میانگین بعد زیبایی­شناختی برابر با ۱۳/۳۸ از ۱۰۰ می­باشد که با ۵ گویه سنجیده می­ شود که بیشترین میزان زیبایی­شناختی مربوط به گویه­­ی “احساس می­کنم تمام ابعاد زندگی تحت کنترل من قرار دارد” و کمترین آن مربوط به گویه “احساس می­کنم در اوج دنیا هستم” می­باشد. همچنین ۴/۲۹ درصد از زنان سرپرست خانوار بعد زیبایی­شناختی­شان را خیلی کم، ۱/۳۶ درصد کم، ۱/۱۶ درصد متوسط، ۹/۸ درصد زیاد و ۴/۹ درصد خیلی زیاد گزارش داده­اند.
میانگین بعد خودکار­آمدی برابر با ۰۴/۴۱ از ۱۰۰ می­باشد که با ۴ گویه سنجیده می­ شود و بیشترین میزان بعد خودکارآمدی در گویه “من همه را دوست دارم و به هم عشق می­ورزیم” و کمترین آن مربوط به گویه “من به زندگی عشق می­ورزم” می­باشد. علاوه بر این ۲/۲۷ درصد از زنان سرپرست خانوار بعد خودکارآمدی­شان را خیلی کم، ۶/۲۵ درصد کم، ۸/۲۲ درصد متوسط، ۱/۱۱ درصد زیاد و ۳/۱۳ درصد خیلی زیاد گزارش داده­اند.
میانگین بعد امیدواری برابر با ۲۳/۳۹ از ۱۰۰ می­باشد که با ۲ گویه سنجیده می­ شود. همچنین بیشترین میزان بعد امیدواری در گویه “من فکر می­کنم بطور فوق­العاده­ای جذاب به نظر می­رسم” و کمترین آن مربوط به گویه “هر چیز مرا شگفت­انگیز می­ کند” می­باشد درکل ۲/۲۲ درصد از زنان سرپرست خانوار بعد امیدواری خود را خیلی کم، ۴/۳۴ درصد کم، ۲/۲۲ درصد متوسط، ۷/۱۱ درصد زیاد و ۴/۹ درصد خیلی زیاد گزارش داده­اند . در نتیجه بالاترین میانگین از میان ابعاد شادمانی، مربوط به بعد خودکارآمدی می­باشد.
۵-۱-۱ -۲-۱. نتیجه ­گیری از توصیف متغیرهای مستقل، واسط و وابسته:
در این پژوهش برای ارزیابی عدم پاسخگویی مؤثر به نیازها(اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و سیاسی) از ۲۱ گویه استفاده شد که میانگین شاخص کل این متغیر برابر با ۹۸/۵۷ می­باشد. به عبارتی میزان برخورداری از نیازهای اساسی جمعیت نمونه این پژوهش برابر با ۰۲/۴۲ است. از میان ابعاد عدم پاسخگویی مؤثر به نیازها، نیازهای اقتصادی دارای بیشترین محرومیت در زمینه دسترسی مناسب به نیازهای اساسی شد. همچنین طی مصاحبه های انجام شده با این جمعیت هم محرومیت از نیازهای اقتصادی از اصلی‌ترین و مهم­ترین موانع داشتن یک زندگی راحت برای زنان سرپرست خانوار شناخته شد. در مرتبه بعد عدم پاسخگویی مؤثر به نیازهای فرهنگی دارای بیشترین میانگین بوده و محرومیت از نیازهای اجتماعی پس از آن و در نهایت محرومیت از نیازهای سیاسی قرار دارد که ترتیب عدم ارضاء این نیازها هم با ترتیب مرحله اکتشافی پژوهش حاضر تقریباً یکی بوده است.

( اینجا فقط تکه ای از متن فایل پایان نامه درج شده است. برای خرید متن کامل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. )

همان­طور که ذکر شد عدم پاسخگویی مؤثر به نیازهای زنان سرپرست خانوار با ۲۱ گویه مورد ارزیابی قرار گرفت در قسمت بعدی همان گویه ­ها در مقایسه با اطرافیان سنجیده شد تا میزان احساس نابرابری این جمعیت در هر بعد مشخص شود. طبق نتایج میانگین احساس نابرابری(اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و سیاسی) در زنان سرپرست خانوار برابر با ۶۳/۵۵ می­باشد همچنین از میان ابعاد احساس نابرابری به ترتیب احساس نابرابری اقتصادی، فرهنگی، سیاسی و اجتماعی دارای بیشترین میانگین در میان زنان سرپرست خانوار بوده است. از آنجا که در مرحله اکتشافی این پژوهش هم این جمعیت به ترتیب احساس نابرابری اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی و سیاسی را در زندگی خود تجربه می­کردند بنابراین ترتیب میانگین احساس نابرابری در مرحله اکتشافی و پیمایش پژوهش موجود یکی نبوده است.
