت و کارکرد اجتماعی ادبیات و رابطه میان جامعه و ادبیات و قوانین حاکم بر آن را بررسی می کند. (ستوده، ۵۵:۱۳۸۱) جامعه شناسی ادبیات، جامعه شناسی مفاهیمی مانند قدرت سیاسی و اقتدار خانوادگی و ارزش های اخلاقی است، مادیگری و خان سالاری و آرمان خواهی است،‌خدمت و خیانت، شجاعت و بلاهت، ایثارگری و عوام فریبی و صدها مفهوم دیگر است، جامعه‌شناسی شخصیت ها هم هست، پدر و مادر، جوان و کودک، زن و مرد، مالک و مستاجر، عاشق و معشوق، معلم و شاگرد، کارگر و ارباب، مسافر و راننده، وزیر و وکیل، رئیس و مرئوس، پلیس و چریک، غنی و فقیر، در ادبیات ما توصیف می‌شوند (اسکارپیت،۸:۱۳۸۱)
در واقع جامعه‌شناسی ادبیات نشان می دهد که ادبیات نیز مانند خانواده، آموزش و پرورش ، حکومت، اقتصاد و … یک نهاد اجتماعی است، یعنی ریشه در زندگی اجتماعی انسان دارد. بنابراین می توان جامعه‌شناسی ادبیات را علم مطالعه و شناخت محتوای آثار ادبی و خاستگاه روانی و اجتماعی پدید‌آورندگان آنها و نیز تأثیر یا برجایی که این آثار در اجتماع می‌گذارند،‌تعریف کرد.
در واقع جامعه‌شناسی ادبیات مطالعه علمی محتوای اثر ادبی و ماهیت آن در پیوند با دیگر جنبه‌های زندگی است (اسکارپیت،۵۶:۱۳۸۱) جامعه ‌شناسی یا تئوری علمی جامعه، شناخت حرکات اجتماعی و بررسی قوانین حاکم براین حرکات است، به دیگر سخن، سعی دانش مزبور براین است که تصویر منظم و کاملی از تحول و تکامل جامعه به دست دهد و با شناختن و شناساندن جامعه و ویژگی‌های حیات اجتماعی و افزودن برنگرش و دید علمی انسان ها درباره جامعه و سیر تکاملی آن بر شتاب حرکت اجتماعی بیافزاید پژوهشگر این دانش، ادبیات را نه به عنوان موضوعی تفننی، بل به عنوان بخشی بسیار مهم از شعور اجتماع و بازتاب در خور توجهی از فرهنگ ها و خرده فرهنگ‌ها مورد بررسی قرار می‌دهد و محقق، خود، نه به عنوان یک سخن شناس زیبا پسند محض، بلکه به عنوان یک جامعه‌شناس واقع‌گرا با اثرو آفرینده آن و یا فکر و فرهنگ و شخصیت فرهنگی شاعر و نویسنده و روابط هنرمند و اجتماع‌رو به رو می‌شود. (ترابی، ۴:۱۳۸۰)
جامعه‌شناس علاقه‌مند به ادبیات و صاحب تجربه در تحلیل آثار ادبی، تنها به تفسیر متون ادبی که بنا به تعریف ماهیتی جامعه‌شناسی دارند، بسنده نمی کند و بررسی پیامدهای اجتماعی درون مایه ها و بن مایه‌های ادبی نیز مرتبط با زندگی عامه مردم یا امور جمعی را نیز برخود واجب می‌بیند. نگاه خاصی که نویسنده خلاق به طبیعت یا عشق، زبان اشاره و خلق و خوها، مکان‌های پر رفت و آمدیا پرت و دور افتاده دارد و اهمیتی که به تأملات و توصیفات و مکالمات می‌دهد، جملگی پدیده‌هایی‌اند که بررسی آن ها از نظر جامعه‌شناسی شاید ابتدا بیهوده جلوه کند .