در مرحله اکتشافی این تحقیق مشخص شد زنان سرپرست خانوار جزء مطرودین اجتماعی هستند که در یک وضعیت استرس ­زا قرار گرفته­اند که امکان رهایی از آن برایشان به آسانی امکان‌پذیر نیست. در طی مرحله­ ای پیمایشی پژوهش موجود هم مشخص شد که میانگین شاخص کل طرد اجتماعی این جمعیت برابر با ۶۵/۶۴ از ۱۰۰ می­باشد که نشان می­دهد ادغام و شمول این جمعیت برابر با ۳۵/۳۵ است و از میان ابعاد طرد اجتماعی زنان سرپرست خانوار، میزان شرمساری اجتماعی بیشتر از ابعاد دیگر طرد بوده و در مراتب بعدی طرد از مشارکت اجتماعی، طرد از روابط اجتماعی و طرد از شبکه ­های حمایتی به ترتیب بیشترین مطرودیت را برای زنان سرپرست خانوار ایجاد کرده است. همچنین طرد از شبکه ­های حمایتی در دو بعد حمایت درون­گروهی و بین­گروهی مورد سنجش قرار گرفت که طرد از حمایت برون­گروهی بیشتر از طرد از حمایت درون­گروهی بوده است. در این پژوهش برای سنجش حمایت­های درون­گروهی، حمایت­های سه­گانه حمایت عاطفی، حمایت ابزاری و حمایت اطلاعاتی (در سطوح خویشاوندی، دوستان و همسایگی به طور مجزا) مورد سنجش قرار گرفته است که در سطح خویشاوندان طرد از حمایت اطلاعاتی، در سطح دوستان طرد از حمایت ابزاری و در سطح همسایه­ها هم طرد از حمایت ابزاری بیش از موارد دیگر طرد بود است همچنین طرد از حمایت همسایه­ها نسبت به طرد از حمایت خویشاوندان و دوستان بیشترین مطرودیت را برای زنان سرپرست خانوار داشته است. اما طرد از روابط اجتماعی با بعد همسایگان، اقوام و بستگان، دوستان با شاخص میزان تماس­ها و دیدارها سنجیده شد که طبق نتایج طرد از رفت و آمد با همسایه­ها بیشتر از طرد از رفت و آمد با خویشاوندان و دوستان بوده است. همچنین طرد از مشارکت اجتماعی با دو بعد رسمی و غیر رسمی سنجیده شدکه نتایج نشان داد که طرد از مشارکت رسمی زنان سرپرست خانوار بیشتر از طرد از مشارکت غیر رسمی­شان می­باشد. علاوه بر این مشارکت غیر رسمی با مشارکت در فعالیت­های مذهبی، گذراندن اوقات فراغت و شرکت در عزا و عروسی دیگران مورد سنجش تجربی قرار گرفته است که طبق نتایج، طرد از گذراندن اوقات فراغت بیشترین مطرودیت را به نسبت به طرد از مشارکت در فعالیت­های مذهبی و طرد از شرکت در عزا و عروسی داشته است. در نهایت با توجه به اینکه طرد اجتماعی زنان سرپرست خانوار در بعد عینی و ذهنی مورد سنجش قرار گرفته است. همان­طور که نتایج نشان داد طرد ذهنی این قشر از زنان بیشتر از طرد عینی بوده است.
در مرحله اکتشافی این پژوهش طی مصاحبه با زنان سرپرست خانوار مشخص شد که آن­ها در تمام روابط بین فردی خود از قبیل رابطۀ در محیط­کار، رابطۀ دوستانه با خویشاوندان و اطرفیان … مشکلاتی را تجربه کرده بودند که زمینه­ ساز شکل­ گیری احساس بی­انصافی و در نتیجه کاهش شادمانی در آن­ها شده بود. در مرحله کمی پژوهش حاضر هم میانگین شاخص کل احساس بی­انصافی در این جمعیت برابر با ۰۵/۷۱ بوده و از آنجا که این احساس در دو وضعیت اقتصادی و اجتماعی مورد سنجش قرار داده شد نتایج نشان داد که زنان سرپرست خانوار از لحاظ اجتماعی بیشتر از بعد اقتصادی احساس بی­انصافی می­ کنند همچنین بعد احساس بی­انصافی اجتماعی با نحوی برخورد دیگران با این جمعیت از لحاظ قدردانی و احترام متقابل و همکاری و همچنین با توجه به معیارها و لیاقت­های این زنان سنجیده شد که بر گرفته از نتایج مصاحبه های قبل از اجرای این پیمایش می­باشد.
از آنجا که پژوهش حاضر برای اندازه ­گیری میزان احساس شادمانی زنان سرپرست خانوار تهران و شناسایی عوامل ایجاد کنندۀ آن مراحلی را طی کرده است در نهایت طبق پیمایشی که بر روی۱۸۰ نفر از این جمعیت اجرا گردیده است می­توان گفت میانگین احساس شادمانی زنان سرپرست خانوار برابر با ۱۵/۳۸ از ۱۰۰ است که نشان می­دهد میزان شاخص کل این احساس در نمونه مورد مطالعه در حد کمی قرار دارد. همچنین در این پژوهش احساس شادمانی با ۲۸ گویه و ابعاد خودپنداره، رضایت از زندگی، آمادگی­روانی، سرذوق بودن، زیبایی­شناختی، خودکار­آمدی و امیدواری سنجیده شده است. که بالاترین میانگین بدست آمده از زنان سرپرست خانوار در میان ابعاد شادمانی، مربوط به بعد خودکارآمدی می­باشد که با توجه به نتایج بدست آمده می­توان گفت این بعد از شادمانی در حد متوسطی قرار دارد و بعد از خودکارآمدی بیشترین میانگین مربوط به بعد امیدواری می­باشد و در مراتب بعدی به ترتیب بعدهای خودپنداه، سرذوق بودن، آمادگی روانی، رضایت از زندگی و زیبایی­شناختی قراردارند که همگی این ابعاد در حد “کمی” قرار داشته اند.
۵-۱-۲. دستاوردهای مرحله­ اکتشافی
از آنجا که هر تحقیق کمی هم دارای مقدمات و مصاحبه های با گروه ­های مختلف و از جمله جمعیت مورد بررسی می­باشد لذا پژوهش حاضر هم قبل از اجرای پیمایش به دنبال پاسخ به این سؤالات “که زنان سرپرست خانوار چگونه شادی و شادمانی را معنا کرده و تفسیر آن­ها از شادمانی چیست؟، دلایل و زمینه ­های شکل­ گیری شادمانی از نظر این زنان چگونه تعریف و توصیف می­ شود؟ “، مصاحبه­ای نیمه­ساختاریافته از طریق نمونه گیری گلوله­برفی با ۳۰ زن سرپرست خانوار ۳۴ تا ۶۸ سالۀ تهران داشته است و از طریق این مصاحبه­ ها، مفاهیم و مقولات زمینه­ ساز عدم احساس شادمانی جمعیت هدف، به شرح زیر استخراج گردید:
۸۰ درصد از کل این زنان، زن سرپرست خانوار را در”مسئولیت چندبرابری که زمینه­ ساز تحقیر شدن و زیر پا گذاشتن غرورشان می­ شود” تعریف کردند و معتقد بودند که سرپرستی خاص مردان می­باشد و این مسئولیت به آن­ها تحمیل شده است. آن­ها از اینکه به عنوان یک زن تنها حقارت­ها، سرزنش­ها، بی­توجهی­ها و… را متحمل می‌شدند اما به دلیل تعهد مادرانه و تأمین مخارج فرزندان­شان باید مقاومت کنند به شدت احساس افسردگی و تحقیر شدن می­کردند.
مقوله دیگری که از بخش مصاحبه های این پژوهش به دست آمده، “عدم ارضاء نیازهای اساسی” است که ۸۰ درصد آن­ها از محرومیت خود از نیازهای اقتصادی، ۶۷ درصد به محرومیت از نیازهای فرهنگی، ۶۰ درصد به محرومیت از نیازهای اجتماعی و ۲۰ درصد هم به محرومیت از نیازهای سیاسی در زندگی خود صحبت کردند. آن‌ها حتی به برآورده شدن میزان کمی از این­ نیازها نیز قانع بودند و می‌گفتند با وجود تلاش زیاد در زندگی، فقر و تنگدستی مانع از دست­یابی‌شان به سرمایه ­های اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و سیاسی شده است در حالی که اطرافیان‌شان بدون هیچ تلاشی، زندگی راحت و بدون دغدغه­ای دا­رند؛ آن‌ها از نیازهای اولیه خود محروم هستند و درنتیجه “احساس نابرابری” می­ کنند. در واقع این گروه از زنان به موازات افزایش عدم ارضاء نیازهای اساسی­شان، احساس نابرابری­های مختلف اجتماعی را در زندگی خود تجربه می­کردند به طوری که ۸۰ درصد از آن­ها احساس نابرابری اجتماعی، ۷۴ درصد آن­ها احساس نابرابری اقتصادی، ۶۰ درصد آن­ها احساس نابرابری فرهنگی و ۲۷ درصد احساس نابرابری سیاسی را در زندگی خود تجربه می­کردند که بنا بر گفته خود آن­ها بر احساس شادمانی­شان تأثیرگذار بوده و باعث شده که از زندگی خود راضی نباشند.
همچنین بیش از ۸۷ درصد از این جمعیت احساس شادمانی خود را با “حامی عاطفی” تعریف کردند. آن‌ها معتقد بودند با وجود اینکه مقاومت زیادی در مواجهه با مشکلات زندگی دارند، نه تنها کسی قدر آن‌ها را نمی‌داند، بلکه با آن‌ها بدرفتاری هم می­ کنند. در نتیجه سخت ابراز ناراحتی کرده و احساس بی­پناهی، نداشتن تکیه­گاه و بی‌کسی در تعریف آن‌ها از شادمانی تأثیر بسیاری داشت. علاوه بر این تنگنا و فشار اقتصادی وارد شده بر این گروه از زنان و فقدان قابلیت و توانمندی اجتماعی آن‌ها به‌منظور اشتغال در بازار کار باعث شده بود که به سختی از پس هزینه معاش عائله خود برآیند؛ بنابراین شادمانی خود را در داشتن یک زندگیِ بدون دغدغه مالی می­دیدند در نتیجه بیش از ۷۴ درصد ازجمعیت مورد مطالعه هم در تعریف احساس شادمانی، به داشتن “حامی مالی” اشاره کردند. همچنین کمتر از ۴۰ درصد این زنان، سلامتی، تندرستی و داشتن ایمان قوی را شادمانی می­دانستند.
علاوه بر این نتایج به‌دست آمده در گفتگو با زنان سرپرست خانوار نشان می­دهد که اغلب آن‌ها دارای گذشته‌ای تلخ و دردناک بودند آن‌ها تمام وقایع و تجربه ­های زیسته خود را به‌تدریج در مسیر محرومیت طی کرده‌اند در نتیجه دچار افسردگی‌های حاد و مزمنی شده بودند. در واقع “یادآوری گذشته‌ی تلخ زمینه­ ساز افسردگی” آن­ها شده بود که در این خصوص به چند مقوله اشاره داشتند: ۸۶ درصد فکر کردن به ناتوان بودن در پاسخ به نیازهای فرزندانشان، ۸۰ درصد فکر کردن به ازدواج اجباری و ناموفق، ۶۷ درصد فکر کردن به فقر و تنگدستی دوران کودکی، ۳۳ درصد فکر کردن به ارضا نشدن نیازهای عاطفی در دوران کودکی را علت افسردگی خود دانستند.
لازم به ذکر است که طبق مصاحبه­ ها ۹۴ درصد از زنان سرپرست خانوار با توجه به وضعیت کنونی خود، “اطمینان از آینده‌ی فرزندانشان“را عامل اصلی افزایش شادمانی‌شان بیان کردن آن­ها به حدی نگران آینده فرزندان و وضعیت تحصیلی و کاری آن‌ها بودندکه شادمانی را در زندگی‌شان احساس نمی­کردند و دچار استرس شدید شده بودند. علاوه بر این حدود ۷۴ درصد آن‌ها معتقد بودند که”احساس پویایی و تأثیرگذار بودن” اعتماد به نفس بیشتری به آن‌ها می‌دهد و شادشان می­ کند. البته آن‌ها این موضوع را بعد از ذکر موفقیت و پیشرفت فرزندان­شان عامل اصلی شادمانی می­دیدند.
اما مقوله دیگری که در مصاحبه­ ها بدست آمد “مشکلات مالی و رفتارهای طردآمیز اطرافیان” است که جمعی از تمام مباحث مطرح شده بالا و نشان از نوع خاصی از تجربه مطرودیت و کاهش احساس شادمانی در این قشر از زنان می­باشد بنا بر اظهارات این قشر از زنان علاوه بر دغدغه فکری تأمین هزینه‌های کمرشکن زندگی، طرد شدن از سوی اجتماع، دوستان و در مواردی طرد شدن از سوی خانواده نیز از مهم­ترین مشکلاتی است که با آن مواجه هستند که در زمینه‌ی رفتارهای طردآمیز، می­توان به این مقولات اشاره کرد: ۸۰ درصد از تنها بودن (کمبود محبت، بی‌توجهی خویشاوندان درجه یک… )، ۴۰ درصد از مشکلات در اجاره مسکن به‌علت نگرش­های منفی به زنان سرپرست خانوار، ۶۷ درصد از تحویل نگرفتن دیگران و تحقیر کردن آن‌ها هنگام مراجعه به سازمان­های حمایت­کننده و…، ۴۰ درصد از طعنه‌ها و کنایه‌ها توسط اطرافیان، ۲۷ درصد از انواع سوء‌نیت‌ها و آزارهای دیگران و همچنین۲۰ درصد از قرار دادن خود در محدودگاه صحبت کردند. همچنین این زنان در زمینه مشکلات مالی مقولات زیر را بیان کردند: ۶۰ درصد از نداشتن مسکن، ۳۴ درصد از نداشتن پشتوانه‌ی مالی و بدهکاری‌ها، ۷۴ درصد از اشتغال به کارهایی با دستمزد اندک و ۹۴ درصد از بیکاری فرزندان و نگرانی از تأخیر در ازدواج، منحرف و بزهکارشدن آن‌ها صحبت کردند
همچنین قابل ذکر است میزان بالایی از زنان سرپرست خانوار، از اینکه تحت حمایت ارگان خاصی باشند با احساس تلخ و آزاردهنده­ای سخن می­گفتند، آن‌ها به خاطر غرور فرزندان­شان حاضر بودند سخت کار کنند؛ ولی این شرمساری و بدنامی اجتماعی را تجربه نکنند در نتیجه ۹۴ درصد این گروه “حمایت­های اقتصادی دولت را طردآمیز” می­دیدند و به هیچ وجه حاضر به مراجعه به آن‌ها نبودند.