اما در مطالعه تأثیر پذیری خصوصی‌ترین و درونی‌ترین عرصه‌های زندگی فرد از فضای اجتماعی- که نهایتاً این زندگی بر بستر آن جریان می‌یابد- منابعی واقعاً اصیل به شمار می‌رود. آنگاه که گذشته‌ای دور را می کاویم، ادبیات غالباً یگانه منبع آشنایی با شیوه‌های زندگی خصوصی است. (لئولوونتال، ۷۶:۱۳۸۶) به طور خلاصه جامعه‌شناسی ادبیات، به عنوان دانش اجتماعی، به بررسی ادبیات، این بخش از شعور اجتماعی می‌پردازد و با روش علمی جوهر اجتماعی آثار ادبی، شرایط و مقتضیات محیط اجتماعی در برگیرنده و پرورنده شاعر و نویسنده، جهان‌بینی و موضع فکری و فرهنگی آنان، مباحث و موضوعات و سفارش های اجتماعی مورد توجه د ر آثار ادبی را مورد مطالعه قرار می‌دهد. (ترابی، ۵:۱۳۸۰)هر عصر ادبیات و هنر خاص خود را خلق می‌کند،‌خود حاکی از آن است که میان آثار خلق شده در هر عصر و فضای اجتماعی حاکم ارتباطی وجود دارد. (وحیدا، ۵۱:۱۳۸۹) در گفتگو از اثرگذاری شرایط اجتماعی بر ادبیات و هنر و به طور کلی، به این نکته باید توجه داشت که منظور از بازتاب کامل و تصویر گونه جامعه در ادبیات و هنر به صورت مستقیم و بی‌واسطه نیست، شاعر، نویسنده و هنرمند در عصر خویش و در فضای اجتماعی عصر خود زندگی می‌کند و بدیهی است که از آن فضا، تأثیر پذیرند و در حدی که تأثیر پذیرفته اند و تا آنجا بوده که لازم می‌دانند، این تأثیر را در آثار خود بازتاب دهند. (ترابی، ۴۸:۱۳۸۰) جامعه شناسی بر آن است که تمامی آثار انسان، رفتارها و کردارها و آرا و عقاید، مهر یا انگ گروه یا محیط اجتماعی را که در آن پدید آمده‌اند و در خود نهفته دارند و از تغییرات و تحولات آنها تبعیت می‌کنند، به تحلیل کشد. این تحلیل‌های جامعه شناختی می تواند از دیدگاه‌های متفاوت انجام پذیرد. می‌توان از آفریننده اثر و جایگاهی که وی در جامعه به خود اختصاص داده است، آغاز کرد یا از مصرف‌کنندگان و استفاده‌ کنندگان هر اثر هنری و توزیع آنان در سلسله مراتب اقتصادی – اجتماعی جامعه، و یا از نهادهایی که در شالوده آنها‌آفریننده اثر را می‌توان بازیافت. برشمردن آنچه گذشت، گسترده جامعه‌شناسی ادبیات رامشخص می‌کند (ستوده، ۵۷:۱۳۸۱)
از آنجا که ادبیات یک نهاد اجتماعی است، هدف جامعه‌شناسی ادبیات آن است تا پیوندهای این نهاد اجتماعی را با روش علمی با دیگر جنبه‌های زندگی اجتماعی مورد بررسی و تبیین قرار دهد.
۲-۵-۱-۴ زمینه‌های مورد مطالعه جامعه‌شناسی ادبیات
۱- بررسی و تبیین محتوای اثر ادبی و ژرفکاوی در زمینه‌های روانی، اجتماعی و فرهنگی پیدایی آنها
۲- پژوهش انواع شیوه‌های نگارش، روش تحقیق ادبی، ادبیات عامیانه یا فولکلور ارزیابی اثرات اجتماعی آن‌ها.