از آنجا که مشکلات ذکر شده توسط زنان سرپرست خانوار به وسیله یک سری عوامل مطرودساز زمینه‌ی طرد آن‌ها را فراهم کرده در نتیجه با ایجاد شرایط استرس ­زا، ۸۷ درصد از این جمعیت “احساس بی­انصافی” می­کردند. آن­ها معتقد بودند که به هر کاری دست زده‌اند تا پایه‌ی زندگی­شان را مستحکم کنند بنابراین این‌گونه طرد شدن از سوی دیگران، متناسب با تلاش­ها و لیاقت­هایشان نیست طبق گفته‌ی زنان سرپرست خانوار این موضوع باعث شده که آن‌ها هیچ­وقت به شادمانی و آرامش نرسند در کل با توجه به باور این گروه آنچه که از هر رابطه­ای نصیب آن‌ها می­ شود از حقوق، دستمزد و مزایای جانبی گرفته تا قدردانی و احترام متقابل و همکاری، غیرمنصانه است.
در نهایت ۹۴ درصد از سرپرست خانوار”از دولت در­خواست حمایت مالی و از مردم و اطرافیان حمایت عاطفی” داشتند و معتقد بودند دیگر توان ادامه‌ی این زندگی را ندارند و در مواقعی مجبور می­شوند برای حل این مشکلات دست به هر کاری بزنند در واقع، فقدان همسر، تنهایی، نیازهای ارضا نشده و فشارهای ناشی از آن از یک طرف و مشکلات اقتصادی از طرف دیگر موجب شده بود غالباً مشکلاتی در کارکرد سالم این گروه از زنان ایجاد شود که به دنبال آن عملکرد جامعه نیز تحت تأثیر قرار خواهد گرفت. با توجه به گفته‌ی خود این زنان ناراحتی‌های روحی و جسمی به حدی به آن‌ها فشار آورده بود که به دام تن دادن به ازدواج موقت نامناسب و انواع سوء‌نیت‌های دیگر گرفتار شده بودند. در نتیجه تمامی این موارد زمینه‌ی”آسیب­پذیری” این قشر از زنان را بالا برده است.
۵-۱-۲-۱. نتیجه ­گیری یافته­های مرحله­ اکتشافی و پاسخ به سوألات پژوهش
استخراج مطالب در مرحله­ اکتشافی پژوهش حاضر نشان داد: مجموعه عواملی مثل محرومیت از نیازهای اساسی و احساس نابرابری، دست به دست هم داده و زمینۀ طرد اجتماعی زنان سرپرست خانوار را فراهم کرده و باعث کاهش احساس شادمانی در زندگی آن­ها شده است همچنین این گروه از زنان به پیشینۀ خود اشاره داشتند و شرایط خانوادگی را مهم­ترین دلیل فقر و تنگدستی خود دانسته و در این زمینه خود را بدشانس می­دانستد و دچار افسردگی شده بودند. با این وضعیت تنها چیزی که آن­ها را بسیار شاد می­کرد اطمینان از تأمین نیازهای آتی فرزندان­شان بود. اما نکته قابل توجه در مصاحبه­ ها با جمعیت نمونه این بود که در پاسخ به دو سوأل «تعریف احساس شادمانی؟ و مهم­ترین مشکل زندگی­تان؟» یک جواب به‌دست آمد. آن‌ها شادمانی را با داشتن تکیه­گاه عاطفی و مالی مناسبی که بتواند یک سری از نیازهای اساسی زندگی‌شان را تأمین کند تعریف کرده و مهم­ترین مشکل زندگی خود را مشکلات مالی و رفتارهای طردآمیز دیگران ­دانسته‌اند. در کل کمبود محبت و عدم داشتن تکیه­گاه عاطفی و ارتباط صمیمی با اطرافیان از یک طرف و مشکلات اقتصادی و نداشتن تکیه­گاه مالی از طرف دیگر، علاوه بر اینکه زمینۀ طرد اجتماعی زنان سرپرست خانوار را فراهم کرده، بلکه شکل دادن به ایجاد احساس بی­انصافی بر احساس شادمانی آن­ها هم تأثیر منفی داشته است. بنابر آنچه که ذکر شد به نظر می­رسد نتایج مصاحبه­ ها جوابگوی سوألات ما در این پژوهش می­باشد. یکی از پرسش­های اصلی در پژوهش حاضر این بود که زنان سرپرست خانوار چگونه شادی و شادمانی را معنا کرده و تفسیر آن­ها از شادمانی چیست؟، در مجموع از این مطالعه دریافتیم که زنان سرپرست خانوار شادمانی را با داشتن حامی عاطفی و مالی تفسیر و معنا می­ کنند البته برخی از آن­ها هم به معنویات اشارۀ داشتند. ولی در کل شادمانی از دید آن­ها یعنی اینکه از لحاظ عاطفی و مالی، حامی و تکیه­گاه مناسبی داشته باشی تا یک سری از نیازهای اساسی زندگیت تأمین شود. به عبارت دیگر شادی در زندگی آن­ها از یک طرف با ارضاء نیازهای عاطفی و داشتن کسانی که در این زمینه تکیه­گاه باشند و از طرف دیگر فراغت از دغدغه­ های مالی معنا می­شد. از آنجا که اکثریت آن­ها دچار طرد اقتصادی و ارتباطی شده بودند از عدم وجود این احساس در زندگی­شان صحبت کردند. پرسش­ دیگر تحقیق حاضر این بود که، دلایل و زمینه ­های شکل­ گیری شادمانی از نظر این زنان چگونه تعریف و توصیف می­ شود؟ که جواب این پرسش در سه ارزیابی زیر قابل بررسی است؛
الف) رضایت از گذشتۀ خود: بنا بر نتایج بدست آمده یکی از دلایل شکل­ گیری شادمانی رضایت از پیشینۀ خود است و از آنجا که گذشتۀ اکثر این زنان در فقر و تنگدستی، عدم ارضاء نیازها عاطفی، ازدواج اجباری و ناموفق و ناتوان بودن در پاسخ به نیازهای فرزندان تفسیر می­ شود درنتیجه فکر کردن به گذشته نه تنها این زنان را شاد نمی­کند بلکه زمینه­ ساز افسردگی آن­ها شده بود.
ب) رضایت از وضعیت فعلی: با توجه به مصاحبه­ ها از مهم­ترین دلایل شکل­ گیری شادمانی رضایت از وضعیت فعلی است و از آنجا که این زنان از نیازهای اساسی خود محروم بوده و دچار طردشدگی در تمام زمینه ­های اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و سیاسی شده­ بودند در نتیجه از زندگی خود رضایت نداشتند. در کل قرار گرفتن در وضعیت طردشدگی با ایجاد احساس نابرابری، یکی از دلایل عدم شکل­ گیری شادمانی در زندگی جمعیت هدف بوده است.
ج) اطمینان از آینده: بنا بر آنچه که بدست آمد پیش ­بینی آینده و رضایت خاطر از آن، یکی از دلایل شکل­ گیری احساس شادمانی است. یکی از مهم­ترین عوامل استرس ­زا و نگران­کننده در زنان سرپرست خانوار، نگرانی نسبت به آینده فرزندان است به طوری که استرس از آینده خود و همچنین تحصیل، شغل و ازدواج فرزندان­شان مانع از شکل­ گیری احساس شادمانی در زندگی آنها شده بود.
۵-۱-۲-۲. کاربرد نتایج مرحله­ اکتشافی بر مرحله­ کمی
پژوهش حاضر قبل از اجرای پیمایش به دنبال پاسخ به سؤالاتی و همچنین به منظور عدم تحمیل نظریات موجود در تبیین موضوع شادمانی زنان سرپرست خانوار و شناسایی عوامل تأثیرگذار بر این احساس، وارد مرحله­ ای اکتشافی شد که علاوه بر رسیدن به جواب سؤالات مذکور، معنا و مفهوم متغیرها و مفاهیم را از زبان و ذهنیت خود این جمعیت شناسایی کرده است. همچنین طی این مرحله مشخص شد که مجموعه عواملی مثل محرومیت از نیازهای اساسی و احساس نابرابری، دست به دست هم داده و زمینه‌ی طرد اجتماعی زنان سرپرست خانوار را فراهم کرده و آن‌ها را در یک وضعیت استرس ­زا قرار داده است که امکان رهایی از آن برایشان به آسانی امکان‌پذیر نیست در نتیجه این شرایط با ایجاد احساس بی­انصافی بر احساس شادمانی زنان سرپرست خانوار تأثیر منفی گذاشته است. در واقع چلبی هم از یک طرف معتقد است که رفع نیاز­های مادی، امنیتی، ارتباطی و شناختی به شادمانی می­انجامد و از طرف دیگر هم عدم پاسخگویی موثر به این نیازها را زمینه­ ساز احساس نابرابری و در نتیجه طرد اجتماعی می­داند. بنابراین با توجه به نتایج این مصاحبه مشخص شد که بهترین تئوری که می ­تواند شادمانی زنان سرپرست خانوار تبیین کند تئوری چلبی است. در نتیجه با استعانت از نظریه چلبی چارچوب و مدل نظری پژوهش حاضر ساخته شد. در نهایت یافته­های حاصل از بخش اکتشافی در تعریف معنا و مفهوم متغیرها و مفاهیم در بخش پیمایش این پژوهش ما را یاری گردانیده است.
۵-۱-۳. دستاوردهای تبیینی
همان­طور که ذکر شد در پژوهش موجود بر اساس مدل نظری تنظیم شده، روابط بین منابع مطرودساز اجتماعی(عدم پاسخگویی مؤثر به نیازها و احساس نابرابری)، متغیرهای واسط(طرد اجتماعی و احساس بی­انصافی) بر متغیر وابسته (احساس شادمانی) زنان سرپرست خانوار تهران مورد بررسی قرار گرفت. بر همین اساس روابط دو متغیره بدست آمده از این قرار بوده است:
چلبی عدم پاسخگویی مؤثر به نیازهای(اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و سیاسی) را زمینه­ ساز دسترسی نابرابر آحاد جمعیت(اعم از فردی و جمعی) به منابع ارزشمند چهارگانه، یعنی منابع اقتصادی(مثل ثروت و درآمد)، منابع سیاسی(مثل اقتدار و قدرت سازمان یافته)، منابع اجتماعی(مثل آبرو، حیثیت و منزلت اجتماعی) و منابع معرفتی (مثل انواع معارف و مهارت ­ها) می­داند از آنجا که هر نوع نابرابری نوعی احساس نابرابری را نیز به همراه دارد با الگو قرار دادن این نظریه افرادی که از نیازهای اساسی در زندگی خود محروم هستند نسبت به اطرافیان خود این احساس را تجربه می­ کنند. در واقع چلبی معتقد است که مردم یک جامعه بیش از آن که از نابرابری واقعی رنج ببرند، از احساس ذهنی نابرابری یا نابرابری ادراک شده رنج می­برند. در مرحله اکتشافی این پژوهش هم طی مصاحبه­ی انجام شده با زنان سرپرست خانواری مشخص شد که این گروه از زنان، زندگی راحت را رسیدن به حدی از نیازهای اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و سیاسی می­دانند آن­ها حتی به حد کمی از این­ نیازها هم قانع بوده و معتقد بودند با وجود تلاش زیاد در زندگی، فقر و تنگدستی مانع از دست­یابی آنان به سرمایه ­های اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و سیاسی شده است در حالی که اطرافیان­شان بدون هیچ تلاشی، زندگی راحت و بدون دغدغه­ای دا­رند، ولی آن­ها از نیازهای اولیه خود محرومند، درنتیجه احساس نابرابری می­کردند. لذا در این پژوهش برای معناداری یا عدم معناداری این فرضیه ابعاد عدم پاسخگویی مؤثر به نیازهای اساسی(اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و سیاسی) مورد سنجش با ابعاد چهارگانه احساس نابرابری(اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و