۳-تحلیل و ژرف‌نگری در آثار ادبی، جهت شناخت شناختن شخصیت اجتماعی پدید آورندگان آنها
۴- بررسی و ژرفکاوی تازه‌های ادبی، جهت‌شناسایی وضعیت اجتماعی که موجب پدید آمدن آنها شده و به منظور بازشناسی «فرایند تکاملی جامعه»
۵- مطالعه مخاطبان و خوانندگان آثار ادبی، حجم، طبقه اجتماعی و خواسته‌ها و آرزوهای آنان
۶- بررسی و تحلیل فرایند چاپ و کارکنان آنها.
۲-۵-۱-۵نظریه‌های جامعه‌شناسی ادبیات
مفهوم ارتباط بین جامعه و ادبیات از قدیم بین اندیشمندان محل تامل بوده است. گاهی که افلاطون در کتاب جمهوری از رابطه شاعر و شعر او با مخاطبان سخن می‌گوید و تاثیر مثبت شاعر در زندگی اجتماعی مخاطبان مردود می‌شمارد (عسگری، ۴۵:۱۳۸۷) و با سخت‌گیری تمام هنرمندان را از مدینه فاضله بیرون می‌کرد. او معتقد بود که شعر با احساسات ارتباط دارد. و احساسات نیز در قیاس با عقل و اراده مقام پائین‌تری دارد. پس بهتر است که بیشتربه فیلسوفان مجال جولان دهیم. (بشردوست ۴۲:۱۳۹۰). افلاطون به نوعی آغازگر بحث رابطه ادبیات و جامعه است. پس از افلاطون، ارسطو نیز به بحث محاکات پرداخت و رابطه تصویر هنری را با واقعیت اجتماعی آشکارا بیان کرد (عسگری، ۴۵:۱۳۸۷) بنابراین، هیچ کس از روزگار باستان، ارجاع اثر ادبی به عناصری از واقعیت اجتماعی یا آگاهی مشترک ملت یا گروه اجتماعی را منکر نیست (پوینده، ۶۹:۱۳۹۰) اما به طور مشخص در آغاز قرن نوزدهنم میلادی بود که اولین پایه های علم مستقل جامعه شناسی ادبیات بنیان گذاشته شد. مادام دواستال در سال ۱۸۰۰ میلادی کتابی با عنوان «ادبیات از منظر پیوندهایش با نهادهای اجتماعی» منتشر کرد و او در این کتاب سعی کرده بود تاثیر دین وآداب و قوانین را بر ادبیات، و تاثیر ادبیات را بر دین و آداب و قوانین نشان دهد. (عسگری، ۴۵:۱۳۸۷) مادام دواستال در گفتار آغازین این اثر، نظر خود را چنین بیان می کند: «من برآنم که تأثیر دین و آداب و رسوم و قوانین را بر ادبیات و متقابلاً، تاثیر ادبیات را بر دین و‌آداب و قوانین بررسی کنیم. (اسکارپیت،۱۶:۱۳۸۱) البته این کتاب با عنوان گیرایی که دارد، در زمینه ‌ادعایی که نویسنده درباره بررسی تأثیر دین و آداب و قوانین بر ادبیات دارد. چندان موفق و کارآمد نیست.» پس از مادام دواستال باید از (اپیولیت تن ۱۸۹۳:۱۸۲۸) نام ببریم که برخی او را «بنیانگذار علم جامعه‌شناسی ادبیات» می‌دانند. تاکید اصلی نظریه اپیولیت تن بر سه مفهوم نژاد،‌ محیط و زمان است. تن معتقد است که پدیده‌های اجتماعی – که ادبیات هم از نظر او قطعاً پدیده‌های اجتماعی است- تحت تاثیر سه عامل نژاد محیط و زمان قرار دارند. او به ارتباط بلافصل ادبیات با جامعه معتقد بود و در این مورد جز مّیت بسیاری نیز از خود نشان داد. از نظر او «ادبیات بازتاب آداب و رفتار و خلقیات عصر نویسنده است. آثار ادبی نتیجه تعامل سه دسته عوامل اند: زیستی، فرهنگی و تاریخی عوامل زیستی در نژاد، فرهنگی در محیط و تاریخی در زمان بروز می‌کنند. «او در بررسی ادبیات ملل اروپای، خصوصیات روحی اخلاقی و اجتماعی آنان را بر می‌شمارد و برای هر ملتی روحیات قومی ویژه‌ای را مشخص می کند و از این حیث به تجلی روحیات قومی در آثار ادبی می‌پردازد. مفهوم «محیط» در بردارنده عناصر اقلیمی و اوضاع سیاسی و اجتماعی حاکم بر یک ملت است. محیط همچنین به انسان‌هایی که در آن هستند ویژگی‌های خاصی می‌بخشند که این ویژگی‌ها هم از نظر محتوا هم از نظر فرم تأثیر خود را بر آفرینش‌های ادبی می‌‌گذارد. مفهوم زمان در اندیشه اپپولیت تن، ذوق و گرایش بیشتر مردم یک جامعه در دوره‌ای خاص است. خلق آثار ادبی در هر دوره‌ای، تحت تاثیر سلایق و ذوق آن دوره قرار می‌گیرد و در آن تردیدی نیست که هیچ نویسنده‌ای در خلاء به آفرینش نمی‌پردازد. و همین در اجتماع و زمان خاص واقع شدن خالق اثر ادبی، آگاهانه یا ناآگاهانه، محتوا و فرم اثر او را شکل می‌بخشد در مجموع اپیولیت تن از جامعه‌شناسی روشمند و علمی ادبیات ناتوان است و فقط از تاثیر نژادی، محیط و زمان بر آفرینشگر ادبی سخن می گوید، ولی او تقریبا‍ هیچ گاه نمی‌تواند میزان دخالت هر یک از این عوامل را در فرایند خلق اثر ادبی مشخص سازد. (عسگری، ۴۷:۱۳۸۷) در واقع اپیولیت تن درک روشنی از مفهوم «علوم انسانی» نداشت. الگوی سه بخشی تن (نژاد، محیط، زمان) سترون تراز آن است که تمام جنبه‌های واقعیت بی نهایت پیچیده کار ادبی را د ر بر گیرد. به ویژه روش‌هایی که تن پیشنهاد می کند با ویژگی پدیده‌ ادبی مطابقت ندارد. به این معنا که سوای اسلوبهایی که به نحوی نسنجیده از علوم طبیعی به عاریت گرفته شده‌اند، او برای بررسی ادبیات جز ابزارهای سنتی،‌تاریخی و نقد ادبی (شرح احوال ها و تفسیر متون) در اختیار ندارد (اسکارپیت،۱۶:۱۳۸۱) با این همه اسامی آموزه تن باقی ماند و از برکت نظرات او جامعه‌شناسی ادبیات گامی بلند به سوی آینده برداشت و در قرن بیستم با گسترش مکاتب فلسفی، ادبی و روانشناسی نظرات جامع‌تری درباره، رابطه جامعه و ادبیات و با گذر از قرن نوزدهم و نظریات منتقدانی که مادام دواستال و اپیولت تن پیشروترین آنان بودند به قرن بیستم می‌رسیم. تحت تاثیر عقاید کارل مارکس ۱۸۸۳:۱۸۱۸ فیلسوف، اقتصاددان و انقلابی آلمان، مارکسیسم بر بخش مهمی از نظریات ادبی و جامعه شناسی قرن بیستم مسلط شد (عسگری، ۴۷:۱۳۸۷) برلین می گوید «هیچ متفکر قرن نوزدهم آن تأثیر مستقیم، آگاهانه و قدرتمندانه را بر بشر نگذاشته است. که کارل مارکس گذاشته است. (بشر دوست، ۸۲:۱۳۹۰) از نظر مارکسیستم، متن‌ها به روبنایی تعلق دارند که زیربنای اقتصادی (روابط واقعی تولید) آن را تعیین می‌کند. تفسیر محصولات فرهنگی یعنی نشان دادن ارتباط آنها با زیربنا (کالر، ۱۷۲:۱۳۸۲) از نظر آنان اشکال گوناگون جامعه انسانی در نهایت، مبتنی بر ابزار تولید جامعه می باشد و اقتصاد زیربنایی است که سیاست حکومت، قانون، هنر و ادبیات را پایه‌گذاری می کند. مارکسیست ها به ادبیات نیز به عنوان سلاح مبارزه نگاه می‌کردند ومعتقد بودند طبقه کارگر باید از آن به عنوان سلاحی برای احقاق حقوق از دست رفته خود بهره برداری کنند بایدخواننده طبقه پرولتر را برای تشخیص نقش خود در مبارزه طبقاتی راهنمایی کند. (عسگری، ۴۷:۱۳۸۷-۴۸) مارکس معتقد بود که اندیشه نمی‌تواند جانشین مناسبات اجتماعی- اقتصادی شود.