سیاسی) قرار گرفت بر همین اساس نتایج نشان داد که متغیر عدم پاسخگویی مؤثر به نیازهای اقتصادی با همه ابعاد احساس نابرابری معنادار بوده است. همچنین باید گفت عدم پاسخگویی مؤثر به نیازهای اقتصادی بیشترین میزان رابطه را با احساس نابرابری اقتصادی داشته است بدین معنا هر چه نیازهای اقتصادی زنان سرپرست خانوار برآورده نشود، نابرابری بیشتری در تمامی ابعاد آن مخصوصا در بعد اقتصادی نسبت به اطرافیان خود احساس خواهند کرد. این رابطه در مورد عدم پاسخگویی مؤثر به نیازهای اجتماعی، فرهنگی و سیاسی نیز به قوت خود باقی مانده است با این تفاوت که بیشترین میزان رابطه را عدم پاسخگویی مؤثر به نیاز اجتماعی با احساس نابرابری اجتماعی، عدم پاسخگویی به نیاز فرهنگی با احساس نابرابری فرهنگی و عدم پاسخگویی مؤثر به نیاز سیاسی با احساس نابرابری سیاسی داشته است. بنابراین می­توان نتیجه گرفت که رابطه بین تمام ابعاد عدم پاسخگویی به نیازهای اساسی با تمامی ابعاد احساس نابرابری معنادار بوده است و بیشترین میزان رابطه در هر بعد عدم پاسخگویی مؤثر به نیازها با همان بعد در احساس نابرابری داشته است. در نهایت می­توان گفت بین شاخص کل عدم پاسخگویی مؤثر به نیازها و احساس نابرابری با ۹۹درصد اطمینان معادل(۵۳۴/۰) رابطه مستقیم و بیش از متوسطی وجود داشته است. به این معنا هر چه زنان سرپرست خانوار از نیازهای اساسی زندگی خود در تمام ابعاد (اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و سیاسی) آن محروم باشند میزان احساس نابرابری در تمام ابعاد (اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و سیاسی ) آن­ افزایش خواهد یافت. بنابراین فرضیه “عدم پاسخگویی مؤثر به نیازها، احساس نابرابری را افزایش می­دهد” معنادار شد.
طبق نظر چلبی اگر نیازهای اساسی(اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و سیاسی) برآورده نشود همزمان به سبب سوی­گیری جانبدارانه می­توانند بانی و حافظ انواع نابرابری­های اجتماعی شوند و با ساز و کارهای اصلی مختص خود، موجب طرد و ظهور انواع محرومیت جدی برای اکثریت آحاد جامعه فراهم شود. در مرحله اکتشافی پژوهش حاضر هم محرومیت از نیازهای اساسی نه تنها زمینه­ ساز شکل­ گیری احساس نابرابری در زنان سرپرست خانوار شده بود بلکه با ساز و کارهای منفی خود، زمینۀ طرد اجتماعی این قشر از زنان را هم فراهم کرده بود. بنابراین رابطه بین عدم پاسخگویی مؤثر به نیازهای اساسی و طرد اجتماعی روابط دو متغیر دیگری است که در این پژوهش مورد سنجش قرار گرفت. در رابطه با ابعاد مختلف عدم پاسخگویی مؤثر به نیازهای اساسی(اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و سیاسی) و طرد اجتماعی(طرد ازشبکه­های حمایتی، طرد از ارتباط اجتماعی، طرد از مشارکت اجتماعی و شرمساری اجتماعی) می­توان گفت، طبق آزمون­های انجام گرفته، میان تمام ابعاد متغیر عدم پاسخگویی مؤثر به نیازهای اساسی با تمامی ابعاد طرد اجتماعی رابطه مستقیم و معناداری وجود داشت بدین معنا هر چه نیازهای اساسی زنان سرپرست خانوار در تمامی ابعاد ارضاء نشود، میزان مطرودیت آن­ها در تمامی ابعاد بیشتر خواهد شد. همچنین قابل ذکر است که “عدم پاسخگویی مؤثر به نیازهای اقتصادی بیشترین میزان همبستگی را با طرد از شبکه ­های حمایتی، عدم پاسخگویی مؤثر به نیازهای اجتماعی بیشترین میزان همبستگی را با طرد از مشارکت اجتماعی، عدم پاسخگویی مؤثر به نیازهای فرهنگی بیشترین میزان همبستگی را با طرد از مشارکت اجتماعی و عدم پاسخگویی مؤثر به نیازهای سیاسی هم بیشترین همبستگی را با طرد از شبکه ­های حمایتی داشته است”. بدین معنا با افزایش عدم ارضاء نیازهای اقتصادی زنان سرپرست خانوار میزان مطرودیت آن­ها از شبکه ­های حمایتی­شان هم افزایش خواهد یافت. همچنین هر مقدار نیازهای اجتماعی این گروه از زنان ارضاء نشود از لحاظ مشارکت اجتماعی­ هم بیشتر مطرود می­شوند. علاوه بر این با افزایش عدم پاسخگویی مؤثر به نیازهای فرهنگی این جمعیت، طرد از مشارکت اجتماعی آن­ها هم بیشتر خواهد شد و همچنین با افزایش محرومیت در زمینه نیازهای سیاسی، مطرودیت آن­ها در زمینه شبکه ­های حمایتی هم افزایش می­یابد. در نهایت بین شاخص کل متغیرهای عدم پاسخگویی مؤثر به نیازها و طرد اجتماعی با ۹۹ درصد اطمینان معادل (۵۴۸/۰) رابطه مستقیم و نسبتاً قوی وجود داشت. در کل می­توان گفت با عدم ارضاء نیازهای اساسی زنان سرپرست خانوار در تمامی ابعاد، مطرودیت آن­ها هم در تمامی ابعاد افزایش خواهد یافت. در نتیجه نظریه چلبی و نتایج مرحله اکتشافی با آزمون همبستگی فرضیه مذکور معنادار شد. بنابراین فرضیه “عدم پاسخگویی مؤثر به نیازها، طرد اجتماعی را افزایش می­دهد” مورد تأیید قرار گرفت.
چلبی پاسخگویی مؤثر به نیازهای(مادی، امنیتی، شناختی و اجتماعی) را عامل اصلی شادمانی می­داند او نیازها(علایق افضل) را در این چهار نوع نیازکلی از هم متمایز می­ کند به طور خلاصه چلبی شادی و خرسندی کنشگران فردی را در شبکه مبادلات میان نظام جامعه­ای و نظام شخصیت جست وجو کرده است و با بهره­ گیری از چهارچوب مفهومی چندبعدی که از انسان، شخصیت و جامعه در اختیار می­ گذارد، کم کیف شادمانی افراد را مرتبط با احساس رضایت و خشنودی آن­ها از حوزه ­های چهارگانه در سطوح فردی و جامعه­ای می­داند. همچنین در مرحله اکتشافی این پژوهش نیز، مشخص شد که عدم پاسخگویی مؤثر به نیازها باعث کاهش احساس شادمانی در زنان سرپرست خانوار شده است. در واقع این قشر از زنان شادمانی را با داشتن تکیه­گاه عاطفی و مالی مناسبی که بتواند یک سری از نیازهای اساسی زندگی­شان را تأمین کند تعریف کردند. لذا متغیرهای عدم پاسخگویی مؤثر به نیازها با ابعاد (اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و سیاسی) و احساس شادمانی هم با ابعاد (خودپنداره، رضایت از زندگی، آمادگی روانی، سرذوق بودن، زیبایی­شناختی، خودکارآمدی، امیدواری) فرضیه دیگری بود که در پژوهش موجود مورد سنجش قرار گرفت که رابطه بین تمامی ابعاد عدم پاسخگویی مؤثر به نیازها و تمامی ابعاد احساس شادمانی معنادار و معکوس شد. همچنین نتایج رابطه بین ابعاد این دو متغیر نشان داد که در بعضی از ابعادهای این دو متغیر همبستگی بیشتری نسبت به ابعاد دیگرش وجود دارد برای مثال هر مقدار زنان سرپرست خانوار از لحاظ اقتصادی نیازهای­شان ارضا نمی­شد بعد امیدواری آن­ها نسبت به سایر ابعاد شادمانی بیشتر کاهش می­یافت و همچنین هر چه محرومیت این جمعیت از نیازهای اجتماعی­شان بیشتر می­شد بعد خودکارکامدی آن­ها نسبت به سایر ابعاد بیشتر کاهش می­یافت. علاوه بر این هر مقدار این قشر از زنان از لحاظ فرهنگی محروم بودند، بعد خودپنداره آن­ها بیشتر کاهش پیدا می­کرد و در آخر عدم ارضا نیازهای سیاسی، بعد آمادگی روانی این جمعیت را بیشترکاهش می­داد. در نهایت رابطه معنادار بین شاخص کل متغیرهای عدم پاسخگویی مؤثر به نیازها و احساس شادمانی با ۹۹درصد اطمینان معادل(۵۲۰/۰ ـ ) معکوس و بیش از متوسط بوده است. در واقع هر مقدار نیازهای اساسی زنان سرپرست خانوار ارضاء نشود، احساس شادمانی آن­ها به طور کل و به طور خاص در ابعاد خودپنداره، رضایت از زندگی، آمادگی روانی، سرذوق بودن، زیبایی­شناختی، خودکارآمدی، امیدواری کاهش خواهد یافت در نتیجه نظریه چلبی و نتایج مرحله اکتشافی هم مورد تأیید قرار گرفت. بنابراین فرضیه “عدم پاسخگویی مؤثر به نیازها، احساس شادمانی را کاهش می­دهد” معنادار شد.
چلبی معتقد است که انحصار در هر یک از منابع اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و فرهنگی موجب احساس نابرابری و پس از آن مطرودیت خواهد شد. بنا بر آنچه که از مصاحبه های صورت گرفته بدست آمد احساس نابرابری یکی از عواملی است که زمینۀ طرد اجتماعی زنان سرپرست خانوار را فراهم کرده است. در نتیجه همبستگی بین دو متغیر احساس نابرابری و طرد اجتماعی فرضیه دیگری بود که در این پژوهش به دنبال آزمون آن بودیم که رابطه بین تمامی ابعاد احساس نابرابری(اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و سیاسی) با تمامی ابعاد طرد اجتماعی(طرد ازشبکه­های حمایتی، طرد از ارتباط اجتماعی، طرد از مشارکت اجتماعی و شرمساری اجتماعی) معنادار و مستقیم شد. همچنین نتایج رابطه ابعاد این دو متغیر نشان داد که احساس نابرابری اقتصادی بیشترین میزان همبستگی را با طرد از ارتباط اجتماعی داشته است بدین معنا هر چه زنان سرپرست خانوار نابرابری اقتصادی بیشتر نسبت به اطرافیان خود احساس می­کردند میزان مطرودیت آن­ها در تمامی ابعاد و در رأس آن طرد از ارتباط اجتماعی هم افزایش می­یافت. علاوه بر این احساس نابرابری اجتماعی نه تنها با تمام ابعاد طرد همبستگی معنادار داشت، بلکه بیشترین میزان همبستگی را با طرد از شبکه ­های حمایتی داشته است. در واقع هر مقدار این قشر از زنان نابرابری اجتماعی بیشتر نسبت به اطرافیان خود احساس می­کردند میزان مطرودیت آن­ها در تمامی ابعاد و در رأس آن، طرد از شبکه ­های حمایتی هم افزایش می­یافت. همچنین نتایج نشان داد که احساس نابرابری فرهنگی بیشترین میزان همبستگی را با طرد از ارتباط اجتماعی داشته است به این معنا هر چه از لحاظ فرهنگی احساس نابرابری در این قشر از زنان افزایش یابد، مطرودیت آن­ها در تمامی ابعاد و در رأس آن، طرد از ارتباط اجتماعی هم بیشتر خواهد شد. علاوه بر این طبق آزمون­های دو متغیره با افزایش احساس نابرابری سیاسی، میزان مطرودیت و در رأس آن طرد از ارتباط اجتماعی در بین زنان سرپرست خانوار هم افزایش خواهد یافت. در نهایت رابطه­ معنادار بین شاخص کل دو متغیر احساس نابرابری و طرد اجتماعی با ۹۹درصد اطمینان معادل(۳۶۸/۰) مستقیم و در حد متوسطی بود. در نتیجه فرضیه ” احساس نابرابری، طرد اجتماعی را افزایش می­دهد” معنادار شد.