او اندیشه حاکم در هر عصر را اندیشه طبقات حاکم می دانست (بشر دوست، ۸۵:۱۳۹۰) آرمانشهر مارکس آنقدر انتزاعی و ذهنی بود که امکان تحقق نیافت. از نظر مارکس در جوامع سرمایه‌داری نمی‌توان از هنر لذت برد نظام سرمایه‌داری انسان را از خود بیگانه و تبدیل به کالا و شی می‌کند و به قول آدورنو « هر گونه شی گشتگی نوعی فراموشی است. مارکس معتقد بود که هنر همپای مناسبات اقتصادی حرکت نمی کند، گاهی اوقات جلوتر است و گاهی عقب‌تر مارکس در گروند ریسه، از شکوفایی هنر یونان سخن می گوید. «در روزگاری که یونان، ایلیاد و ادیسه داشت، مناسبات اقتصادی- اجتماعی چندان پیش رفته نبود. پس بین شکوفایی هنر و تحولات اجتماعی نسبت مستقیم وجود ندارد. (همان۸۷) با گسترش مارکسیسم و اشاعه آن در سطح جهان، زمینه‌های رشد و شکوفایی هنر و ادبیات نیز مهیا شد. در قرن بیستم بیش از همه متفکران، و مارکیسست در تحکم جامعه شناسی هنر و ادبیات کوشش کردند. چنانکه خواهیم دید.
جورج لوکاچ، لویس گللدمن بنیانگذاران این رشته از فیلسوفان برجسته مارکسیسم هستند (فاضلی: ۱۱۳) اما آنچه امروزه به عنوان جامعه شناسی در ادبیات یا جامعه‌شناسی ادبی شناخته می‌شود. علمی است که جورج لوکاچ (۱۹۷۱:۱۸۸۵) فیلسوف و منتقد مجارستانی در اوایل قرن بیستم آن را بنیان گذاشت و پس از او لویس گللدمن دانشمند رومانیای ساکن فرانسه آن را بسط و گسترش داد. (همان: ۵۲) لوگاچ را نخستین منتقد برجسته مارکسیسم دانسته‌اند. برخورد مارکیسستی با ادبیات معتقد است که میان پدیده‌های ادبی و واقعیت اجتماعی‌ای که این پدیده ادبی توصیف کننده آن است رابطه مستقیم و آینه‌گون وجود دارد. (عسگری، ۵۳:۱۳۸۷) ایوتادیه، لوکاچ را در رأس بنیانگذاران جامعه‌شناسی ادبیات قرار می‌دهد. (لوکاچ برتمام جامعه‌شناسی ادبیات در سده،بیستم مسلط است.) «دیدگاه زیباشناسی لوکاچ تا حد زیادی مدیون کانت وبرو به ویژه، هگل و مارکس است: «لوکاچ از هگل مفهوم تاریخ‌سازی مقوله‌

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...