رابطه بین احساس نابرابری و احساس شادمانی یکی دیگر از فرضیه ­های است که از دل چارچوب نظری پژوهش حاضر، با تمرکز بر نظر چلبی و نتایج مصاحبه های انجام شده با جامعه آماری، بیرون کشیده شده است نتایج مرحله اکتشافی این پژوهش نشان داد که جمعیت هدف این پژوهش احساس نابرابری­های مختلف اجتماعی را در زندگی خود تجربه می­کردند به طوری که بر احساس شادمانی­شان تأثیرگذار بوده و باعث شده که از زندگی خود راضی نباشند. بنابراین در این پژوهش، برای آزمون همبستگی بین این دو متغیر ، ابعاد چهارگانه احساس نابرابری(اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و سیاسی) با ابعاد هفت­گانه احساس شادمانی(طرد ازشبکه­های حمایتی، طرد از ارتباط اجتماعی، طرد از مشارکت اجتماعی و شرمساری اجتماعی) مورد سنجش قرار گرفت و طبق آزمون­های گرفته شده رابطه تمامی ابعادهای احساس نابرابری با ابعادهای احساس شادمانی معنادار و معکوس بود و همچنین بعضی از ابعادهای این دو متغیر همبستگی بیشتری نسبت به ابعاد دیگر داشتند، برای مثل احساس نابرابری اقتصادی بیشترین میزان همبستگی معکوس را با بعد زیبایی­شناختی داشته است بدین معنا هر چه زنان سرپرست خانوار نابرابری اقتصادی بیشتری نسبت به اطرافیان خود احساس کرده باشند میزان احساس شادمانی آن­ها و از همه بیشتر بعد زیبایی­شناختی­شان کاهش خواهد یافت. همچنین با افزایش احساس نابرابری اجتماعی در این گروه، میزان احساس شادمانی آن­ها و در رأس آن بعدهای زیبایی­شناختی و آمادگی روانی­شان کاهش خواهد یافت. علاوه بر این نتایج نشان داد که احساس نابرابری فرهنگی بیشترین میزان همبستگی را با بعد آمادگی روانی داشته است به این معنا هر چه این قشر از زنان نابرابری فرهنگی بیشتری را نسبت به اطرافیان خود احساس کرده باشند میزان احساس شادمانی و از همه بیشتر بعد آمادگی روانی در آن­ها کاهش خواهد یافت. همچنین هر چه زنان سرپرست خانوار میزان احساس نابرابری سیاسی بیشتر را تجربه کنند میزان احساس شادمانی و در رأس آن بعد آمادگی روانی در بین آن­ها کاهش خواهد یافت. در نهایت می­توان گفت، رابطه­ معنادار بین شاخص کل دو احساس نابرابری و احساس شادمانی با ۹۹درصد اطمینان معادل(۴۲۹/۰ ـ) معکوس و در حد متوسطی بوده است به عبارتی هر چه این قشر از زنان نابرابری بیشتری را نسبت به اطرافیان خود احساس کرده باشند میزان احساس شادمانی آن­ها در تمامی ابعاد کاهش خواهد . در نتیجه فرضیه “ احساس نابرابری، احساس شادمانی را کاهش می­دهد” معنادار شد.
در مرحله اکتشافی این پژوهش طی مصاحبه با زنان سرپرست خانوار مشخص شد که طرد اجتماعی باعث شکل­ گیری احساس بی­انصافی درآن­ها شده است طبق گفته این گروه از زنان آنچه که از هر رابطه­ای نصیب آن­ها می­ شود چه حقوق، دستمزد و مزایای جانبی باشد و چه قدردانی و احترام متقابل و همکاری، غیرمنصانه است در نتیجه وضعیت زندگی­شان را متناسب با تلاش­ها و لیاقت­های­شان نمی­دانستند و از اینکه از بسیاری موارد مطرود هستند احساس بی­انصافی می­کردند. بنابراین در این پژوهش در پی رابطه مستقیم دو متغیر طرد اجتماعی و احساس بی­انصافی، در بخش کمی به آزمون آن پرداخته شد و نتایج همبستگی بین ابعاد طرد اجتماعی(طرد ازشبکه­های حمایتی، طرد از ارتباط اجتماعی، طرد از مشارکت اجتماعی و شرمساری اجتماعی) و ابعاد احساس بی­انصافی(اقتصادی و اجتماعی) نشان داد که بین تمامی این ابعاد همبستگی مستقیم و معناداری وجود دارد. همچنین طبق آزمون­ها، هر چهار بعد طرد اجتماعی با احساس بی­انصافی اقتصادی نسبت به احساس بی­انصافی اجتماعی بیشترین همبستگی را داشته است به عبارتی هر مقدار مطرودیت زنان سرپرست خانوار از شبکه ­های حمایتی(خویشاوندان، دوستان، همسایه­ها و آشنایان) بیشتر باشد بی­انصافی زیادتری را مخصوصا در زمینه اقتصادی احساس خواهند کرد. همچنین با افزایش مطرودیت این جمعیت از ارتباط اجتماعی(رفت و آمد با همسایه­ها، خویشاوندان و دوستان)، میزان احساس بی­انصافی و در رأس آن احساس بی­انصافی اقتصادی­شان هم افزایش خواهد یافت. علاوه بر این هر چه این قشر از زنان از لحاظ مشارکت رسمی و غیر رسمی مطرودیت بیشتری را تجربه کنند بی­انصافی بیشتری را مخصوصا در بعد اقتصادی احساس خواهند کرد و هر مقدار این جمعیت شرمساری بیشتری را تجربه کنند میزان احساس بی­انصافی و در رأس آن احساس بی­انصافی اقتصادی را بیش­تر در زندگی خود تجربه خواهند کرد. در نهایت می­توان گفت، رابطه­ معنادار بین شاخص کل دو متغیر طرد اجتماعی و احساس بی­انصافی با ۹۹درصد اطمینان معادل(۶۳۹/۰) قوی و مستقیم بوده است. بنابراین نتایج آزمون دومتغیره­ی طرد اجتماعی و احساس بی­انصافی هماهنگ با نتایچ مرحله اکتشافی این پژوهش می­باشد و می­توان گفت به موازات افزایش مطرودیت زنان سرپرست خانوار، احساس بی­انصافی آن­ها هم در جوانب اقتصادی و اجتماعی افزایش خواهد یافت. در نتیجه فرضیه “طرد اجتماعی، احساس بی­انصافی را افزایش می­دهد” معنادار شد.
طبق نتایج مرحله اکتشافی تحقیق حاضر با تقویت احساس بی­انصافی در زنان سرپرست خانوار احساس شادمانی آنها کاهش پیدا می­ کند این جمعیت در تمام روابط بین فر

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...